❓ قبل از انقلاب مردم در چه وضعیتی به سر می بردند؟
کاش فقط بخش ۳ از فصل ۵ کتاب #تاریخ_ایران_مدرن نوشته آبراهامیان(یک مورخ امریکایی است که رابطه خوبی هم با جمهوری اسلامی ندارد) را کپی میگرفتیم و وسط مردم پخش میکردیم! در اینجا تنها چندتا از عناوینی که در این بخش از کتاب شرح داده شدند را می آوریم:
تو این بخش به خوبی اوضاع اقتصادی اجتماعی مردم تو اوایل دهه ۵۰ شرح داده شده، ایران در دهه ۵۰ یکی از بدترین کشورهای جهان در توزیع نابرابری ثروت بوده!
ایران یکی از بدترین کشورهای جهان در #بهداشت عمومی نیز بوده، در نرخ #مرگ و میر و نسبت پزشک به بیمار ایران بدترین کشور خاورمیانه بوده
ایران در دهه ۵۰ یکی از پایینترین نرخهای #آموزش عالی رو داشته، ۶۸٪ جمعیت بزرگ سال #بیسواد بودند و ۶۰٪ کودکان نمیتوانستند دوره دبستان را تا انتها طی کنند و تنها ۳۰٪ متقاضیان کنکور میتوانستند وارد #دانشگاه شوند
در دهه ۵۰ شمار #پزشکان ایرانی در نیویورک بیشتر از شهرهای ایران بود و اصطلاح #فرارمغزها اولین بار برای ایران در این سالها مطرح شد
در دهه ۵۰ بخش عمدهای از مناطق روستایی بدون #برق، مدرسه، آب لوله کشی و #امکانات رفاهی بودند
جالب است بدونید در تهران از هر ۱۰ نفر یک نفر #خودروی_شخصی داشت اما این نسبت در دیگر مناطق کشور ۹۰ به ۱ بود
تو این بخش به صورت خلاصه نکات زیادی برای روشن شدن وضعیت ایران در دهه ۵۰ موجود است، بدبختی امروز ما حاصل داشتن نرخ پایین #کتابخوانی در کشور است، نسلی که تقریبا از تاریخ هیچ نخوانده و فقط طلبکار است و عصبانی.
📚 #تاریخ_ایران_مدرن
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
2.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختران فروشی در نمایشگاه های بزرگ دنیا
📡📌اینه اون زندگی با عزت آمریکایی و مدینه فاضله که برا من و شما آرزو دارن و الان اوج کرامت زن و دختر تو فرهنگ غربی رو داریم می بینیم
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
وزيركشاورزى درمورد گرانى گوشت و مرغ گفته بريد دعا كنيد كه هست!
قرار بود اووووووونچنان رونق اقتصادى ايجاد كنه كه به يارانه احتياجى نداشته باشيم حالا بايد دعا كنيم كه خدايا شكرت كه با يارانه مون ميتونيم نيم كيلو گوشت بخريم!
#تورم_مرغی
#سبدکالا
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
در حالیکه ایران در حال مذاکره بود، رقیب رفت و گل زد. به این میگویند #برجام_فوتبالی
#علی_علیزاده
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
ژاپن پیشرفته است؟! خوب چرا نباشه وقتی اونا داشتن شب و روزشونو فدای پیشرفت کشورشون میکردن تو داشتی حنجره پاره میکردی و آخوندارو فحش میدادی!
#برجام_فوتبالی
#علی_علیزاده
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
✖️ قهر روحانی در جلسه شورای عالی فضای مجازی
🔺 محمد ایمانی، دبیر سرویس سیاسی کیهان:
🔹 آقای ضرغامی در جلسه اخیر شورای عالی فضای مجازی به برخی هنجارشکنی ها توسط آقای روحانی اعتراض کرده است. ضرغامی گفته این حرف ها چی بود که شما درباره حجاب و فضای مجازی و فیلترینگ در وزارت ارتباطات گفتید؛ بعضی از این سخنان غیر واقعی و برخی دیگر معارض ارزش های اسلامی و انقلابی است؟
🔹انتقاد ضرغامی، به روحانی برخورده و با خشم و عصبانیت گفته؛ من نباید به شما پاسخ بدهم، پاشو برو بیرون! ضرغامی هم پاسخ داده که شما نمی توانید اعضای شورا را بیرون کنید. پس از آن، روحانی که انتظار قاطعیت و صراحت از ضرغامی را نداشته، از جلسه بیرون رفته و به انتقاد ضرغامی که اعتراض برخی دیگر از اعضا هم بوده، پاسخ نداده است.
فقط میشه تاسف خورد واسه مردمی که این رئیس جمهوررو داره.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
سری عکسنوشته ی #_پیر_جماران_از_نگاه_نخبگان_جهان قسمت یازدهم این قسمت: رهبر قرن #خمینی بعنوان یکی
سری عکسنوشته ی
#_پیر_جماران_از_نگاه_نخبگان_جهان
قسمت دوازدهم
این قسمت: نمی شود !
این نشدنی است که یک مرد بتواند به تنهایی مسیر تاریخ را عوض کند،ولی #خمینی توانست این کار را انجام دهد
ایندی پندت (روزنامه)
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل دوم»
قسمت: پانزدهم
یک سال و نیم قبل _ایام اربعین_مسیر نجف کربلا_ راوی: آسید رضا
یکی دو شب با هم بودیم. نکات زیادی رد و بدل شد و حتی فهمیدم که من تنها نبودم و اونا با چیزی حدود بیست سی نفر دیگه هم ارتباطی مثل ارتباط با من داشتند. لحظه آخری که میخواستیم از هم جدا بشیم، اونی که بهم گوشی و سیم کارت داده بود گفت: راستی فقط یه نکته! بخاطر اینکه کارها راحت تر پیش بره و هماهنگ تر باشیم، یکی از رفقای ما که الحمدلله آدم فاضلی هم هست، با خطی که به خودت دادیم کانکت میشه و گاهی در بحث ها و برنامه ریزی ها اظهار نظر میکنه. مشکلی نیست.
قبول کردم. خیلی از نظر انرژی و فکری تغذیه شده بودم و حداقلش این بود که تکلیف خودمو میدونستم.
برگشتم به موکب خودمون. خیلی تیز و بز به رصد و شکار بچه هیئتی هایی که با بعضیاشون آشنا بودیم و بعضیای دیگشون هم تازه پیدا کرده بودیم پرداختم. با هم تمرین شعر و مداحی و این چیزا میکردیم. حتی سبک سینه زنی های شلاقی و لطمه و زنجیرزنی و این چیزا هم اگه بلد نبودند بهشون یاد میدادیم. اینقدر براشون جذاب بود و خوشبحالشون بود که به هر بدبختی بود با بقیه دوستاشون که از خودون جلوتر و یا عقب تر بودند تماس میگرفتن و بهشون آدرس میدادن که بیان موکب ما و عشق و حال هیئتی کنند.
ما باید یه کاری میکردیم که بهشون خوش بگذره. خوشی به سبک و سیاق عراقی و عربی. به همین منظور، چیزی حدود صد دست قلیون و بیش از پنجاه کیلو سیگار در دو روز برای هرکی عشقش کشید و حتی ماده ناس برای گرم و بم شدن صدای نوجوون هایی که دوس داشتن مداحی یاد بگیرن (نوعی مواد مخدر) سفارش میدادیم. رابط ما در نجف فورا تهیه میکرد و سهمیه روزانه ما را تامین میکرد.
ما طرح بهار بچه هیئتی ها در اربعین را استارت زدیم. اینقدر بهشون خوش میگذشت و فرهنگ قهوه خانه ای اما سینه چاک شدن برای امام حسین را دوست داشتند، که به زور از ما دل میکندند و بقیه مسیر را برای کربلا میرفتند. حتی خیلی هاشون دیگه کربلا نمیرفتن و هر صبح و شام از همون موکب ما یه سلام رو به کربلا میدادند و ادامه عزاداری و تمرین سبک های جدید عزاداری و پذیرایی مفصل و ...
من دونه دونه اقداماتی که اون دو نفر بهم یاد داده بودند را پیاده میکردم. در طول حدود پنجاه روز، نه نفر از بهترین و کاریزماترین بچه ها که توانمدی جذب و مدیریت و محور شدن را داشتند انتخاب کردم و بعد از اینکه ازشون مطمئن شدم، گوشی ها را تحت عنوان سفیر حسینی بهشون دادم. اونا خیلی خوشحال و مسرور و احساس شخصیت و وابستگی بیشتری به تشکیلات کردند. طبق گفته اون دو نفر، به خاطر اینکه مشکلی پیش نیاد (که خودمم نمیدونم دقیقا چه مشکلی منظورشون بود) همون لحظه اول فعال سازی خطوط در فضای مجازی، اسم مشترک انتخاب کردیم و هممون شدیم: پسر نوح!
از همون موقع به بعد، گروه هایی را در تلگرام تشکیل دادیم و در طول حدودا چهار ماه، چیزی بالغ بر 5000 جمعیت، که همش جوون و هیئتی و سینه چاک امام حسین بودند دور هم جمع کردیم.
تا اینکه یه روز صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم بین گروه هام، یه گروه تشکیل شده و فقط ده نفر عضو داره! خیلی تعجب کردم. اما وقتی دیدم خودم ادمینش هستم و اون نه نفر، دارن از من به خاطر تشکیل گروه «سفینه الحسین» تشکر میکنند، فهمیدم که کار همون بنده خدایی هست که اون دو نفر روحانی گفتند قراره گاهی اوقات با آیدی من کانکت بشه و پیام بذاره.
منم گرفتم داستان از چه قراره. حساسیتی به خرج ندادم و چیزی بهشون نگفتم. چون قرار نبود چیزی بهشون بگم. اما انصافا پسر با حالی بود و اینقدر پیام های زیبا و مفهومی و هیئتی میذاشت که دیوونش شده بودیم. اما همش به اسم من تموم میشد. چون کسی نمیدونست که من نیستم. حتی اون گاهی شب ها شعر میگفت و نکات خاصی برای سینه زنی میگفت که خودمم لذت میبردم ولی آخرش اسم منو به عنوان شاعر مینوشت: «سگ آستان وفا: آسید رضا»
بسیاری از شب ها من ساعت ها مینشستم و تماشا میکردم که چجوری با اون نه نفر ارتباط میگیره و به جای فکر میکنه و به جای من حرف میزنه و به جای بهشون محبت میکنه و حتی به جای من، به بقیه گروه ها سر میزنه و همه پنج شش هزار نفر را سر انگشتش میچرخونه!
تدریجا وجهه و موقعیت خیلی خاصی بین مذهبیا و هیئتیای قم و بیت آقامون پیدا کردم. اون حتی به من دستور میداد درس بخونم و کلاس کی برم و کجا هیئت برم و حواسم به کیا بیشتر باشه و ... حتی درباره چهره و ظاهرم و سلامتیم و نوع تتون و تنباکوی قلیونم هم نظر میداد. چندین بار شد که بچه ها پول میخواستن و حتی خودم پول لازم بودم، بی حساب و کتاب، میلیون میلیون پول واریز میکرد و مشکلاتمون حل میشد و حتی بازم دست و دل بازیش به اسم من تموم میشد.
تا اینکه بعد از مدت ها، یه شب بهم گفت که حیفه دستور و سنت علمای راستین را عمل نکنی و تک همسر بمونی.