🔴 کابوس انتقام سخت
❌❌ #زمانه | ناو هواپیمابر آمریکا در ایام منتهی به سالگرد شهادت سردار سلیمانی در غرب اقیانوس هند مستقر بود. تا به زعم خودشان از دایره تهاجمی جمهوری اسلامی مصون بمانند
💯خروج زیر دریایی آمریکا و حفظ فاصله قابل ملاحظه با مرزهای جمهوری اسلامی جهت مصونیت در مقابل تهاجم جمهوری اسلامی میباشد.
💯مجموعه تحولات منطقه آمریکا را به شدت آسیبپذیر کرده است. اعزام بمب افکن برای سومین بار به خلیج فارس صرفا برای نمایش رسانهای و تبلیغاتی است.
#انتقام_سخت
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
💢حاج حسین یکتا: قطعاً و حتماً خواهید دید که این ذبح عظیم (ترور سردار سلیمانی)، مقدمهی یک فتح عظیمه و اون فتح چیزی نیست جز نماز در بیتالمقدس.
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
امام باقر علیه السلام
به خدا قسم، خداوند از زمانی که آدم را قبض روح فرموده، زمین خود را تاکنون رها نکرده است مگر اینکه روی آن امامی بوده که به وسیله ی او هدایت به سوی خدا انجام می گرفته است و او حجت خدا بر بندگانش بوده و پس از این هم زمین بدون امامی که حجت خدا برای بندگانش اوست باقی نمی ماند.
غیبت نعمانی، باب یک، حدیث ۷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
🍃 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_محمد_اصغریان
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🍃🌹من و شهید اصغریان باهم بزرگ شدیم. در یک روستا و یک خانه. دوران مدرسه و سربازی و آموزشی و خدمتمان باهم بود. حتی با اختلاف ششهفت ماه باهم استخدام ناجا شدیم. تنها، رفیق نبودیم، برادر بودیم. از خاش که به خراسان جنوبی منتقل شد، آنجا بند نماند. خیلی زود برگشت. بعد از یک سال به من گفت: «بیا باهم انتقالی بزنیم، بریم هامون. اینجا درگیری نداره. جستوخیز نداره. من نمیتونم اینجا خدمت کنم. من عادت کردم همیشه تو درگیری و کوه و صحرا باشم.» میدانستم اینها بهانه است. او همیشه دلش میخواست قدمهای بزرگ بردارد. مفیدبودن را با تمام وجودش حس کند. با ماندن در خراسان حس میکرد خدمت و وظیفهاش ناتمام مانده. گفتم: «محمد، منصرف شو. حالا دیگه همه چیز فرق کرده. حالا تو سه تا بچه داری. وضع امنیت سیستان و بلوچستان خوب نیست. همینجا خدمتتو ادامه بده.» دلش راضی نمیشد. اسب سرکشی در قلبش میکوبید که نمیتوانست آراماش کند.
🍃🌹 عاقبت هم تسویه حسابش را از اداره گرفت و برایم زنگ زد. گفت: «من دارم میرم خاش. تو که نیومدی!» برگة تسویه را که دیدم ماتم برد. فکر میکردم شاید هنوز بتوانم پشیمانش کنم. گفتم: «تو که از وضعیت اونجا خبر داری، اگه اتفاقی برات بیفته...» خندید و گفت: «من از خدامه! هرچند که لیاقتشو ندارم. راضیم به رضای خدا.» گفتم: «محمد، تو بچه داری!» آرام گفت: «خدای بچههای منم بزرگه! خودش حواسش بهشون هست!» دیگر یقین کردم که نمیتوانم جلودارش باشم. رفت. چند ماه بعد در یک عملیات ضد مواد مخدر گلوله خورد. او شهید شد و من رفیق نیمهراه ماندم! شهید محمد اصغریان