🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ...۹۱ صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشمام رو باز کردم. هشدار رو قطع کردم و دوباره روی
🔹 #او_را ...۹۲
یک ساعت بود که روی یک جمله قفل کرده بودم و هیچجوره منظورش رو نمیفهمیدم!
"هرکس تو این دنیا،از خدا بیشتر لذت ببره و از دنیا سود بیشتری ببره،
خدا بیشتر بهش پاداش میده!"
هرچیزی که تو این دفتر نوشته شده بود،در نهایت به خدا ختم میشد.
اما خدایی که اینجا نوشته بود،
با خدایی که راجع بهش شنیده بودم خیلی فرق داشت!
تا جایی که فکر کردم داره راجع به یه خدای جدید صحبت میکنه!!😕
حالا هم واقعا متوجه این جمله نمیشدم!
خدایی که همه چیز رو حروم کرده و هر جا که حرف از خوشی میشه،آتیش جهنمش رو به رخ آدم میکشه،
اصلا با این جمله،جور در نمیومد!!
بعد از یک ساعت تلاش،با ناامیدی رفتم صفحه ی بعد دفترچه.📖
"واسه همین خدا بدش میاد تو کم لذت ببری!
واسه همین لذت های سطحی رو برات ممنوع کرده و گفته اگر بری طرفشون،
میندازمت تو آتیش!
خب خدا تو رو برای لذت های خیلی بزرگ آفریده.
اما اگر خودت رو محدود به تمایلات سطحی و بی ارزش کردی، یعنی لیاقت نداری لذت های بزرگ و در انتها بهشت رو بچشی!
پس همون بهتر که بندازدت تو جهنم!!"
حرفهاش دلم رو یهجوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی!!
منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بود؟؟
نماز و روزه و اینجور چیزا حتما!!؟😏
غرق تو فکر و نوشتن بودم که با صدای زنگ از جا پریدم!
مرجان بود!
با کلی هله هوله ، اومده بود ببینه حالم خوب شده یا نه!
-دیشب واقعا حالت بد بودا!
داشتی چرت و پرت میگفتی!!😂
-چرا؟!
-همون حرفایی که میزدی دیگه!
آرامش و رنج و...😂
-چرت و پرت نبود مرجان.
ببین من تازگیا دارم یه چیزایی میفهمم،
خودمم نمیدونم دقیق چی به چیه،
اما هرچی که هست حرفای خوبیه!
آرومم میکنه!
-چه خوب!
از کجا اومدن این حرفا؟
از کی شنیدی؟
-خب اونش مهم نیست!
مهم اینه احساس میکنم همون چیزیه که دنبالش بودم!
-اوهوم...
بهرحال باید با یچیز سرگرم بشی دیگه!
راستی آخر این هفته فرهاد یه مهمونی داره،عااااااالی!😍
حیفه از دست بره،بیا باهم بریم.
-فرهاد !!فرهاد کیه؟
-ترنم!😒
دارم ازت ناامید میشما!
اون روز داشتم برای دیوار تعریف میکردم پس؟!
-اهان!ببخشید اینقدر زیادن آدم یادش میره خب!😅
-خب حالا!میای؟؟
-نه بابا!کجا بیام؟
-خوش میگذره دیوونه!یه نگاه به قیافت بنداز!
بیا بریم یکم سرحال بشی
خوش میگذره ها!😌
-قیافم چشه مگه؟
اتفاقا تازگیا خیلی بهترم!
-کلا مشکوک میزنی تو تازگی!😒
آسه میری،آسه میای،
ما رو هم که غریبه میدونی!
بلند شدم و رفتم طرفش.
-عهههه!این چه حرفیه دیوونه؟!
مگه من عزیزتر از توهم دارم!؟
کم کم داشت دیرم میشد،
دستای مرجان رو کشیدم و رفتیم اتاق.
چشماش از تعجب گرد شده بود!
-اینا چیه چسبوندی در و دیوار!!؟؟
-چیزای خوب!
بیخیال!
منم میخوام برم جایی.
صبرکن حاضر شم،تورو هم برسونم.
-کجا میخوای بری!؟
-جای خاصی نمیرم.
حالا شاید یه روز همه چی رو برات تعریف کردم!
با دیدن لباسایی که پوشیدم میخواست شاخ دربیاره!
-اییییینا چیهههه؟
دیوونه مگه لباس نداری تو!؟
-چرا.
ولی برای جایی که میخوام برم،همینا خوبه!
-وای ترنم داری منو دیوونه میکنی!
میشه کلا بگی قضیه چیه!؟
رفتم سمت میز آرایشم اما با دیدن برگه ی روی آینه
«لذت سطحی»،
نفس عمیق کشیدم و با لبخند مرجان رو نگاه کردم!
-دارم یه زندگی جدید میسازم!
همین!
پاشو بریم!
بازم دست مرجان رو که با چشم و دهن گرد منو نگاه میکرد،کشیدم و رفتیم بیرون!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ...۹۲ یک ساعت بود که روی یک جمله قفل کرده بودم و هیچجوره منظورش رو نمیفهمیدم! "هرکس تو ا
🔹 #او_را ...۹۳
دوساعت بعد کنار زهرا ،محو حرفهای سخنران شده بودم!
"جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هدف و رسیدن به اون،صحبت کردیم.
اما امشب میخوایم به یه موضوع خیلی مهم بپردازیم که قبلا هم یه گریز هایی بهش زدیم.
و اون مسئله،
لذته.
انسان ها اسیر لذت هستن!
اصلا هرکاری که ما میکنیم برای لذت بردنه،و این خیلی هم خوبه!
چه ایرادی داره؟
مدل ما اینه.هممون دنبال لذتیم.
از اون دزد و داغونش بگیر،تا عابد و سالکش!
ولی باید دید هر کدوم دنبال چه لذتی رفتن که به اینجا رسیدن!؟
دزده دنبال کدوم لذت رفته،عابده دنبال کدوم لذت!؟
این که دنبال چه لذتی میری،نشونه ی شخصیت توعه!"
ناخودآگاه فکرم رفت سمت مشروب و سیگار و آهنگ...
مهمونی و رقص و عشوه و پسر و...!
با این فکر سریع سرمو بلند کردم و اطرافم رو نگاه کردم!!
از اینکه کسی نمیتونست فکرم رو بخونه،نفس عمیقی کشیدم و سرم رو انداختم پایین،
و به ارزش و شخصیت خودم فکر کردم...!😞
"ببینید! من نمیخوام بشینم اینجا بگم چی بده چی خوبه!چون کار من این نیست.اینو خودتونم میتونید تشخیص بدید!
مثلا من نمیگم بی حجابی بده،چون یه خانم بدحجاب ،وقتی خودش میبینه که به چشم یک ابزار ارضای شهوت بهش نگاه میکنن،خودش میفهمه بی حجابی چیز بدیه!
یا کسی که رابطه نامشروع داره،خودش میفهمه که دیگه نمیتونه از همسرش لذت ببره،
تازه بعدش اینقدر احساس پشیمونی بهش دست میده که همون لذت هم کوفتش میشه!!
پس من کاری با این حرفا ندارم!
خودتون عقل دارید،بد و خوب رو تشخیص میدید.
من حرفم یچیز دیگست!
من میگم خودت رو محدود به لذت های کم نکن.
خدا دوست داره که تو خیلی لذت ببری!
و این،نقطه ی ارتباطی بحث امشب ما ،با بحث شب های قبله!
هدفی که برای تو درنظر گرفته شده،باید توش پر از لذت باشه!
باید کیف کنی،صورتت گل بندازه!
باید بخاطرش رها بشی از همه چیز!
چیه دوتا عبادت کردی از زمین و زمان طلبکاری؟؟
اخمات رفته توهم؟!
تو گیر کارت همینجاست!
لذت نبردی!
میدونی چرا؟
چون عشقی دینداری کردی!
هرجای دین که برات قشنگ بوده رفتی دنبالش.
هرجاش سخت بوده،
باید پا روی نفست میذاشتی،قیدشو زدی!
هرجا خوشت میومده پایه بودی،ولی کار که یکم سخت میشده،جاهایی که باید منیتت رو میزدی،در رفتی!
بعد با همین مدل دینداری کردنت کیف کردی،خودت رو محدود به چندتا لذت سطحی کردی،
اون لذت عمیقه رو تجربه نکردی!
اینه که الان عقده ای شدی،طرف قیافتو میبینه از دین بدش میاد!!
دیگه فایده نداره!
همینجا خودتو بکوب،از نو بساز!!"
به اسپیکر گوشه ی اتاق زل زده بودم و ماتم برده بود!
یعنی الان داشت مذهبیا رو دعوا میکرد!؟
اونم همونایی که ازشون بدم میومد!؟😒
احساس میکردم
"این آخونده خیلی باید قیافش عجیب غریب باشه!
خیلی باید باحال باشه!
اصلا شاید آخوند نباشه...
آخه مگه میشه!؟
این چه دینیه!؟
اسلام که این مدلی نیست!شاید داره راجع به مسیحیت حرف میزنه!یا یه دین جدید دیگه!
نمیدونم ولی هرچی که هست ،خیلی قشنگه!خیلی...!"
سرم رو تکون دادم و از خیالات اومدم بیرون.پنج دقیقه بیشتر وقت نداشتم،
ترجیح میدادم همین چنددقیقه رو هم گوش به این حرفهای جدید و جالب بدم!
"تو تا وقتی به اون لذت عمیق نرسی،نمیتونی درست بندگی کنی!
اینجوری به دین،به دیگران و به خودت ضربه میزنی!
نکن عزیز من!اینجوری دینداری نکن!
تا الان خیلیامون راه رو اشتباه رفتیم.
بعد از پذیرش واقعیت های دنیا،
تازه باید بریم ببینیم چجوری دینداری کنیم!!
نه فقط دینداری،بلکه چجوری زندگی کنیم!؟
از کجا بریم که نزنیم به جاده خاکی!
برای رسیدن به اون اوج لذت،باید از راه درستش بریم.
اگر از این راه نری،همه تلاشهات،همه عبادتهات،همه چی میره به باد هوا...
نه این دنیا چیزی از زندگی میفهمی،
نه اون دنیا!
این مدل زندگی کردن به درد تو نمیخوره!
تو انسانی..."
با حسرت به ساعت نگاه کردم و کیفم رو برداشتم.😔
میخواستم بلند بشم که زهرا دستمو گرفت
-ترنم جان،فردا چیکاره ای؟میای بریم جایی؟
-من؟؟کجا!!؟؟😳
-شمارت رو اگر عیبی نداره بده بهم،بهت پیام میدم میگم.😊
شمارم رو دادم بهش و با یه نگاه دیگه به اسپیکر،اومدم بیرون.
"محدثه افشاری"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپی زیبا و دیدنی از صحن و سرای حرممطهر امام #علی (ع) در نجف اشرف
🔻با دیدن این کلیپ حال خوبی به شما دست خواهد داد
💕تقدیم به عاشقان مولا
#کلیپ
#حرم_امام_علی
.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
چه مبارک است بهاری که
با نام علی می آید
💢 میلاد مولود کعبه مبارک باد.🌹
#علی
#امام_علی
#روز_پدر
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
#ختم_صلوات امروز به نیت :
🌷 اولین شهید مدافع حرم #محرم_ترک
🌻 ولادت: ۱۳۵۷/۱۰/۱
🍂 شهادت: ۱۳۹۰/۱۰/۲۸
🕊محل شهادت: فرودگاه دمشق
🍁نحوه شهادت: انفجار یک بسته انفجاری
🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم.
#سهم_هر_بزرگوار_5صلوات
🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇
🇮🇷 @AXNEVESTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#ختم_صلوات امروز به نیت : 🌷 اولین شهید مدافع حرم #محرم_ترک 🌻 ولادت: ۱۳۵۷/۱۰/۱ 🍂 شهادت: ۱۳۹۰/۱۰/۲۸
🌹🍃 از زبان همسر محترم شهید ⬇️
از فرماندهان توانمند بود که از اوایل جنگ سوریه مسئولیت #آموزش رزمندگان مدافع سوری را بر عهده داشت. و در سازماندهی نیروهای مردمی برای انهدام نیروهای تکفیری داعشی نقش پر رنگی داشت .
🌷 در روز خواستگاری #حجاب، #ایمان، #توکل_به_خدا و #احترام_به_پدر_و_مادرشان در صدر صحبتهای محرم بود . #صداقت_گفتار، #ایمان، #سادگی محرم باعث شد که من جواب مثبت به ایشان بدهم.
🌷 همیشه می گفتند : درست است که من به مأموریت میروم اما کار اصلی را تو انجام میدهی. تو با ماندن در خانه و مراقبت از بچه ها جهاد میکنی. محرم عاشق مجالس مذهبی بود. دهه اول محرم هر شب در هیئت بودند حتی یک هیئت به نام فاطمیون به نام خودش ثبت کرده بود. و پنجشنبه ها هر هفته در هیئت خودشان مراسم داشتند. سالی چند بار #مشهد را حتماً می رفتیم. از وقتی که وارد مشهدالرضا میشدیم تا برگردیم گریه می کردند و سلام با آقا می دادند. در محرم عشق و علاقه به #رهبری موج میزد و پیرو رهبری بود. همه صحبتهای ایشان را دنبال میکردند. حتی یکی از اهدافش برای دفاع از حرمین صحبتهای حضرت آقا بود .
🌷 عاشق #قرآن_خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع میکرد . فاطمه که به دنیا آمد نوار قران را بلای سرش روشن میکرد و میگفت: دوست دارم دخترم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم در زندگی اش به کار ببندد .
🌷 موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم برای همیشه حک شد و همیشه در خاطرم می ماند. گفت : هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI