🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_هفدهم
بخشش فراموش شده
جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کردم ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
به به آقا مهران ... چی قبول شدی؟ ... کجا قبول شدی؟... دیگه با اون هوش و نبوغت ... بگیم آقا دکتر یا نه؟ ...
خندیدم و سرم رو انداختم پایین ...
نه انسیه خانم ... حالا پزشکی که نه ... ولی خدا رو شکر، مشهد می مونم ...
جمله ام هنوز از دهنم در نیومده ... لبخند طعنه داری زد ...
ای بابا ... پس این همه می گفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ ... تو هم که آخرش هیچی نشدی ... مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران ... تو که سراسری نمی تونستی ... حداقل آزاد شرکت می کردی ... حالا یه طوری شده از بابات پولش رو می کندی ... اون که پولش از پارو بالا میره ... شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته ... هر چند مامانت هم عرضه نداشت ... نتونست چیزی ازش بکنه ...
ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم ... حرف هاش دلم رو تا عمق سوزوند ... هر چند ... با آتش حسادتی که توی دلش بود ... و گوشه ای از شعله هاش، وجود من رو گرفته بود ... برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت ...
اومدم در رو باز کنم ... که مادرم بازش کرد ... پشت در ... با چشم هایی که اشک توش حلقه زده بود ...
تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد ...
دیدنش دلم رو بیشتر آتش زد ... به زور خندیدم ...
بیخیال بابا ... حالا هر کی بشنوه فکر می کنه چه خبره ... نمی دونی فردوسی چقدر بزرگه ... من که حسابی باهاش حال کردم ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر ...
پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف می زدم ... شاید دل مادرم بعد از اون حرف هایی که پشت در شنیده بود ... کمی آرام بشه ...
حالتش که عوض شد ... ساکت شدم ... خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن نداشتم ... و شیطان هم امان نمی داد و ... داغ و آتش دلم رو بیشتر باد می زد ... آرزوهای بر باد رفته ام جلوی چشمم رژه می رفت ...
دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن ... فراموش کردم ... بگم ...
- خدایا ... بنده ات رو به خودت بخشیدم ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
آیت الله بهجت (ره):
بين دهان تا گوش شما کمتر از يک وجب است، قبل از اينکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسيده است. او نزديک است، درد و دلها را میشنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید.
در زمان حضرت #امام_هادی(علیه السلام) شخصی نامهای نوشت از يکی از شهرهای دور. نامهای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، #مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟
حضرت در جواب ايشان نوشتند:
«إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ #فَحَرِّكْ_شَفَتَيْك »
اگر کاری داری، حاجتی داری لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو.
ما از شما دور نيستیم
بحارالانوار ج۵۳
#سلام_امام_مهربانم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹ختم #صلوات امروز به نیت :
#شهید_جواد_رهبر_دهقان
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
خدایا تو زشتی های مرا در دنیا پوشاندی ای وای و صد وای اگر روز محشر مرا رسوا کنی
#شهید
#شهادت
🌷 @AXNEVESHTEDHOHADA
هدایت شده از به سوی مساجد طراز انقلاب اسلامی
هر وقت پهپاد رادارگریز ساقط میکنیم یه عده میگن داریم می لرزیم
تا نفتکش انگلیسی توقیف میکنیم یه عده میگن داریم می لرزیم
خب به جهنم برید کشور دومتون یه جای گرم برای خودتون پیدا کنید!
┄┅┅═ ☘ 🌷 ☘ ═┅┅┄
@raheshahidan_edamehdarad
┄┅┅═ ☘ 🌷 ☘ ═┅┅┄
🔴 همدردی با ملکه، به سبک روزنامهی شرق ....
جالب اینجاست جماعتی که در زمان امضای #برجام، کاری غیر از بزک کردنِ ۲۴ ساعتهی آن نداشتند، امروز حتی از انعکاس واقعیت نیز طفره میروند؛ تقریباً ۴۸ ساعت از ماجرای توقیف #نفتکش_انگلیسی در #تنگه_هرمز میگذرد و روزنامهی #شرق (برخلاف تمام رسانههای دنیا) درحال انجام سختترین کار ممکن یعنی "ندیدن" آن میباشد!!
#مهدی_قاسم_زاده