eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
5.9هزار دنبال‌کننده
44.4هزار عکس
13.9هزار ویدیو
362 فایل
🏴 السلام علیک یا أباعبدالله الحسین 🏴 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
18.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عملیات مشترک فریب پس از برد ایران در جنگ اراده ها
هدایت شده از یهتدون
و اما در مورد اتفاقی که برای حامد زمانی در فرودگاه رخ داده است 👇 🔸کمترین حق مردم دانستن تمام ماجراست. 🔸کمترین حق نیروی انتظامی اعاده آبروی رفته اش توسط یک نیروی خطاکار ست. 🔸کمترین حق حامد زمانی اعاده آبروی شخصیت هنری و هم شخصیت شهروندی ایشان است. 🔸 کمترین حق نظام تصفیه کادر نیروی انتظامی از کارکنانی ست که عملکردشان آسیب زننده است. 🔸کمترین حق جامعه هنرمندان ارزشی حفظ جایگاه و شأن هنرمندشان است. 🔸و کمترین حق جوانان ارزشی و حزب اللهی دانستن ست که از انشقاق و چند دستگی و راه به خطا بردن در امان بمانند. بنابر همین👆 کمترینها هیچ کس و جایگاهی نبایست بنا بر رسوم ریش سفیدی و ميانجيگری تحت عنوان جایگاه نیروی انتظامی یا نظام و ... بر مسکوت و سر به مهر ماندن این اتفاق تلاش نماید، چرا که در حقیقت روشن شدن زوایا و واقعیات، و تشخیص و برخورد با خاطی واقعی دقیقا کمک به جایگاه نیروی انتظامی و نظام است. 🔴 بنابراین لطفا حقوق برشمرده را برای صاحبانش احقاق نمایید حتی شما حتی شما حق بخشش ندارید چون در این اتفاق حق خیلی ها ندید گرفته میشود. اگر شما نسبت به بخشش و پنهان موندن واقعیات صاحب حقید ما مردم و ... نیز نسبت به دانستن صاحب حقیم. ⚠️ در ضمن ضعیف دانستن نظام جمهوری اسلامی اونقدر که با اشتباه عملکردی و رفتاری یک کارمند متخاطی جایگاهش به خطر بیوفته بزرگترین خودتحقیری هست که اتفاقا از سوی خودِ دست اندرکاران با ندانم کاری و در بعضی جاها و توسط بعضی افراد عمدی داره به جامعه تسری پیدا میکنه 🔴همه ی صاحبان حق باید به این اتفاق ورود عالمانه و آگاهانه داشته باشند. ✍ مـحـمــ🔆ــد 💯%یهتدونی باشیم 😎 👇 @yahtadoon
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فیلمو ببینید/میگن چرا اینقدر سیاه نمایی میکنید و اصلاحات رو میکوبید؟ ⏪خب بزرگوار از سال ۹۳ یعنی تقریبا آغاز دولت تدبیر با آنهمه تبلیغات،۵ ساله این مخترع جوان تونسته از زباله گازئیل تولید کنه بعدا سالهاست نمیدونن جنگلهای سراوان گیلان رو کجا ببرن! دولت هم هنوز بهش مجوز نداده... اما پای کنسرت و ورود زنان به ورزشگاه و رقص و هزار یک فساد دیگر در میان بیاید مدیران مربوطه بدون مجوز قانونی و بررسی سریعا اقدام میکنند.... 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
برخی از نخبگان غربی این کاهش را برای همیشه بی‌نظیر عنوان می‌کنند! جالب است که برخی از دانشمندان ایرانی که نمی‌دانستند، دارد چه بلایی بر سر کشور می‌آید، با افتخار، سقوط فاجعه بار نرخ باروری در کشور را به مقاله تبدیل کرده و در غرب منتشر می‌کردند. اسم این فاجعه را هم می‌گذاشتند معجزه‌ی ایرانی! (Iranian Miracle) خلاصه اگرچه #انفجار_جمعیت دروغ بود، ولی اضمحلال جمعیت در آینده یک واقعیت تلخ و قریب‌الوقوع است، البته در صورتی که تغییر عمده‌ای در رفتار فرزندآوری مردم ایجاد نشود. 📍کشورهای دیگری هم در دنیا هستند که نرخ باروریشان به اندازه ما کاهش یافته، اما تفاوتی که ایران دارد در سرعت این کاهش است! #مرگ_جمعیت 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
#روزشمار_محرم بگذار یک گوشه به پاى تو بمیرم کنج حسینیه براى تو بمیرم خوب است نوکر آخرش بى سر بمیرد خوب است بین نوکرى نوکر بمیرد خوب است ما هم گوشه اى عطشان بیفتیم در زیر پاى این و آن عریان بیفتیم #سی_و_دو_روز_تا_محرم #من_از_تبار_سرهای_به_نیزه_رفته_ام #لبیک_یا_حسین 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI #اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ عرضه بی‌سرو‌صدای خرچنگ و لابستر در رستوران‌های تهران 🔹لابستر؛ خرچنگ، ماهی مرکب، صدف و لاک‌پشت از جمله موجوداتی هستند که این روزها با قیمت‌های نجومی در منوی برخی از رستوران‌ها جا خوش کرده‌اند. 🔹این در حالی است که بنا بر فتوای علمای دینی ما و آنچه در دین اسلام آمده، خوردن این جانوران سخت پوست حرام است و از موجودات دریا فقط خوردن انواع ماهی‌های فلس‌دار و میگو حلال است. 🔹جالب‌تر آنکه هیچ صنفی مسئولیت نظارت بر این فعالیت خلاف شرع را بر عهده نمی‌گیرد. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 قسمت بهار دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود ... اما نیم ساعت، بعد از ورود سعید ... صدای خنده های الهام بعد از گذشت چند ماه، بلند شده بود ... حتی برف های روی درخت رو هم با ضربه ریختیم و سمت هم پرتاب کردیم ...😁 طی یک حمله همه جانبه ... موفق به دستیابی به اهداف عملیات شدیم ... و حتی چندین گوله برف ... به صورت خودجوش و انتحاری وارد یقه سعید شد ...😝 وقتی رفتیم تو ... دست و پای همه مون سرخ سرخ بود ... و مثل موش آب کشیده، خیس شده بودیم ... مامان سریع حوله آورد ... پاهامون رو خشک کردیم ... بعد از ظهر، الهام رو بردم ... پالتو، دستکش و چکمه خریدم... مخصوص کوه ... و برای جمعه، ماشین پسرخاله ام رو قرض گرفتم ... چرخ ها رو زنجیر بستم و زدیم بیرون ... من، الهام، سعید ... مادر باهامون نیومد ... اطراف مشهد ... توی فضای باز ... آتیش روشن کردیم و چای گذاشتیم ... برف مشهد آب شده بود ... اما هنوز، اطرافش تقریبا پوشیده از برف بود ... و این تقریبا برنامه هر جمعه ما شد ... چه سعید می تونست بیاد ... چه به خاطر درس و کنکور توی خونه می موند ... اوایل زیاد راه نمی رفتیم ... مخصوصا اگر برف زیادی نشسته بود ... الهام تازه کار بود ... و راه رفتن توی برف، سخت تر از زمین خاکی ... مخصوصا که بی حالی و شرایط روحیش ... خیلی زود انرژیش رو از بین می برد ... اما به مرور ... حس تازگی و هوای محشر برفی ... حال و هوای الهام رو هم عوض می کرد ... هر جا حس می کردم داره کم میاره ... دستش رو محکم می گرفتم ... - نگران نباش ... خودم حواسم بهت هست ...😌😉 کوه بردن های الهام ... و راه و چاه بلد شدن خودم ... از های دیگه اون ها بود ... حکمتی که توی چهره الهام، به وضوح دیده می شد ... چهره گرفته، سرد و بی روحی که ... کم کم و به مرور زمان می شد گرمای زندگی😍 رو توش دید ... و اوج این روح و زندگی ... رو زمانی توی صورت الهام دیدم ... که بین زمین و آسمان، معلق ... داشتم پنجره ها رو برای عید می شستم ... با یه لیوان چای اومد سمتم ... - خسته نباشی ... بیا پایین ... برات چایی آوردم ...☺️☕️ نه عین روزهای اول ... و قبل از جدا شدن از ما ... اما صداش، رنگ زندگی گرفته بود ... عید، وقتی دایی محمد چشمش به الهام افتاد خیلی تعجب کرد ... خوب نشده بود ... اما دیگه گوشه گیر، سرد و افسرده نبود ... هنوز کمی حالت آشفته و عصبی داشت ... که توکل بر خدا ... اون رو هم با صبر و برنامه ریزی حل می کردیم ... اما تنها تعجب دایی، به خاطر الهام نبود ... - اونقدر چهره ات جا افتاده شده که حسابی جا خوردم ... با خودت چی کار کردی پسر؟ ...😐 و من فقط خندیدم ... 😄 روزگار، استاد سخت گیری بود ... هر چند، قلبم با رفاقت و حمایت خدا آرامش داشت ...👉 . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌷 🌷 قسمت تماس ناشناس از دانشگاه برمی گشتم که تلفنم زنگ زد ... صدای کامل مردی بود، ناآشنا ... خودش رو معرفی کرده ... - شما رو آقای ابراهیمی معرفی کردن ... گفتن شما تبحر خاصی در شناخت افراد دارید ... و شخصیت شناسی تون خیلی خوبه ... ما بر حسب توانایی علمی و موقعیتی می خوایم نیرو گزینش کنیم ... می خواستیم اگر برای شما مقدوره از مصاحبت تون تو این برنامه استفاده کنیم ... از حالت حرف زدنش حسابی جا خوردم ... محکم ... و در استفاده از کلمات و لغات فوق العاده دقیق ... - آقای ابراهیمی نسبت به من لطف دارن ... ولی من توانایی خاصی ندارم که به درد کسی بخوره ... شخصیت و نوع حرف زدنش، من رو مجاب کرد که حداقل ... به خاطر حس عمیق کنجکاوی هم که شده ... یه سر برم اونجا ... تلفن رو که قطع کرد سری شماره ابالفضل رو گرفتم ... مونده بودم چی بهشون گفته که چنین تصویری از من ... برای اونها درست کرده ... - هیچی ... چیز خاصی نگفتم ... فقط اون دفعه که باهام اومدی سر کارم ... فقط همون ماجرا رو براشون گفتم ... جا خوردم ... تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمی اومد ... - ای بابا ... همون دفعه که بچه های گروه رو دیدی ... بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون ... اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همه شون می افتن به جون هم ... ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه می خوری ... دقیقا پیش بینی هایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد ... من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم ... دو دل شدم ... موندم برم یا زنگ بزنم و عذرخواهی کنم ... به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود ... چیز چندان خاصی نبود ... و تصور و انتظار اون آقا از من فراتر از این کلمات بود ... - این چیزها چیه گفتی پسر؟ ... نگفتی میرم ... خودم و خودت ضایع میشیم؟ ... پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته؟ ... تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود ... در نهایت دلم رو زدم به دریا ... هر چه باداباد ... حس کنجکاوی و جوانی آرامم نمی گذاشت ... و اینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار می گرفتم ... هر چند برای اونها عضو مفیدی نبودم ... اما دیدن شیوه کار و فرصت یادگرفتن از افراد با تجربه ... می تونست تجربه فوق العاده ای باشه ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌷 🌷 قسمت کفش های بزرگ تر خبری از ابالفضل نبود ... وارد ساختمان که شدم ... چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن ... رفتم سمت منشی و سلام کردم ... پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم ... - زود اومدید ... مصاحبه از 9 شروع میشه ... اسم تون... و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟ ... - مهران فضلی ... گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم ... شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن ... - اسمتون توی لیست شماره 1 نیست ... در مورد زمان مصاحبه مطمئنید؟ تازه حواسم جمع شد ... من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم ... - من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم ... قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم ... تا این جمله رو گفتم ... سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب بهم😳 خیره شد ... گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت ... -آقای فضلی اینجان ... گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ... - پله ها رو تشریف ببرید بالا ... سمت چپ .. اتاق کنفرانس... تشکر کردم و ازش دور شدم ... حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه ... حس تعجبی که طبقه بالا ... توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود ... هر چند خیلی سریع کنترلش کردن ... من در برابر اونها بچه محسوب می شدم ... و انصافا از نشستن کنارشون خجالت کشیدم ... برای اولین بار توی عمرم ... حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده ... آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد... و یه دورنمای کلی از برنامه شون ... و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت ... به شدت معذب شده بودم ... نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که ... - ادای بزرگ ترها رو در نیار ... باز آدم شده واسه ما و ... و حالا که در کنار چنین افرادی نشستم ... خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم ... یا اینکه ... این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت ... و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکی شون چرخید سمت من ... - آقای فضلی ... عذرمی خوام می پرسم ... قصد اهانت ندارم ... شما چند سالتونه؟ ... . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا