✨بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ✨
📚 مجموعه داستانهای مذهبی
#مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع
💞 داستان عاشقانه مذهبی دو مدافع؛ داستان عاشقانه علی و دختری به نام اسماست که ....
این رمان در ۶۰ قسمت پارت بندی شده، امیدواریم مورد پسند شما عزیزان قرار بگیره..
📝نویسنــــــــده....↓↓
#خانم_علیآبـــــادی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_اول
تو آینه خودمو نگاه کردم
_نَه بابا اسماء خانوم بزرگ شدیا .!!!!👩⚖
_دیگه نمیتونستم در برابر اصرارهای مامان مقاومت کنم مخصوصا حالا که یه خواستگار💞 خیلی پیگیر برام اومده
_خدایا یعنی الان وقت تصمیم گیریه⁉️
این مسئله باعث شده بود، چند وقتی برم تو فکر🤔
از طرفی هر چقدر میگذشت اصرار مامان بیشتر میشد
_میگفت: خیلی اصرار دارن که بیان برای خواستگاری💞 هر چقدر میگم تو میخوای درس بخونی راضی نمیشن
_آخه مامان
_آخه نداره حالا بزار یه بار بیان ببینیم چی میشه
-ماماااااااان😐
نزاشت حرف بزنم رفت
_رفتم دنبالش مامان جان من هنوز میخوام درس بخونم📖 اصلا به ازدواج💞 فکر هم نمیکنم .
_خوب فکر کن اسماءجان بلاخره که باید یه روز ازدواج کنی تا کی خواستگارات و رد کنم دختر ⁉️
-مث اینکہ خیلی دوست داری من زودتر از اینجا برمااااااا😳
-اخم کرد و گفت اصلا خودت میدونی
-قهر نکن مامان خوشگلم چشم😊
-پس زنگ☎️ بزنم بهشون؟؟؟
صداے اذان بلند شد🍃✨
از فرصت استفاده کردم مامان اجازه بده نماز بخونم بعد
بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا📿 رو گفتم و ازش خواستم کمکم کنه
مامان انگار منتظر بود ک نمازم تموم شه سریع اومد تو اتاقو گفت
اسماء جان بگم بیان⁉️
اووووف باشه اما بگم من هیچ قولی نمیدماااااااا😐
آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری💞
زیاد برام مهم نبود که قرارہ چه اتفاقی بیفته حتی اسمشم نمیدونستم، مامانم همین طور گفته بود یکی میخواد بیاد....😳
فقط بخاطر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم😐
_عادت داشتم پنج شنبهها برم بهشتزهرا پیش #شهید_گمنام
شهیـــ🌷ــدی که شده بود محرم رازا و دردام، رفیقی که همیشه وقتی یه مشکلی برام پیش میومد کمکم میکرد ...
《فرزند روح الله》🍃✨
این هفته برعکس همیشه چهارشنبه بعد از دانشگاه رفتم بهشتزهرا، چند شاخه گل گرفتم کلی با شهید جانم حرف زدم☺️ احساس آرامش خاصی داشتم پیشش
_بهش گفتم: شهید جان فردا قراره برام خواستگار💞 بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه😄
خوب که چی الان این چی بود من گفتم.. ...
من که نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما....😉
احساس کردم یه نفر داره میاد به این سمت پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونه
تا رسیدم مامان صدااااام کرد😲
-اسمااااااااء
_(ای وای خدا) سلام مامان جانم✋
_جانت بی بلا فردا چی میخوای بپوشی❓
_فردا🤔
_اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یه چادر مگه چه خبره یه آشنایی سادست دیگه عروسی که نیست....😳😂
این و گفتم و رفتم تو اتاقم
یه حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود⁉️
وای خدا فردا رو بخیر کنه با این مامان جان من...
همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد...😴
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍خانم علیآبـــــادی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
امام صادق علیه السلام :
امام مهدی علیه السلام بخشنده است و مال را به وفور می بخشد، بر مسئولان و کارگزاران بسیار سخت گیر و بر فقرا و ضعفا ، رئوف و مهربان است
الملاحم و الفتن ، ص ۱۳۷
#سلام_امام_مهربانم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_سید_حسین_حسینی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹🍃 راوی همسر شهید؛ همسرم ابتدا در تهران بود. درس طلبگی میخواند. بعد به مشهد آمد، رفت دنبال کار خیاطی. شلوار مردانه میدوخت و کارش خوب بود. یک سالی که در عقد بودیم، رفته بود به جبهه. در جبهۀ ایران بود. کنار برادران ایرانی خود با صدام میجنگید. دشمن آمده بود و خیلی از جاها را گرفته بود و سیدحسین رفته بود. میگفت: ایران و افغانستان ندارد. همه باید برویم. مسلمان با مسلمان مرز ندارد. 🌷🍃 تقریباً سی سال با او زندگی کردم. من ایرانی هستم؛ اما شهید حسینی افغانستانی بود. از ششسالگی در ایران و اینجا بزرگ شده بود. من تفاوتی بین ایران و افغانستان نمیدیدم. ما همسایۀ دیواربهدیوار بودیم. خانۀ او نزدیک خانۀ ما بود. وقتی از بزرگترها درباره فاصله ها و تفاوت فرهنگی مان پرسیدم، گفتند: خیلی اگر باشد، بهاندازۀ ۱۵۰ سال است که با هم فاصله داریم یا کمی بیشتر یا کمی کمتر. چه فرقی میکند؟ مهم این است که در گذشتۀ نهچندان دور، ما یکی بودهایم. او وقتی خیلی کوچک بود، پدرش را از دست داده بود؛ برای همین هم بود که من باید برای او، هم پدر میبودم و هم مادر و هم همسر. باید برایش همهچیز میبودم و خیلی چیزهای دیگر: زن، زندگی، خانه و... . همۀ اینها را بودم. 🌷🍃همسرم اهل مطالعه هم بود. بیشتر، کتابهای شهید مطهری را میخواند. توی زندگی، از چیزهایی که دوست داشت غیر از مطالعه، دیدوبازدید، صلۀ رحم، مردمداری و احترام به همه بود. هیچوقت نمیگذاشت ناراحتی، زیاد توی دلش بماند. میگفت: از کسی کینه به دل نداشته باشید، کینه ایمان را از بین میبرد. چیزی که خیلی دوست داشت، اهمیتدادن به نماز بود. دوست داشت همگی، من و بچهها، به نماز اهمیت بدهیم.
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
وقتی به سوریه رسیدیم........
#عکس_باز_شود
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا