🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_پنجاهوششم واسہ دیدنش روز شمارے م
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_پنجاهوهفتم
نزدیک اذاݧ صبح با صداے جیغ بلندے😵 از خواب بیدار شدم. تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریہ کردم😭😭
نمیدونستم چہ خوابے💤 دیدم ولے دائم اسم علے و صدا میکردم ماماݧ و بابا با سرعت اومدݧ تو اتاق
ماماݧ تکونم میداد و صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم😑 فقط اسم علے رو میبردم .
بابا یہ لیواݧ آب آورد و میپاشید رو صورتم یه دفعہ بہ خودم اومدم ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک😢 بود و بابا هم کلے عرق کرده بود😥
ماماݧ دستم رو گرفت: اسماء مادر باز هم خواب دیدی⁉️
سرم و بہ نشونہے تایید تکوݧ دادم و نفس عمیقے کشیدم.
صداے اذاݧ🍃 تو خونہ پخش شد.
بلند شدم آبے بہ دست و صورتم زدم و وضو گرفتم.
باروݧ نم نم دیشب شدید شده بود ورعد و برق هم همراهش بود⛈⛈
چادر نمازم رو سر کردم و نمازم و خوندم🍃 بعد از نماز مثل علے تسبیحات حضرت زهرا رو با دست گفتم
باروݧ همینطور شدیدتر میشد و صداے رعد و برقم بیشتر ⛈⛈
دستم و بردم سمت گردنم و گردنبندے کہ علے برام گرفتہ بود گرفتم دستم و نگاهش کردم
یکدفعہ بغضم گرفت و شروع کردم بہ گریہ کردݧ😭
گوشیم زنگ خورد📱 اشکهام و پاک کردم و گوشیمو برداشتم یعنے کے میتونست باشہ ایـݧ موقع صبح⁉️
حتما علے
گوشے و سریع جواب دادم!!!📲
الو؟؟
الو سلام بفرمایید
سلام خوبے اسماء ؟؟ اردلانم
إ سلام داداش ممنونم شما خوبید❓
چرا صداتوݧ گرفتہ❓❓
هیچے یکم سرماخوردم زنگ زدم بگم مـݧ با علے یکے دو ساعت دیگہ پرواز داریم بہ سمت تهراݧ🛫
إ شما هم میاید؟؟ الاݧ کجایید⁉️
آره ایندفعہ زودتر برمیگردم. الاݧ دمشقیم
علے خودش کجاست چرا زنگ نزد؟؟
علے نمیتونہ حرف بزنہ فعلا مــݧ باید برم خدافظ✋
مواظب خودتوݧ باشید خدافظ
پوووفے کردم و گوشے و انداختم رو تخت🛏
بہ انگشتر عقیقے💍 کہ اردلاݧ براموݧ از سوریہ آورده بود نگاه کردم
خیلے دوسش داشتم چوݧ علے خیلے دوسش داشت😍
ساعت ۶ بود یک ساعتے خوابیدم😴
وقتے بیدار شدم صبحونم و خوردم و لباسهاے جدیدے رو کہ دیشب آماده کرده بودم و پوشیدم یکم بہ خودم رسیدم و روسریمو بہ سبک لبنانے بستم🙂
یکمے از عطر علے و زدم و حلقم و تو دستم چرخوندم و از انگشتم در آوردم.
پشتش و رو کہ اسم خودم و علے وتاریخ عقدموݧ تو حرم و نوشتہ بودیم نگاه کردم، لبخندے زدم و بوسیدمش☺️😘 و دوباره دستم کردم
تصویرے رو کہ کشیده بودم و لولہ کرده بودم و با پاپیوݧ بستمش🎀
اردلاݧ دوباره زنگ زد و گفت کہ بریم خونہے علی اینا میاݧ اونجا.
گلهاے یاسو از تو گلدون برداشتم.
چادرم رو سر کردم و تو آینہ نگاه کردم
الاݧ علے منو میدید دستش و میذاشت رو قلبش و میگفت: اسماء واے قلبم
خندیدم و از اتاق خارج شدم💓
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦 ️سند ۲۰۳۰ هرچی رشته بود پنبه شد 👈دوستان انقدر این ویدیو رو نشر بدین برسه دسته حامیان #سند_ننگین_2030
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:
نادانان و بی خردان شیعه و کسانی که به اندازه پروبال پشه دین ندارند ، با رفتار و گفتار ناشایست ، ما را آزار می دهند .
الخرائج ، ج ۳ ، ص ۱۱۱۰
#سلام_امام_مهربانم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_سید_مصطفی_صدرزاده
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🍃🌹مصطفی صدر زاده متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدرش پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی و مادرش از خاندان جلیله سادات هستند.
🍃🌹مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن گردید.
🍃🌹ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئتهای مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند. در دوران جوانی درحوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند، همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و... برای آنان بودند.
نتیجه ازدواج ایشان در سال ۸۶، دختری به نام فاطمه و پسری به نام محمدعلی است.
🍃🌹مصطفی صدر زاده در سال ۹۲ برای دفاع از دین و حرم بیبی زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم، داوطلبانه به سوریه عزیمت و به علت رشادت در جنگ با دشمنان دین، فرماندهی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز تاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹۴ در عملیات محرم در حومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت.