1.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پلیس به علت سرعت غیر مجاز آقای فرهاد مجیدی رو متوقف کرده و ازش مدارک رو خواسته و طبق وظیفه قانونیش میخواسته ازش تست الکل بگیره
ولی این سلبریتی نپذیرفته و لایو گذاشته تو صفحه شخصیش!
این نتیجه گنده کردن یه عده بیسواده!
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
تقدیم به دولت غربگرای روحانی به خاطر بی تدبیری دولتش
💢 خدا قوت دلاور😐
#تلنگر
#مچکریم_مردم
#مچکریم_روحانی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اینیستاگرام ما👇
https://www.instagram.com/axneveshtesiyasi
توییتر ما👇
https://twitter.com/axneveshtesiyas?s=09
اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🔷 امام جمعه موقت اهواز خواستار دادگاهي شدن وزیر ارتباطات شد
حجه الاسلام حاجتی:
🔹عدم ساماندهی و مدیریت فضای مجازی از جمله نواقص و کمکاریها است.
🔹وزیر ارتباطات باید در دادگاه پاسخگو باشد و این وزیر جوان باید جوانی و خامی را کنار بگذارد، عدم کنترل فضای مجازی باعث شد که تروریستها جوانان ما در اهواز را به شهادت برسانند.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
محرمانه
🔴 فردا در مجمع چه خواهد گذشت؟
🔻آیتالله مجتهد شبستری:
🔹قرار است در جلسه فردا، ۹ نفر دیگر که به عنوان موافق و مخالف ثبتنام کرده بودند، نظرات خود را مطرح کنند و در نهایت مجمع تشخیص به یک تصمیم قطعی برسد
🔹با توجه به تعداد مخالفان و موافقان بعید است در جلسه فردا همه کسانی که برای اظهارنظر ثبتنام کردهاند، بتوانند نظرات خود را بیان کنند
🔹رأی گیری درباره پالرمو پیش از سخنرانی موافقان و مخالفان ممکن نیست
🔹به نظر نمیرسد که در جلسه فردا، بتوانیم برای پالرمو رأی گیری کنیم؛ به نظرم رأی گیری درباره پالرمو به جلسه بعدی مجمع تشخیص کشیده خواهد شد.
🔹مجمع تشخیص تسلیم فشارهای سیاسی و رسانههای نمیشود
🔹برآورد کلی بنده این است که اکثریت اعضای مجمع به پالرمو #رأی_منفی خواهند داد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
💢 پزشکی_سلامتی
روش درست نوشیدن آب؛بصورت نشسته است
👈وقتی ایستاده آب مینوشید آب به سرعت ازروده پایین میرودوموادمغذی جذب نمیشوند
👈وباعث بروزآرتروز،قولنج،تورم و سوزش معده واختلالات کلیوی میشود
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#فوری
درخواست رسمی پاکستان از جمهوری اسلامی ایران برای حل مناقشه هند و پاکستان
♦️سفارت پاکستان خواستار ایفای نقش تهران در حل تنش مرزی با هند شد
🔹«سفارت جمهوری اسلامی پاکستان در تهران از جمهوری اسلامی ایران مصرانه تقاضا می کند که نقشی فعال در تنش زدایی و یافتن راه حلی صلح آمیز برای این معضل ایفا کند»
پ.ن: این اقتدار و نقش مثبت ایران در منطقه و حل مناقشات بین کشورها رو نشون میده
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
ريچارد نفيو، طراح اصلي تحريم هاي ايران در كتابش،هنر هاي تحريم:
دلیل عدم تحریم وسایل لوکس و لاکچری
١) خروج ته مانده ي ارز از ايران!
٢) مردم با ديدن اين وسايل در دست صاحبان مكنت، احساس اختلاف طبقاتي کرده و نارضايتي عمومي بالا ميرود...
دولت ما خوابه یا زمین بازی رو گم کرده؟
#گام_دوم_انقلاب
#مردم_فریب_نمیخورند
#جوان
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🔹 #او_را ... ۴۳
تا عصر هیچ خبری از عرشیا نبود،
اما از عصر زنگ زدناش شروع شد...
سه چهار بار اول محل ندادم
اما ترسیدم بازم پاشه بیاد ،
این بار که زنگ زد جوابشو دادم
-الو
-چرا این کارو با من کردی؟؟
-ببر صداتو عرشیا...
تو آبروی منو بردی...😡
-ترنم تو به من خیانت کردی!!
من احمقو بگو اومده بودم که ببرمت بیرون باهم صبحونه بخوریم...
-نه نه نه....😤نکردم
تو اصلا امون ندادی من حرف بزنم
اون پسر داداش مرجان بود،اومده بود دنبال مرجان
-دروغ میگی😠
پس چرا هرچی زنگ میزدم جواب نمیدادی گوشیتو؟؟
اگه ریگی تو کفشت نبود چرا اینقدر ترسیده بودی؟؟؟
-قیافه تو رو هرکی میدید میترسید😡
کار داشتم
گوشیم سایلنت بود
اصلا دوست نداشتم جواب بدم
خوبه؟؟😡
-پاشو لباساتو بپوش میام دنبالت میریم حرف میزنیم
-عرشیا این طرفا پیدات شه زنگ میزنم پلیس!!
دیگه نمیخوام ریختتو ببینم!
نمیخوام
حالم ازت بهم میخوره😠
-خفه شو...
مگه چیکار کردم که حالت از من بهم میخوره؟؟
گفتم حاضر شو میام دنبالت...
-عرشیا نمیخوام ببینمت
بفهم!!
دیگه بمیری هم برام مهم نیست!!
-همین؟؟
به جایی رسیدیم که بمیرمم برات مهم نیست؟؟
-اره.همین!
-باشه خانوم...باشه
خداحافظ...
گوشیو قطع کردم و رو سایلنت گذاشتم
خودمم یه مسکن خوردم و رفتم تو تخت😴
ساعت هشت،نه شب بود که با صدای مامان از خواب بیدار شدم
-ترنم خوابی؟؟😕
-سلام.از مطب اومدین بالاخره😒
-پاشو.پاشو بیا شام بخوریم
-باشه،برید الان میام
بلند شدم و رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم سراغ گوشی.
چقدر بهم زنگ زدن!
پنج تاش از مرجان بود و ده تاش از علیرضا.
میخواستم به مرجان زنگ بزنم که علیرضا زنگ زد.
-الو؟
-الو ترنم خانوم کجایی؟؟؟
پاشو بیا بیمارستان
عرشیا اصلا حالش خوب نیست...
دکترا گفتن ممکنه دیگه زنده نمونه...!
"محدثه افشاری"
🔹 #او_را ... ۴۴
شوکه شدم.
آدرس بیمارستانو از علیرضا گرفتم و سریع حاضر شدم.
بدو بدو رفتم پایین ،قبل اینکه به در خونه برسم صدای مامان و بابا بلند شد...
برگشتم طرفشون
-سلام.خسته نباشید
-علیک سلام ترنم خانوم!کجا!؟؟
-بابا یه کار خیلی ضروری پیش اومده،یکی از دوستام حالش خوب نیست،بیمارستانه
یه سر برم پیشش زود میام...
-کدوم دوستت؟؟
-شما نمیشناسیدش😕
-رفتن تو دردی رو دوا نمیکنه
بیا بشین غذاتو بخور...
-بابا لطفا...
حالش خیلی بده😢
مامان شما یچیزی بگو...
-ترنم دیگه داری شورشو در میاری...
فکرمیکنی نفهمیدم چه غلطایی میکنی؟؟
چرا باشگاه و آموزشگاه نمیری؟؟
دانشگاهتم که یکی در میون شده😡
-بابا...
دوست من داره میمیره...
بعدا راجع بهش صحبت میکنیم.
باشه؟؟
با اخمی که بابا کرد واقعا ترسیدم...
اما همین که سکوت کرد،از فرصت استفاده کردم و با گفتن "ممنون،زود میام" از خونه زدم بیرون...
با سرعت بالا میرفتم سمت بیمارستان😰
خدا خدا میکردم زنده بمونه...
اینجوری که علیرضا میگفت اصلا حال خوبی نداشت!!
رسیدم جلوی بیمارستان،داشتم ماشینو پارک میکردم که گوشی زنگ خورد.
مرجان بود...
-الو
-سلام عشقم😚
چطوری؟
-سلام...
خوب نیستم😢
-چرا؟؟
عرشیا بهت زنگ زد؟؟
-مرجان عرشیا....😭😭
-عرشیا چی؟؟
چیشده ترنم؟؟😳
-عرشیا خودکشی کرده😭
-بازم؟😒
-این سری فرق میکنه مرجان
اصلا حالش خوب نیست!!
ممکنه زنده نمونه
-به جهنم...
پسره وحشی😒
الان کجایی؟
-جلو بیمارستان
داشتم ماشینو پارک میکردم
-ها؟؟😟
برای چی پاشدی رفتی اونجا؟؟
-خب داره میمیره...
-خب بمیره😏
مگه خودت صبح دعا نمیکردی بمیره؟؟
-خب عصبانی بودم...
-یعنی الان نیستی؟؟؟😳
دیووووونه اگر بمیره تو راحت میشی
نمیره هم مجبوری دوباره بهش قول بدی که باهاش میمونی و دوباره همین وضع....😏
دیوونه اون داره از این اخلاق تو سوءاستفاده میکنه...!!
دیگه هیچی نگفتم...
مرجان راست میگفت
اگر بخواد زنده نمونه رفتن من که فرقی نداره
اگر هم بخواد بمونه دوباره گیر میفتم...
واقعا دیگه اعصابشو نداشتم...
با مرجان خداخافظی کردم،
چنددقیقه به بیمارستان زل زدم و تو دلم از عرشیا خداحافظی کردم و دور زدم....
"محدثه افشاری"
🔹 #او_را ... ۴۵
گوشیمو خاموش کردم تا علیرضا دیگه نتونه بهم زنگ بزنه.
برگشتم خونه
مامان و بابا هنوز تو هال نشسته بودن،
با دیدنم با شک و تعجب بهم نگاه کردن.
-سلام☺️
دیدم ناراحت میشید نرفتم...
-چه عجب!!
ماهم برات مهمیم!!😒
-بله آقای سمیعی😉
برام مهمید...
مهمتر از دوستام
-کاملا مشخصه!!
شامتو بخور و بیا اینجا،کارت دارم!
وای اصلا حوصله جلسه بازجویی و محاکمه نداشتم😒
فکرمم درگیر عرشیا بود.
به روی خودم نمیاوردم اما دلم آشوب بود...
یه لحظه به خودم میگفتم خیلی دلسنگی که نرفتی پیشش...
یه لحظه میگفتم اون هیچیش نمیشه...
به قول مرجان،عرشیا نقطه ضعفمو فهمیده بود و داشت از احساساتم سوءاستفاده میکرد😏
با بی میلی تمام،یکم از غذامو خوردم🍝
میدونستم امشب دیگه نمیتونم بابا رو بپیچونم...!
مثل یه مجرم که داره میره برای اعتراف،
رفتم پیش مامان اینا!
-خبـــ🙄 غذامو خوردم....
بفرمایید...
مامان به بابا نگاه کرد و بابا به من...
-خودت میدونی چیکارت دارم ترنم...
اخه چرا اینجوری میکنی دختر من؟؟
چت شده تو؟؟
یکی دو دقیقه سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم،
نفسمو دادم بیرون و تو چشمای بابا نگاه کردم!
-چون من دیگه اون ترنم قبل نیستم!😒
من دیگه اون آدمی که مثل شما فکر میکرد و مثل شما زندگی میکرد نیستم!
چون من این زندگی رو نمیخوام!
چون نمیخوام مثل شما بشم...
-چی؟؟
چی داری میگی؟؟
مگه ما چمونه؟؟😠
-سرکارید بابا جون!
سرکارید!!
اینهمه دویدین به کجا رسیدین؟؟
-چرا مزخرف میگی ترنم؟؟
چشماتو باز کن،
تا خودت جواب خودتو بفهمی!
میدونی چقدر آدم تو حسرت زندگی تو هستن؟؟
صدامو بردم بالا...
-ولی من این زندگی رو نمیخوام!!
میخواید به کجا برسید؟؟
مگه چند سال دیگه زنده اید؟؟
آخرش که چی؟؟
-ترنم حرف دهنتو بفهم😠
چته تو؟؟
از بس لی لی به لالات گذاشتیم پررو شدی!!
-هه😒
لی لی به لالای من گذاشتید؟؟
شما؟؟
شما کجا بودید که بخواید لی لی به لالام بذارید؟؟
-من و مادرت از صبح داریم میدویم که تو توی آسایش باشی😡
-میدونم
میدونم
میدونننننمممم
ولی آخرش که چی؟؟😠
اصلا کدوم اسایش؟؟
کدوم ارامش؟؟
من دیگه این زندگیو نمیخوام😡
بعد حدود یه ساعت بحث بی نتیجه،
در حالیکه چشم دیدن همو نداشتیم
هرکدوم رفتیم اتاق خودمون...
دیگه حتی حوصله مامان و بابا رو هم نداشتم😒
"محدثه افشاری"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI