🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ... ۸۶ کم کم هوا داشت روشن میشد! اما هنوز داشتم میخوندم. اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچ
🔹 #او_را ...۸۷
این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم!
"هرچی بیشتر دنبال خواهشهای دلت بری،
بیشتر ضربه میخوری!"
این ،مدلش از همون حرفهای آخوندجماعت بود!😒
همونا که تموم خوشی آدم رو ازش میگیرن به بهونه حروم بودن!!
"تو انسانی!
چرا انسان آفریده شدی؟!"
چقدر اینجای حرفش آشنا بود!!
کجا شنیده بودم...!؟؟
یدفعه یاد اون جلسه افتادم!اونجا شنیده بودم...!
به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی بود!
"خالقت چرا تو رو به شکل انسان خلق کرده؟!چرا تو رو آفریده؟
میگه تو رو خلق کردم برای خودم...!!"
سرم رو تکون دادم،
هرچی که میخوندم و هرچی که به ذهنم میرسید تند تند مینوشتم!✍
بقیهاش رو خوندم،
"تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد!
اونی که میره دنبال دل بخواهی هاش،یه موجود دیگهست!!
انسان نیست!"
یعنی چی؟منظورش چی بود؟😕
حیوون رو میگفت؟
داشت بهم برمیخورد!!
دفترچه رو بستم و با اخم به پشتی صندلی تکیه دادم!😠
"اصلا کی گفته من باید هرچی که اون تو نوشته رو قبول کنم؟
مگه من خودم عقل ندارم؟؟😒"
چرا!
ولی عقلم هم با دفترچه همدست شده بود!
"خب... راست میگه...
اما نمیفهمم منظورش رو؟
یعنی چی؟
پس تموم زندگیم حسرت لذت هایی که دلم میخواد رو بخورم؟؟!"
دوباره یاد اون جلسه افتادم!!
"اگر لذت نمیبردی از زندگیت،
از دینداریت،
خودت رو مؤمن معرفی نکن!
آبروی دین رو نبر!!"
واقعا احساس خنگی بهم دست داده بود!
ناامیدانه به دفترهایی که جلوم باز کرده بودم نگاه کردم!
چرا همه چی یهجوری بود!!؟😢☹️
یه پازل تو ذهنم درست شده بود ،
خودکار رو برداشتم و همه رو نوشتم:
رنج ، لذت ، انسان ، حیوان ، دین ، زندگی ، خدا ، خواهش های دل !!
نمیدونستم یعنی چی!!
حتی نمیتونستم باهاشون جمله بسازم!!😕
ساعت رو نگاه کردم و بلند شدم!🕢
دوست نداشتم بازم با تعجب نگاهم کنن!!
بعد از مدت ها یه مانتوی دکمه دار و کمی بلندتر از بقیه مانتوهام رو پوشیدم
و به یه کرم پودر و خط چشم باریک ،راضی شدم!
دوباره ماشین خودم رو گرفته بودم،
اون که نبود!
دیگه چه فرقی داشت با چه ماشینی برم و بیام!!😢
آهنگ رو پلی کردم و راه افتادم!
ولی به قدری ذهنم درگیر بود که هیچی نمیشنیدم!
قطعش کردم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم!
مغزم نیاز به آرامش داشت!
هنوز هم نگاهها روم سنگینی میکردن،
سرم رو انداختم پایین و رفتم همون جای قبلی نشستم.
این دفعه صاحب پایی که جلوم جفت شد رو میشناختم!
منم بهش لبخند زدم و چایی رو برداشتم!
یه دخترکوچولو برام قند آورد،
داشت دور میشد که یه نفر دستشو گذاشت رو پام!
سرم رو برگردوندم و با دو جفت چشم آشنا و یه لب خندون رو به رو شدم!
-خوش اومدین!😊
همون دختر چایی بهدست کنارم نشسته بود!
با لبخند همراه با تعجب نگاهش کردم!
-ممنونم!🙂
هم سنهای خودم بود!
روسری ابریشمی سورمه ای رنگی با گل های ریز سفید،صورت مهربونش رو قاب گرفته بود!
-احتمال میدادم بازم بیای!☺️
خودمم از وقتی این حاج اقا جدیده اومده،دلم نمیاد یه جلسه رو هم از دست بدم!😅
-امممم...
اره خب حرفاش جالبه!☺️
با شروع سخنرانی،هر دو به هم لبخند زدیم و ساکت شدیم!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
💠 و قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً
قسمتی از آیه 83 سوره بقره
📝 ترجمه: و با مردم با خوش زبانی سخن گویید
📎 یک مثال کوچک: از زیباترین چیزهایی که پشت تلفن میشه گفت: "زنگ زدم صدات رو بشنوم"
💠 و قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً
قسمتی از آیه 83 سوره بقره
📝 ترجمه: و با مردم با خوش زبانی سخن گویید
📎 یک مثال کوچک: از زیباترین چیزهایی که پشت تلفن میشه گفت: "زنگ زدم صدات رو بشنوم"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#ختم_صلوات امروز به نیت :
🌷 فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون شهید مدافع حرم #علیرضا_توسلی
🍃 ولادت: ۴۱/۷/۱
🍂 شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۹
🍁 معروف به : ابوحامد
🕊محل شهادت : در جریان آزاد سازی تپه تل قرین در حومه #درعا
🍁نحوه شهادت : در اولین روز ایام فاطمیه با اصابت موشک به تل، فرمانده #بی_سر، آسمانی شد😭
🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم.
#سهم_هر_بزرگوار_5صلوات
🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇
🇮🇷 @AXNEVESTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#ختم_صلوات امروز به نیت : 🌷 فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون شهید مدافع حرم #علیرضا_توسلی 🍃 ولادت
🌹🍃 از زبان همسر شهید ⬇️
🌷ایشان #صبور، #فروتن و #باتقوا بودند و مباحث مربوط به #حلال_و_حرام را در تنگناترین اوضاعی که برای هرکس ممکن است پیش آید رعایت می کردند و نیزاعتقاد زیادی به #صله_رحم داشتند به گونه ای که اگر دوماه برای استراحت می آمدند یک ماهش را به استان های دیگر سفر می کردند و صله رحم را به جا می آوردند.
🌷 ایشان علاوه برخواندن کتاب های تخصصی حوزه که مربوط به درسشان بود، به کتاب های #شهید_مطهری(ره) و به خصوص به کتاب #اربعین نراقی علاقه زیادی داشتند ونیز توصیه شان به من این بود که بیشتر در زمینه کتاب های اخلاقی- تربیتی مطالعه داشته باشم.
🌹🍃 از زبان حارس یکی از رزمندگان نبرد سوریه ⬇️
پارسال در موکب حرم حضرت زینب(س) داشتم با آقای خزاعی مکتب صحبت می کردم. ناگهان حرفش را قطع کرد و داد زد : سلام دلاور سلام فرمانده . دیدم دوید رفت و مردی را بغل کرد که دستش به گردنش آویزان بود و شبیه برادران افغان بود. بعد آوردش داخل موکب و برایش چای آورد. مرد هم با تواضع خاصی چای رو خورد و مثل آدمهای خجالتی خداحافظی کرد و رفت زیارت . گفتم این شخص را معرفی کنید .
گفت آقای توسلی فرمانده دلاور فاطمیون . میگفت در بزرگیش همین بس که در یک عملیات که چند گردان با هم عملیات کرده و همه گردانها بجز گردان فاطمیون شکست خورده بودند، از حاج قاسم سلیمانی سوال شد که نبرد را ادامه بدهیم یا عقبنشینی کنیم؟ حاج قاسم پاسخ جالب توجهی داده و پرسیده بود : آقای توسلی در عملیات هست؟ پاسخ شنیده بود بله، به عنوان فرمانده گردان فاطمیون عمل میکند .
حاج قاسم پاسخ داده بود : #پس_ادامه_بدهید_که_ان_شاالله_پیروزید.
🌹🍃 فرمانده خیلی #باهوش و #شجاع بود و مدیریت خوبی در عملیاتها داشت، وی همواره #اهل_گذشت بود . انسانی #بسیار_زیرک و #کم_حرفی بود که با اعمالش همه را شگفت زده می کرد .
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI