🔆 امام مهدی(عج) در نامه ای به شیخ مفید فرمودند :
از برادران دینی ات(شیعیان) کسی که از مخالفت با خدایش دوری کند و تقوا پیشه کند(به واجبات و محرمات پایبند باشد و آلوده به گناه و لقمه حرام نشود) وحق الناس ها را ادا کند، این شخص در فتنه های گسترده ویرانگر سالم خواهد ماند.
📙 کتاب الاحتجاج ج۲ ص۴۹۹
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
▪️اصلاح ساختارها و رفع مشکلات تو نهاد بزرگی مثل قوه قضائیه زمان لازم داره ولی برداشتن تشریفات و احترامات زائد نیاز به زمان نداره!
اون گوشه تصویر کنار رئیسی صندلی خالی که میبینید صندلی رئیس بوده که کنار گذاشتن و صندلی مشابه بقیه استفاده کردن! 👏
#گام_دوم_انقلاب
#رئیسی
#قوه_قضائیه
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اینا میخواستن با اتو نظام رو سرنگون کنن حالا عجیب نیست که بخوان با خرید آجیل نوروز رو حفظ کنن☺️
#چهارشنبه_سوری
#نوروزی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اینیستاگرام ما👇
https://www.instagram.com/axneveshtesiyasi
توییتر ما👇
https://twitter.com/axneveshtesiyas?s=09
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
💎 عکس نگاشت تاریخی
🍁در واپسین روزهای فروردین ۱۳۵۸،آیت الله سید محمود #طالقانی متعاقب بازداشت فرزندانش -که برای دریافت پیام شفاهی یاسرعرفات به سفارت فلسطین رفته بودند- به سفری اعتراضی دست زد.
🍁آیت الله در چالکرود رامسر اقامت گزیده بود، اما کسی حتی برخی از فرزندان و اعضای دفترش از محل اقامت او مطلع نبودند !در همین روزها مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج #سیداحمد_خمینی از سوی امام خمینی و به ترتیبی که بیان آن خارج از مجال این نوشتار است، محل اقامت آیت الله طالقانی را یافت و با ایشان دیدار وگفت گو کرد.
🍁طالقانی نهایتا تصمیم گرفت که با فرزند امام به قم برود و سخنان خود را با رهبر انقلاب در میان بگذارد. آیت الله در قم، عمدتا در منزل حاج سید احمد خمینی اقامت داشت و میهمان وی محسوب می شد.
🍁هم از این روی در ملاقات ها نیز، فرزند امام وی را همراهی می کرد. در تصویر منتشر نشده فوق آمده، آیت الله سید محمود طالقانی به دیدار آیت الله سیدکاظم #شریعتمداری رفته و حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی نیز او را همراهی می کند.
✍ محمدرضا کائینی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| مرصاد حزب الله اولین #نماهنگ افشای تابلوهای قیمتی عمارت دشمن! را برای اولین بار در سطح فضای مجازی منتشر کرد| در نشر آن کوشا باشید #دشمن #فتنه #تابلوهای_قیمتی .
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ...۸۷ این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم! "هرچی بیشتر دنبال خواهشهای دلت بری، بیشتر ضربه
🔹 #او_را ...۸۸
"جلسه پیش راجع به هدف خلقت کمی صحبت کردیم،
وقتی به خود این کلمه فکر میکنی،میفهمی که انگار اهمیتش خیلی بالاست!!
«هدف خلقت!»
یعنی تو اصلا برای این آفریده شدی!
اگر کارهات برای رسیدن به این نباشه،
همه تلاشهات کشکه!!
تو آفریده شدی که لذت ببری!
ببینید!
حس پرستیدن ،خیلی حس خاصیه!
خیلی بالاتر از دوستت دارم و عاشقتم و برات میمیرم...!
تو اگر از پرستش این خدا لذت نبری یعنی اصلا راه رو اشتباه اومدی!
بزن بغل،برگرد از اول جاده!!
واسه همینه که میگم قبول کنید واقعیت های دنیا رو!
این قبول کردنه،اول جادست!
قبول کنی دیگه شاکی نمیشی!
کفر نمیگی!
قاطی نمیکنی یهو!
قبول کنی،عاشق میشی...
آروم میشی...!
تو باید اینقدر عاشق این خدا بشی،که اصلا دلت بخواد بخاطرش رنج بکشی!"
حرفاش همونجوری آروم و دوست داشتنی بود،اما
من چرا باید برای خدایی رنج میکشیدم که نه میشناختمش نه قبولش داشتم،نه حتی باورش داشتم!!؟
"البته خدا دوست نداره تو رنج بکشی،
اما رنج نکشی فکر میکنی اومدی این دنیا کنگر بخوری و لنگر بندازی!😊
رنج نکشی یادت میره هدفت رو!
رنج نکشی ،نمیتونی لذت ببری!!"
وای!باز دوباره داشت از اون حرف هایی میزد که من ازش سر در نمیاوردم!
دوست داشتم زودتر بحث راجع به خدا رو تموم کنه و به همون بحث رسیدن به آرامش بپردازه!
چه هدفی؟؟
چه لذتی؟؟
کدوم خدا؟؟
هنوز نفهمیده بودم معنی حرفی رو که سجاد گفته بود!
"خدا رو تو اتفاقاتی که برات میفته ببین!"
دوباره حواسم رو دادم به سخنرانی!
"خدا میخواد با این رنج ها تو رو قوی کنه!
آه و ناله کنی به جایی نمیرسیا!
ببین هرچی میخوایم بریم جلو،برمیگردیم سر پله ی اولمون!
پذیرش این واقعیت ها خیلی مهمه!خیلی!"
ساعت رو نگاه کردم،وقتم تموم شده بود!
به دختری که کنارم نشسته بود نگاه کردم.
-عزیزم؟
-زهرا هستم گلم.جانم؟
-خوشبختم زهرا جان،منم ترنمم.😊
من نمیتونم بیشتر بمونم،باید برم.خوشحال شدم از آشنایی با شما.
-عه...چه حیف!باشه گلم.امیدوارم بازم ببینمت.😊
تقریبا به موقع رسیدم.
مامان تازه اومده بود و بابا هم بعد از من رسید.
اینقدر تو راه به حرفهایی که این چندوقته شنیدم،فکر کرده بودم که مخم داشت سوت میکشید!!
با مامان مشغول صحبت بودم که بابا وارد آشپزخونه شد.
طبق معمول این چند وقته،به من که میرسید،اخماش میرفت توهم!
سراغ نمراتم رو گرفت و بعد از اینکه گفتم هنوز نیومده،
دیگه با من حرفی نزد و حتی موقع رفتن به اتاقش، شب بخیر هم نگفت!😔
روز به روز اخلاقش باهام بدتر میشد.
فکری که از سرم گذشت ،برام خنده دار بود!!
"رنجت رو بپذیر،نپذیری افسرده میشی!"
ناخودآگاه بلند شدم و قبل از اینکه بره بالا،
صداش کردم!
-شب بخیر بابا!
"محدثه افشاری"