🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
زینب: سلام چشم غره ای👀 به سمانه رفتم که اتاق ومرتب کن
سمانه:ببینم عکساتونو 📷اینا خیلی عالین به نظرم این دفعه با یه مجله دانشجویی جنجالی وپرحاشیه طرفیم مگه نه خانم محمدی ⁉ یه نگاهی به سمانه کردم با خودم گفتم ای خدا چرا گفتم این دختره فضول بیاد اینجا
سمانه فهمید که دخالت بیجا و بی مورد کرده سمانه:من این کاغذ پاره ها رو برم بریزم بیرون زینب:همینجور که دوستم فرمودن بحث جنجالی با چاپ این عکسا در دانشگاه ایجاد میشه من مخالفم با چاپشون آقا یاسر: یعنی کلا رد کردید دیگه 😔 زینب: بله فقط شما عکس مراسم تشییع روبا این متن سخنرانی مقام معظم رهبری در خصوص تشییع و تدفین شهدای گمنام در دانشگاه که فرمودند: 👈 ( از این اقدام هوشمندانه و متعهدانه سپاسگذاری و قدردانی می کنم.این تکریم شهیدان عزیز ایران است که جان خود را نثار هدف های والا کردند و رضای خداوندی را بر آرزوهای حقیر مادی ترجیح دادند. سلام خداوند بر آنها باد.» ¬ایجاد فضای معنوی تدفین و حضور شهیدان در دانشگاه یک تذکر برای انسانهاست و تبیین فرهنگ ایثار و شهادت برای حفظ استقلال کشور می باشد) _ این قسمت از سخنرانی رو بذارید کنار عکسا و همینا بسه آقا یاسر : خیلی خوب ، همینطور که گفتید میشه —فقط می ذارید از این اتاق عکس📷 بگیرم زینب: عکس براچی ؟! آقا یاسر: این سربندای سبز وقرمز پلاکا یی که به سقف آویزونن خیلی فضای اینجا رو روحانی کرده زینب: اشکالی نداره عکستون📷 رو بگیرید ختم جلسه بفرمائید
آقا یاسر از اتاق بیرون رفت سمانه: این بنده خدا رو که سوسکش کردی رفت زینب:سوسکش کردی یعنی چی؟ سمانه: یعنی چسبوندیش به دیوار زینب: توضیح واضحات بده یعنی چی؟ سمانه: هیچی بابا بیخیال بریم که الان کلاس آقای مصطفوی شروع میشه _در اتاقو بستم، رفتیم جلوتر انتهای سالن آقای جعفری و آقا یاسر رو دیدم که دارن باهم صحبت میکنن سمانه : عوه باز الان آقای جعفری میاد گیر میده سین جین میکنه _بعله اومد آقای جعفری: سلام علیکم خواهرا سمانه : سلام منم زیر لب جواب سلامشو دادم شصتم خبر داشت که میخواد در مورد چی صحبت کنه آقای جعفری: خانم محمدی حیف شد رد کردید عکسارو زینب: نه حیف نشد توضیحاتو به آقای حسینی دادم لطفا از ایشون بپرسید
___ کلاسم دیر شده اگر فرمایش دیگه ای ندارید من برم آقا ی جعفری: خیر بفرمائید زینب: خداحافظ آقای جعفری: به سلامت سمانه: دیدی چقد عصبانی بود بد کاری کردی عکساشو نو رد کردی زینب: به تو این فضو لیا نیومده رفتیم کلاس _ موقع درس دادن آقای مصطفوی یواشکی و زیر لب به سمانه گفتم : میخوام بعد از اینجا برم آرایشگاه تو هم میای ؟ سمانه: آرایشگاه براچی ماشا الله خودت که آرایشگری و کار آرایشگرای بیرونو قبول نداری زینب:میخوام برم موهامو از ته بزنم صفر صفر سمانه:پوووف ها ها 😂 سکوت مطلق کلاسو گرفت استاد مصطفوی: ما ساکت میشیم شما جلستونو ادامه بدین سمانه: نه تموم شد شما راحت باشید استاد