eitaa logo
آب و آتش
461 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ شبی که نوروز از حسادت دق می‌کند! یک تضاد دیگر که بسیار پیچیده است و هیچ‌کس هم متوجه آن نیست: ۹۰درصد از اهالى این مملکت هنوز با معیارها و ملاک‌هاى مذهبى زندگى مى‌کنند. غرضم از آن ۹۰ درصد، همه دهاتى‌هاست به اضافهٔ طبقات کاسبکار شهرى و بازارى و مستخدمان جزء و مجموعهٔ آنچه طبقهٔ سوم و چهارم مملکت را مى‌سازد. این طبقات به نسبت فقرى که دارند فقط با تکیه به معتقدات مذهبى قادر به تحمل زندگانى خویشند. و ناچار خوشبختى امروزنیافته را در آسمان مى‌جویند و در دین و در آخرت. و خوشا به حالشان. گاهى عرق هم مى‌خورند، اما دهانشان را آب مى‌کشند و به نماز مى‌ایستند و ماه رمضان توبه مى‌کنند و حتى براى امامزاده داوود قربانى مى‌کُشند. و فلان دهاتى به محض این که هفت تخم هرساله‌اش ده تخم شد، دست اهل و عیال را مى‌گیرد و به زیارت مشهد مى‌رود یا دست کم به قم. و اگر روابط حسنه(!) با همسایگان وجود داشت به کربلا و مستطیع که شد به مکه. و همه هم منتظر امام زمانند. یعنى همه منتظریم و حق هم داریم. منتها هر کدام به صورتى. چون هیچ دولت مستعجلى به وفاى کوچکترین قول و عهد خود برنخاسته است؛ چون همه جا ظلم است و حق‌کشى و خفقان و تبعیض! و به همین علت‌هاست که در پانزده شعبان چنان جشنى مى‌گیریم که نوروز از حسد دق کند. و با همین اعتقاد است که تمام آن ۹۰درصد اهالى غیور مملکت، دولت را عملهٔ ظلم مى‌دانند و غاصب حقِ «اعلاحضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه». پس حق دارند که مالیات نمى‌دهند و کلاه سر مأمور دولت مى‌گذارند و از سربازگیرى به هزار عنوان مى‌گریزند و جواب درست به هیچ آمارگیرى نمى‌دهند. و گرچه روزنامه‌ها پر است از تبریکات اهالى غیور «مزلقان چاى» به مأمور جدید‌الورود ادارهٔ سجل احوال، اما هیچ‌کدام از اهالى غیور همان آبادى، هرگز سازمانى به نام دولت نمى‌شناسد. جز ژاندارم را و جز ترانزیستور را. و هنوز در بوشهر و بندرعباس مَثَل رایج است که «زیر دیوار عجم نباید خوابید» و این عجم است؛ مأمورى است که از تهران مى‌آید [نقل شفاهی می‌کنم از دوست عزیزم که اهل آن نواحی است]. یعنى نوکر دولت نباید شد و به مأمورش و به مؤسساتش اعتماد نباید کرد. به همین علت‌هاست که تمام سازمان‌هاى مذهبى، از سقاخانهٔ زیرگذر و مسجد سرکوچه بگیر تا زیارتگاه بیرونِ آبادى، پوشیده است از تظاهرات گوناگونِ این عدمِ اعتماد به دولت و به کارش. و پُر است از علایم انتظار فرج مهدى موعود: اعلاحضرت ولى‌عصر. که به‌راستى دعا کنیم که عجل‌الله تعالى فرجه! در زبان مردم، در کتیبه بالاى دیوار، بر زبان واعظ، در نماز، در اذان و مناجات، در قصیده شعرا، در تظاهرات مفصل جشن ، بالاى کارت دعوت عروسى‌ها، همه‌جا «در ظل توجهات ولى عصر» بسر مى‌بریم، اینها درست! آن‌وقت براى این مردم است که دولت با سازمان‌ها و مدارس خود، با سربازخانه‌ها و اداراتش، با زندان‌ها و بوق و کرناى رادیوش، مُبلغ «حکومت ملى» است و براى خود، ساز دیگرى دارد. از همین مردم به تو بمیرى من بمیرم، مالیات مى‌طلبد، به زور ازشان سرباز مى‌گیرد، همه‌جا رشوه‌خور مى‌پرورد، سفارتخانه‌هایش قرتى‌ترین سفارتخانه‌هاست، مُبلغ اعلاحضرتِ دیگرى است، و گوش فلک را از افتخارات هزاره هزاره افزایش‌یابنده‌اش ‍ کر کرده است و توپ و تفنگش را دائم به رخ مردم مى‌کشد. آنوقت به علت همین تضاد، هر کودک دبستانى به محض اینکه سرود شاهنشاهى را به عنوان سرود ملى از بر کرد، نماز از یادش مى‌رود، و به محض اینکه پایش به کلاس ششم ابتدایی رسید، از مسجد می‌بُرد، و به محض اینکه سینما رفت، مذهب را به طاق نسیان مى‌نهد. و به همین علت است که ۹۰ درصد دبیرستان‌دیده‌هاى ما لامذهبند. لامذهب که نه؛ هرهرى مذهبند، در فضا معلقند. پایشان بر سر هیچ استقرارى نیست، هیچ یقینى، هیچ ایمانى. چون مى‌بینند که دولت با این‌همه اهن و تلپ و سازمان و بودجه و کمک‌هاى خارجى و توپ و تانک، قادر به حل کوچکترین مشکل اجتماعى که بیکارى دیپلمه‌ها باشد، نیست. و در عین حال مى‌بینند که یک اعتقاد کهن مذهبى چه ملجأ پناه‌دهنده‌اى است براى خیل درماندگان و بیچارگان و فقرا و در پانزده شعبان چه شادی‌ها مى‌کنند و چه خوشى مى‌گذرانند. این است که در مى‌مانند. رادیو بیخ گوشش مدام افسون مى‌خواند و سینما به چشمش مى‌کشد عوالم از ما بهتران را، اما آن واقعیت دیگر هم هست؛ واقعیت محتواى ایمان مذهبى. و مگر چقدر مى‌شود فکر کرد؟ و خودخور بود؟ یا در صدد کشف حقیقت بود؟ و چرا او هم رها نکند و مثل دیگران نشود؟ و به رنگ جماعت در نیاید؟ پس ‍ برویم و همه هرهرى باشیم. نه مذهبمان پیدا، نه لامذهبى‌مان، نه زندگیمان، نه آینده‌مان. دم غنیمت است. (چاپ دوم، تهران: انتشارات رواق، ۱۳۵۶/۱۰/۴) صفحات ۱۰۳ تا ۱۰۶. این کتاب در سال ۱۳۴۱ (۱۶ سال پیش از پیروزی انقلاب) زیر چاپ توقیف شد! @Ab_o_Atash
✳️ گل بهارآفرین شهر آینه‌دار می‌شود با یک گل پروانه‌تبار می‌شود با یک گل گفتند نمی‌شود؛ ولی می‌بینند یک‌روز بهار می‌شود با یک گل... @Ab_o_Atash
✳️ اندوه امری قراردادی است انما الحزن وضع، لاطبع؛ لانا اذا وجدنا انساناً سُلِب مُلکاً فحزن و کثیر لیس لهم ذلک المال و لیس هم بحُزّان، فاذن وضع ذلک الحزن لنفسه وضعاً علی ما سلبه او فاته. [اندوه امری کاملاً قراردادی است نه طبیعی. چرا که وقتی انسانی را می‌یابیم که ملکی را از دست داده و اندوهناک شده، و از طرف دیگر بسیاری از مردم آن مال را ندارند و اندوهگین نیستند، پس [نتیجه می‌گیریم آن شخص] خودش اندوه را برای خودش قرارداد کرده، قراردادی برای آنچه از او گرفته یا فوت شده.] مکتبة نور ‌صفحه ۶. @Ab_o_Atash
✳ نکته! از دوستی که همیشه با من هم‌عقیده بود، هیچ چیز یاد نگرفته‌ام. @Ab_o_Atash
✳️ من به این دانشجویان قول داده‌ام! وقتی [علامه ] برای سخنرانی دعوت می‌شدند، اصلاً برایشان مهم نبود که جایی بروند که مثلاً دوهزارنفر بیایند. یادم می‌آید قرار بود برای گروهی از دانشجویان دانشگاه آزاد یکی از شهرهای شمال کشور سخنرانی کنند. چند روز قبل از اینکه ایشان بخواهند برای سخنرانی به آن‌شهر بروند، سمیناری در انگلستان در حوزۀ اسلام‌شناسی برگزار شده بود و مسئولان از ایشان خواسته بودند آنجا بروند و سخنرانی کنند؛ اما ایشان نرفتند و گفتند: «[آن‌نشست] با این روز که من قول دادم تلاقی می‌کند. من به این بچه‌ها قول داده‌ام، به این دانشجویان قول داده‌ام، اینها منتظر من هستند. من نمی‌روم، یکی دیگر لندن برود.» اگر کسی واقعاً اخلاص نداشته باشد، چه می‌کند؟ دلیل می‌تراشد که آنجا سمینار جهانی است و اینجا محلی، اما ایشان که هدفشان هدف الهی بود، می‌دانستند کسی که اخلاص دارد، باید روابط اجتماعی‌اش نیز درست باشد و گفتند: «من قولی داده‌ام و باید به این قول وفا کنم.» نگاهی به اندیشه‌های چند شخصیت فکری معاصر صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴. @Ab_o_Atash
✳ و شهید، قلب تاریخ است... كسانی كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتی كه دارد می‌ميرد و به عنوان تنها سلاح برای جهاد در راه ارزش‌های بزرگی كه دارد می‌شود انتخاب می‌كنند، شهيدند حی و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصری و قرنی و هر زمان و زمينی. و آنها كه تن به هر می‌دهند تا بمانند، مرده‌های خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كسانی كه سخاوتمندانه با حسين «ع» به قتلگاه خويش آمده‌اند و مرگ خويش را انتخاب كرده‌اند، در حالی كه صدها گريزگاه آبرومندانه برای ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعی و دينی برای زنده ماندنشان بود، توجيه و تأويل نكرده‌اند و مرده‌اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه برای ماندنشان تن به ذلت و پستی رها كردن حسين «ع» و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده‌اند؟ هركس زنده بودن را فقط در يك نمی‌بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين «ع» را با همه وجودش می‌بيند، حس می‌كند و مرگ كسانی را كه به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، می‌بيند. آنها نشان دادند، شهيد نشان می‌دهد و می‌آموزد و پيام می‌دهد كه در برابر ظلم و ستم، ای كسانی كه می‌پنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف می‌كند»، و ای كسانی كه می‌گوييد: «پيروزی بر خصم هنگامی تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد، انسانی است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن می‌شود و اگر دشمنش را نمی‌كشد، می‌كند. و شهيد، تاريخ است، همچنان‌كه قلب به رگ‌های خشك اندام، خون، حيات و زندگی می‌دهد. جامعه‌ای كه رو به می‌رود، جامعه‌ای كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده‌اند و جامعه‌ای كه به گرفتار است، جامعه‌ای كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‌ای كه را از ياد برده است، و جامعه‌ای كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبی، به اندام‌های خشك مرده بی‌رمق اين جامعه، خون خويش را می‌رساند و بزرگ‌ترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل،‌ به خويشتن را می‌بخشد. شهيد حاضر است و هميشه جاويد. [اما] کی غايب است؟! مجموعه آثار شماره ۱۹ صفحات ۲۰۳ و ۲۰۴. @Ab_o_Atash
✳️ اشک شکارچی! یکی بود، یکی نبود. شکارچی‌ای بود که برای شکار به جنگل رفت. تو جنگل درختی را دید که پر از پرنده بود. با اسلحه‌اش به سمت آنها شلیک کرد و تعداد زیادی را هدف قرار داد. بعضی پرنده‌ها کشته شدند، بعضی مجروح شدند. شکارچی شروع کرد به جمع‌آوری پرندگان کشته شده و کشتنِ پرندگان مجروح با چاقویش. در حالی که غرق این کار شده بود به خاطر سردی هوا چند قطره اشک تو چشم‌هاش جمع شد. یک پرنده به یکی دیگر گفت: «این شکارچی دل‌نازک است؛ چشم‌هاش را ببین؛ به خاطر ما گریه می‌کند.» پرنده دیگر به او گفت: «چشم‌هاش را فراموش کن؛ به دست‌هاش نگاه کن.» نشر آرما صفحه ۱۳۸. @Ab_o_Atash
✳️ شرح حال! فریادهای خسته سر بر اوج می‌زد وادی به وادی خون پاکان موج می‌زد بی‌درد مردم ما، خدا! بی‌درد مردم نامرد مردم ما، خدا! نامرد مردم از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند دست علمدار خدا را قطع کردند نوباوگان مصطفی را سربریدند مرغان بستان خدا را سربریدند در برگ‌ریز باغ زهرا برگ کردیم زنجیر خاییدیم و صبر مرگ کردیم چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما روزی که در جام شفق مل کرد خورشید بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید... @Ab_o_Atash
✳️ توسل در شب اول ماه رمضان مهمترین کاری که سالک باید انجام دهد، این است که در شب اول ماه [مبارک ] به یکی از معصومین که حامی و نگهبان آن شب است مراجعه، و با چهره آبرومند و نورانی او نزد پروردگارش به درگاه خدا روی آورد _ زیرا چهره تاریک و بی‌آبروی او شایستگی رو نمودن به درگاه مقدس پروردگار بزرگ و زیبا را ندارد _ و باید برای شفاعت کردن و پناه دادن، خیلی از او خواهش کرده و توسل کاملی به او پیدا نماید، و آنقدر به درگاه او تضرع و گریه و زاری کند تا او را پذیرفته و برای او وساطت نماید، و برای اینکه خداوند او را پذیرفته و او را موفق به انجام اعمالی که دوست دارد و خشنودی او در آن است، بگرداند، به درگاه خداوند تضرع کند. زیرا او کریم است و کریم‌ها را رد نمی‌کند؛ بخصوص اولیایی که آنها را درهای رحمت خود و علامت راهنمایی خلقش قرار داده، و با کرامت خود تربیت و آنان را به پناه دادن پناهجویان امر کرده است. سالک می‌تواند با یک‌ساعت توسل به همراه خوش‌زبانی به سعادتی برسد که با عبادت یک‌سال نتوان به آن رسید. بنابر این فرصت را غنیمت شمار و بعد از سلام و درود و ثنا و بزرگداشت آنان به درگاهشان عرض کن: ... نشر اخلاق صفحات ۲۶۴ و ۲۶۵. @Ab_o_Atash
✳️ تحمل پذیرش حق بده! اللّٰهُمَّ مَا عَرَّفْتَنا مِنَ الْحَقِّ فَحَمِّلْناهُ، وَمَا قَصُرْنا عَنْهُ فَبَلِّغْناهُ. خدایا! آنچه از حق به ما شناساندی، تاب تحملش را نیز عنایت کن. و آنچه در رسیدن به حق کوتاهی کردیم، ما را به آن برسان. @Ab_o_Atash
✳️ روشنفکران از نگاه چخوف اكثريت عظيم روشنفكرانى كه مى‌شناسم در جست‌وجوى چيزى نيستند و هيچ كارى نمى‌كنند و به درد كارى نمى‌خورند. همه‌شان بد تحصيل كرده‌اند، به طور جدى مطالعه نمى‌كنند، درباره علوم فقط پر حرفى مى‌كنند، از هنر هم كم سر در مى‌آورند. همه‌شان خودشان را مى‌گيرند و با قيافه‌ جدى، گنده‌گويى و فلسفه‌بافى مى‌كنند؛ حال آنكه پيش چشمشان كارگرها غذا ندارند و چهل‌نفرى در يك اتاق نامناسب مى‌خوابند، توى ساس و تعفن و گند و رطوبت و ناپاكى اخلاقى مى‌لولند... پر واضح است كه همه‌ حرف‌هاى قشنگمان فقط براى آن است كه سر خودمان و ديگران شيره بماليم. انتشارات توس مجموعه آثار، جلد ٧، صفحه ٤٦٣. @Ab_o_Atash
✳️ راه دوم وقتی دو راه پيش پای آدم باشد و آدم يکی از آنها را پيش بگيرد و برود سرش به سنگ بخورد، تا عمر دارد فکر می‌کند که آن راه ديگر بهتر بوده. ج ۱، ص ۴۰. @Ab_o_Atash