✳️ با کتابهای شریعتی چادری و انقلابی شدم
پدر همیشه هوای ما را داشت. لب تر میکردیم، همهچیز آماده بود. ما چهار تا خواهریم و دو تا برادر؛ فریبا که سال بعد از من با جمشید -برادرِ منوچهر- ازدواج کرد، فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز. توی خانه ما برای همه آزادی به یک اندازه بود. پدرم میگفت: «هر کار میخواهید بکنید، بکنید؛ فقط سالم زندگی کنید.»
۱۴، ۱۵ سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن؛ همان سالهای ۵۶، ۵۷. هزارویک فرقه باب بود و میخواستم بدانم این چیزها که میشنوم و میبینم یعنی چه.
از کتابهای #تودهایها خوشم نیامد. من با همه وجود، خدا را حس میکردم و دوستش داشتم. نمیتوانستم باور کنم نیست. نمیتوانستم با دلم، با خودم بجنگم. گذاشتمشان کنار. دیگر کتابهاشان را نخواندم. کتابهای #منافقین، از شکنجههایی که میشدند مینوشتند. از این کارشان بدم میآمد. با خودم قرار گذاشتم اول، «اسلام» را بشناسم، بعد بروم دنبال فرقهها.
به هوای درس خواندن، با دوستان مینشستیم کتابهای #دکتر_شریعتی را میخواندیم. کمکم دوست داشتم #حجاب داشته باشم. مادرم از حجاب خوشش نمیآمد. گفته بودم برای وقتی که با دوستانم میروم زیارت، #چادر بدوزد. هرروز چادرم را تا میکردم، میگذاشتم ته کیفم، کتابهایم را میچیدم روش. از خانه که میآمدم بیرون، سرم میکردم تا وقتی برمیگشتم.
آن سالها، چادر یک موضع سیاسی بود. خانوادهام از سیاسی شدن خوششان نمیآمد. پدر میگفت: «من ته ماجرا را میبینم، شما شر و شورش را.» اما من #انقلابی شده بودم...
#مریم_برادران
#منوچهر_مدق_به_روایت_همسر_شهید
#فرشته_ملکی
اینک شوکران، جلد یک
(چاپ بیستم، تهران: انتشارات روایت فتح، ۱۳۹۳)
صفحات ۱۱ و ۱۲.
@Ab_o_Atash
✳️ حکمتی از جامی
هر که به جای تو نیکو کرد، تو را بستهٔ خود کرد.
هر که با تو جفا کرد، تو را رَستهٔ خود کرد.
رستهای، به از بستهای...
#جامی
#نفحات_الانس
@Ab_o_Atash
✳️ تذکر جدی امام به خبرگان
باید بدانید که تبهکاران و جنایتپیشگان بیش از هرکس چشم طمع به شما [نمایندگان خبرگان] دوختهاند و با اشخاص منحرف نفوذی در بیوت شما، با چهرههای صددرصد اسلامی و انقلابی، ممکن است خدای نخواسته فاجعه بهبار آورند و با یک عمل انحرافی، نظام را به انحراف کشانند و با دست شما به اسلام و جمهوری اسلامی سیلی زنند. الله، الله، در انتخاب اصحاب خود.
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
(پیام به نمایندگان مجلس خبرگان رهبری)
جلد ۱۸، صفحه ۶.
@Ab_o_Atash
✳️ عمل بدون بیهوشی!
آیتاللهالعظمی سیداحمد خوانساری به دلیل بیماری زخم معده احتیاج به عمل جراحی داشت. از طرفی سالخورده و از لحاظ جسمی ناتوان بود و تحمل جراحی بدون بیهوشی نیز ممکن نبود. پیش از آنکه عمل جراحی آغاز شود، وی اجازه بیهوش کردن را به پزشک نداد چون به نظر ایشان در وضعیت بیهوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال میشد. از این رو به پزشکان معالج فرمود: هرگاه من مشغول قرائت سوره مبارکه انعام شدم، شما مشغول عمل شوید؛ من توجهم به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمیآید.
همانطور هم شد، ایشان آنچنان به قرآن توجه پیدا کرد که احساس دردی نکرد و با تمام شدن عمل جراحی، قرائت سوره مبارکه انعام نیز به پایان رسید.
#محمدحسین_محمدی
#هزارویک_حکایت_اخلاقی
نشر صالحان
صفحه ۴۱.
@Ab_o_Atash
✳️ کودتاگرانی که سرشان بیکلاه ماند!
عبدالکریم قاسم برخلاف مقررات تعیینشده توسط ۱۴ افسر بلندپایه جنبش [افسران آزاد]، ریاست حکومت جدید (رئیس شورای وزیران) و فرماندهی ارتش را در دست گرفت. پس از او عبدالسلام عارف نیز که پیش از ورود عبدالکریم به بغداد، مسئولیت اجرای عملیات انقلاب را بر عهده داشت و نیروهای او به عنوان پشتیبان نیروهای قاسم عمل میکردند، پستهای مهمی در دولت بر عهده گرفت.
قرار بود وزارتخانهها را افراد غیرنظامی در دست گیرند ولی چنین نشد. نیز مقرر شده بود شورایی گسترده برای رهبری کشور تشکیل شود، که این نیز عملی نشد. این امر موجب آزردگی و رنجش خاطر بسیاری از همکاران عبدالکریم شد که منتظر پستها و مقامهای بزرگ بودند. البته به طور صوری، شورای تصمیمگیری برای انجام وظایف رئیسجمهوری ایجاد شد و یکی از افسران به نام نجیب ربیعی به عنوان مسئول آن انتخاب شد ولی شورای مزبور فاقد هرگونه قدرت حقیقی بود.
خلافکاریها، خلف وعدهها و پیمانشکنیهای عبدالکریم نهتنها ادامه داشت، که جنگ قدرت شگفتانگیزی را میان وی و سایر همکارانش در جنبش پدید آورده بود. وی پس از کودتا، پستها، مقامها و وظایف حکومت جدید را طبق خواستههای خود و با توجه به روابط ویژهاش با افراد و نه بر اساس لیاقت، کارایی و میزان مشارکتشان در کودتا تقسیم میکرد. او در آغاز، تمام مراکز حساس و مهم را به همراه عبدالسلام بر عهده گرفت و خود را رئیس کابینه و وزیر دفاع و فرمانده کل نیروهای مسلح قرار داد و بقیه پستها از قبیل معاونت نخستوزیر و وزارت کشور و معاونت فرمانده نیروهای مسلح را به عارف واگذار کرد.
#علی_سعید
#روایت_دیکتاتوری_در_تاریخ_معاصر_عراق
#مهرداد_آزاد
صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
✳️ پس از عکس گرفتن از امام چه شد؟
در یکی از دیدارها بود که تا امام آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید #حسن_باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود، دو سه عکس یادگاری بگیرد. امام گفت: «چه ایرادی داره پسرم؟!» یکی از محافظها که اشاره کرد فلش دوربین برای چشم امام خوب نیست، حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکسها خراب نشود. زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد. آقای [محسن] رضایی آماده ارائه گزارش بود که امام از روی صندلی بلند شد. همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. امام از کنار فرماندهان رد شد و رفت طرف کلید برق و چراغ را خاموش کرد. در آن وقت روز نیازی به لامپ نبود، اما برای همهمان جالب بود که چرا هیچکس به این قضیه توجه نداشت و جالبتر آنکه چرا امام به کسی دستور نداد چراغها را خاموش کنند و خودش شخصاً بلند شد و کلید را زد.
#سیدحمید_سجادی_منش
#هدایت_سوم
[خاطرات سردار محمدجعفر اسدی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس]
انتشارات سوره مهر
صفحات ۱۹۱ و ۱۹۲.
@Ab_o_Atash
✳️ ماجرای امیرکبیر و شیخ عبدالحسین تهرانی
جناب اجل آقای حاج سیدنصرالله اخوی مدظله حکایت میکرد: شنیدهام که چون شیخ عبدالحسین از عتبات عالیات پس از تحصیل علوم دینیه به تهران بازگشت، فرمود به درجهای گرفتار ضیق معاش بود که یک اتاق مستطیل واقع در طبقه فوقانی از خانه گذر بینالحرمین [بازار تهران] اجاره کرده و نصف آن را پرده کشیده و عیال خود را در پشت پرده منزل داده و مابقی اتاق را حصیری افکنده و خود مینشست و بجز چند جلد کتاب، شیئی زائد که بهایی داشته باشد در آنجا دیده نمیشد و متدرجاً مبلغی به اهالی بازار از بقال و عطار و امثالها مقروض شده و راه فرجی از هیچ طرفی برای او مرئی نبود تا آنکه بعضی از دوستان موقع ملاقات و اطلاع بر چگونگی حالات او صلاحاندیشی نموده، اظهار داشتند که سبب عسرت و ضیق معاش شما از گوشهگیری و عدم مراوده با خلق است که احدی مطلع بر مراتب علم و دانش شما نشده و از دیانت و امانت و زهد جنابعالی آگاهی نیافتهاند؛ بهتر آن است که با مردم خاصه علما آمیزش نموده و مقداری از فضایل خویش را در مذاکرات علمیه بروز دهید.
شیخ فرمود: از معاشرت اهل علم ابا ندارم لکن با این زندگی و عسرتی که مرا است پذیرایی مردم که از لوازم مراوده است، میبینید که بینهایت مشکل است.
گفتند عجالتاً ممکن است که صبح پنجشنبه در منزل جناب شیخ محمدتقی قزوینی که از اجلّهٔ علماست و مرثیهخوانی هست، حاضر شوید و چنانکه اغلب اوقات پس از استماع مصائب، صحبت علمی میشود، خویشتن را اندکی معرفی نمایید و شاید بعضی از طلاب که واقعاً طالب علم و جویای مدرس صحیح هستند، خواهش درس و استفاده نموده و اسباب گشایش و فتح بابی از این طریق فراهم آید.
جناب شیخ سخن ایشان پذیرفته و یوم خمیس به مجلس مرثیه مرقوم برفت و در محلی پستتر از مقام خود بنشست و پس از ختم روضه، فضلای آن محضر شروع به ذکر مسائل علمیه نموده و شیخ استماع میفرمود تا در کلام ایشان زمینهای پیدا کرد که شیخ تکلم و مداخله خود را در گفتوگو بجا و بموقع دید و چون مقداری از افادات وی گوشزد ایشان شد و فضل سرشار او را مقداری ملتفت شدند، به لسان واحد از او معذرت خواسته و در صدر مجلسش جای دادند.
چون به منزل بازگشت عصر آن روز خبر دادند شخصی بر در، شما را میخواهد. شیخ از اتاق خود پایین آمده در را باز کرد. آن شخص که در زیّ و لباس فراش بود، عرض کرد که فردا اول صبح امیرنظام به دیدن شما تشریف میآورند. فرمود: گویا اشتباه کرده باشید، زیرا که من با امیر سابقه و مراودهای ندارم تا به دیدن من آید. گفت: مگر شما شیخ عبدالحسین تهرانی نیستید؟ فرمود: بلی هستم، لکن ممکن است که شیخ عبدالحسین دیگر باشد. فراش گفت: شما امروز در خانه شیخ محمدتقی قزوینی نبودهاید؟ گفت: بودهام. گفت: پس اشتباهی نشده و مهیای آمدن امیر باشید.
فرمود: من منزلی که امیر در آنجا بیاید ندارم. گفت: مگر همینجا منزل شما نیست؟ فرمود: منزلم همین است، اما بیایید و ترتیب آن را معاینه کنید که بدانید امیر اینجا نمیآید و او را به اتاق بالاخانه برده و وضع آنجا را بدید و گفت: مخصوصاً همینجا خواهد آمد و برفت و صبح فردا امیر بیامد و شیخ بهقدری که میسر یافته بود پذیرانی نمود. آنگاه امیرنظام اظهار داشت که این منزل، شایسته شما نیست و خانه مختصری با لوازم و اثاثالبیت در عباسآباد تهیه شده و فردا میباید به آنجا نقل مکان فرمایید و یکصد اشرفی زر مسکوک به شیخ نیاز نموده و فرموده قروض شما را در بازار مطلعم، این وجه را نیز به وامخواهان خود داده تا باز شما را زیارت کنم و برخاسته برفت و از آن پس همواره در ترویج شیخ اقدامات کافی نموده و روزبهروز بر عقاید خود نسبت به شیخ میافزود تا آنکه محل وثوق امير شده و طرف مشاوره در بعضی از اموره مشکل میگردید.
#حسین_مکی
#زندگانی_میرزا_تقیخان_امیرکبیر
انتشارات دنیای کتاب
صفحات ۴۲۳ و ۴۲۴.
@Ab_o_Atash
✳️ بدی کردن بدون تصمیم قبلی!
من هرچه بیشتر دنیا را میشناسم از آن ناراضیتر میشوم. هر روز که میگذرد بیشتر معتقد میشوم که آدمها شخصیت ناپایداری دارند و نمیشود روی ظواهر لیاقت یا فهم و شعورشان حساب کرد...
هیچچیز فریبندهتر از تظاهر به فروتنی نیست. خیلی وقتها فروتنی در حکم بیتوجهی به نظر دیگران است، گاهی هم به رخ کشیدن است به شکل غیرمستقیم.
خودخواهی و غرور، دو چیز متفاوتند، هر چند که معمولاً مترادف گرفته میشوند. ممکن است کسی مغرور باشد اما خودخواه نباشد. غرور بیشتر به تصور ما از خودمان برمیگردد، خودخواهی به چیزی که دیگران درباره ما میگویند! ممکن است بدون قصد بدخواهی برای دیگران بدی کرد و میتوان از روی سهو و خطا سبب بدبختی دیگران شد. بیفکری، بیتوجهی به احساس دیگران و عدم تصمیم باعث چنین کارهایی میشود!
#جین_اوستین
#غرور_و_تعصب
#شمسالملوک_مصاحب
انتشارات علمی و فرهنگی
@Ab_o_Atash
✳️ حكايت مكاشفه آسید موسی زرآبادی
حاج شيخ باقر ملكى ميانجى -كه فردى متّقى و از شاگردان مرحوم ميرزاى اصفهانى در مشهد بود - از شيخ مجتبى قزوينی «قدس سره» و او از سيد موسى زرآبادى «قدس سره» چنين نقل مىكرد:
در قزوين امام جماعت و به سير و سلوك عرفانى مشغول بودم. در آن وقت مكاشفاتى داشتم و در و ديوار براى من حائل نبود و از پشت آن اشخاص را مىديدم.
يك وقت در عالم مكاشفه، ندايى شنيدم كه «اين مقدار اعمال ظاهرى بس است. اگر مىخواهى به مقامات بالاتر برسى، بايد اين كارها را كنار بگذارى».
من گفتم: نماز و روزه و مانند آن از طريق معتبر از پيامبر اكرم «صلى الله عليه وآله» به ما رسيده است، لذا من از آن دست بر نمىدارم. دوباره ندا آمد: اگر دست بر ندارى، تمام اين مقامات از شما گرفته مىشود. گفتم: به جهنّم! گرفته شود.
تا اين را گفتم، ديدم كه تمام آن حالات عرفانى از من گرفته شد و مانند افراد عادى شدم. فهميدم اين راه، شيطانى بود و تصميم گرفتم كه به دستورهاى شرع و آداب و سنن عمل كنم.
پس از مدتى عمل به دستورهاى شرع، حالتى براى من حاصل شد كه حالات قبلى در مقابل آن مثل قطرهاى در مقابل دريا بود.
#سیدموسی_شبیری_زنجانی
#جرعهای_از_دریا
مؤسسه کتابشناسی شیعه
جلد ۲، صفحه ۴۷۷.
@Ab_o_Atash
✳ تقسیم و جمع
یکبار داستانی در مورد زوجی شنیدم که قرار بود از هم جدا شوند. هر دو بر سرِ جداییشان توافق داشتند. جوانمردانه کتابهایشان را تقسیم کردند، اما خیلی زود دریافتند کتابی را که یکی از آنها میخواهد، آن یکی هم دوست دارد. این موضوع هنگام تقسیم کتابهای دیگر شدیدتر شد. بعد دیدند که در مورد کتابهای دیگر هم همینطورند و یکدفعه هر دو متوجه شدند آنقدر نقطهٔ مشترک دارند که جداییشان دشوار و دردناک است.
امروز هنوز با هم زندگی میکنند و به جدایی از هم بهعنوان حادثهای دردناک و غیر ضروری مینگرند.
#یاستین_گوردر
#قصری_در_پیرنه
#مهرداد_بازیاری
نشر هرمس
صفحه ۱۲۴.
@Ab_o_Atash
✳ شرط توانایی!
آدم، هر کار دلش بخواهد، میکند. به شرط اینکه راستیراستی دلش بخواهد.
#فریدون_تنکابنی
#سفر_به_بیستودوسالگی
انتشارات رز
صفحه ۲۹.
@Ab_o_Atash
✳️ آفات زبان در بیان مولوی
مولوی زبان و دهان را به سنگ و آهن و آتشزنه و آتشگیره تشبیه میکند که آن را در محل تاریک و پنبهزار برافروخته باشند؛ پیداست که شعله و لهیب آتش چون در پنبهزار افتاد چه نتایج شوم بهبار میآورد و این تشبیه در ادبیات فارسی بیسابقه است.
این زبان چون سنگ و فم آهنوش است
وآنچه بجهد از زبان، آن آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نَقل و گاه از روی لاف
زآنکه تاریک است و هرسو پنبهزار
در میان پنبه چون باشد شرار؟
---
نکتهای کان جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که جست آن از کمان
این تشبیه که در حکم مَثَل است، در ادبیات فارسی معمول و متداول بوده؛ شیخ سعدی نیز گفته است:
تیر از کمان چو جست، نیاید به شست باز
پس لازم است در همهکاری تأملی
[مولوی همچنین درباره] آفات زبان [میگوید:]
ای زبان! تو بس زیانی مر مرا
چون تویی گویا، چه گویم من تو را؟
ای زبان! هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش در این خرمن زنی؟
در نهان جان از تو افغان میکند
گرچه هر چه گوییاش آن میکند
ای زبان! هم گنج بیپایان تویی
ای زبان! هم رنج بیدرمان تویی
هم صفیر و خدعه مرغان تویی
هم انیس وحشت هجران تویی
در ترجمه حدیث معروف «المرءُ مَخبوءٌ تحت لسانه»، تشبیهی تازه و بدیع دارد در اینباره که سخن و زبان، رازهای نهفته را آشکار میکند:
آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
چونکه بادی پرده را در هم کشید
سرّ صحن خانه شد بر ما پدید
#جلالالدین_همایی
#مولوی_چه_میگوید؟
نشر هما
جلد ۱، صفحات ۳۳ تا ۳۵.
@Ab_o_Atash