✳️ اسم پدر ما را از کجا میدانی؟
در نجف سرگذشت اثیب و پسرانش را خوانده بودم؛ یعنی سه شب در زیرزمین میهمان پدر این دو جوان بودهام. زهی عالم بیخبری! وقتی رفته بودم به زیارت پدرش، سرنوشت او را بر تابلویی خوانده بودم و حالا در عالم واقع با پسرانش روبهرو شدهام.
سری تکان میدهم ولی نمیتوانم حرفی بزنم. شگفتی من از آن دو بیشتر است. وقتی به خود میآیم که دو جوان تابوت را روی جهاز شتر بستهاند و میخواهند راه بیفتند. بسختی بلند میشوم و در کنارشان میایستم.
پسر کوچکتر که گویی ترسیده، به چشم جاسوس نگاهم میکند. کولهپشتیام را جابهجا میکنم و میگویم: «میدانید ما با فاصله چند قرن همدیگر را میبینیم؟» آهسته زمزمه میکنم: «از زمانی که شما راه افتادهاید اتفاقات بسیاری رخ داده.»
برادر بزرگتر با ناراحتی میگوید: «به گمانم تو جنّی، وگرنه از کجا اسم پدر ما را میدانی؟»
سرم را پایین میاندازم. اشک در چشمانم حلقه میزند و میگویم: «چند روز است که من برای زیارت پسر دوست پدرتان در راهم.»
- یعنی تو هم میخواهی او را ببینی؟
اشک بر گونههایم جاری میشود. صورتم هنوز خیس است و لبهایم ترک برداشته. با اندوه برایشان شرح میدهم که پس از دفن پدرشان بر فراز تپه صفا، دوست او چگونه در مسجد ضربت خورد و کشته شد. بعد، از پسرانش میگویم که چگونه به شهادت رسیدهاند. آنها با ناباوری همانطور که به شترها تکیه دادهاند اشک میریزند.
- اگر راست میگویی ما را ببر تا ببینیم.
و من از زیر چشم به دو جوان مشتاق نگاه میکنم. از سویی میخواهند پیکر پدر پیرشان را به دوستش برسانند و از طرفی دوست دارند بدانند پسر دوست پدرشان چه سرنوشتی داشته است.
با صدایی به خود میآیم:
- کمک کنید. این آقا در تب میسوزد. دارد با کسی حرف میزند. فکر کنم هذیان میگوید.
#مسلم_ناصری
#ستون_۱۴۵۳
انتشارات جمکران
@Ab_o_Atash
✳️ یک بندهٔ خدا!
حاج حمید روی مبل نشسته بود و مشغول خواندن کتاب بود. من هم تلویزیون را روشن کردم. کنار حاج حمید نشستم. تلویزیون داشت خاطرات حضرت آقا از روزهای حضور در جبهه را پخش میکرد. آقا فرمودند: «ما توی مهلکهای گیر افتاده بودیم که یک بندهٔ خدایی آمد و با ماشین ما را از مهلکه نجات داد.»
حاج حمید همینطور که سرش توی کتاب بود، با همان مظلومیت و خضوع همیشگی گفت: «اون بندهٔ خدا من بودم.»
#سجاد_محمدی
#ابومریم
[فرازهایی از زندگی سردار شهید حاج #سیدحمید_تقویفر]
نشر نیلوفران
صفحه ۷۷.
@Ab_o_Atash
✳️ مناجات مترجم قرآن با خداوند متعال
خدایا! من این کوشش خاص تو کردم و این رنج به وفای آن نذر که با تو داشتم، بردم و از همه کسان رو به تو آوردم و دل بر تو نهادم و امید به تو افکندم و از آن لطفهای بیکران و نظرهای نهان که تو را با بندگان است، امید قوی دارم که این پیشکش ناچیز، در پیشگاه عزیز تو به معرض قبول افتد که احراز رضای تو ای خدای لایزال! مرتبتی مافوق مرتبتهاست...
خدایا! جان ما به نور هدایت خویش روشن کن و ما را از ظلمات آرزوها و هوسها، به آن عالم صفا و وارستگی که خاص بندگان مطیع خویش کردهای، راهبر باش که هر کس با تو پیوست، از همگان رست و موهبت جاویدان، این است.
#ابوالقاسم_پاینده
[مناجات مرحوم پاینده در ابتدای ترجمه قرآن کریم]
انتشارات جاویدان
@Ab_o_Atash
✳️ نگاه بلند
رسیدیم نزدیک مرز لبنان و فلسطین. روی یک ارتفاع ایستاده بودیم و مناطق اشغالی را نگاه میکردیم که من این بیت شعر از «محمود درویش» را برایش خواندم:
«سنطردهم من إناء الزهور و حبل الغسیل
سنطردهم عن حجاره هذا الطریق الطویل»
خلاصهاش یعنی ما یکروز اسرائیلیها را از خاکمان بیرون میکنیم. این بیت را که خواندم، دستش را زد روی سینهاش، انگار بخواهد شعار بدهد. با احساس گفت: «مطمئن باش همین کار را میکنیم. یک روز از این خاک بیرونشان میکنیم.»
#سیدمحمد_موسوی
#ابوجهاد
[صد خاطره از شهید #عماد_مغنیه]
انتشارات روایت فتح
صفحه ۶٨.
@Ab_o_Atash
✳️ این آدمهای حقیر
آیا مطمئنید کسانی افتخار خود میدانند که دلقک و نوکر و نانخور شما باشند و به هر خفتی تن دهند، عزت نفس خود را از دست دادهاند؟ پس اینهمه حسادت و بدگویی و شایعه، این همه خبرچینی و پچپچه ناگاه گوشهوکنار و گاهی حتی بیخ گوش و زیر میزتان از کجاست؟ کسی چه میداند، شاید عزت نفس برخی از این آوارهها نهتنها با چنین تحقیرهایی از دست نرفته، بلکه به خاطر همین تحقیر شدنها و دیوانهبازیها و دلقکبازیها و جیرهخوریها و اطاعت کردنها و بیشخصیتبازیهای اجباری و دائمی بیشتر هم برانگیخته میشود.
#فئودور_داستایوفسکی
#کتاب_ناشناس
(چاپ سوم، تهران: نشر هرمس)
صفحه ۸۶.
@Ab_o_Atash
✳️ این همان نجف و کربلای همیشگی است؟!
من شاید به ده بیست کشور از غرب و شرق عالم سفر کردهام. هیچ جایی از لحاظ آزادیهای جنسی مثل هلند نیست. اینقدر در این آزادیها پیش رفتهاند که دارند از حیوانات هم جلو میزنند. شما بعضی حیوانات را میبینی کمی حیا دارند، اینها مطلقاً به چیزی از جنس حیا اعتقاد ندارند اما چه کسی گفته مشکل ندارند؟ چه کسی گفته توی این کشور دیگر جرم و جنایت رخ نمیدهد؟ مگر طمع انسان حد و اندازه دارد؟ هر چقدر هم که بهش بدهی باز هم میخواهد. آدم این مسائل را که در غرب میبیند میفهمد دین چه کرامتی برای انسان مؤمن قائل شده.
سال ۲۰۰۲ دختری را برای ازدواج به من معرفی کردند. خانوادهاش ایرانی بودند اما سالهای بسیاری بود که به هلند مهاجرت کرده بودند. خانوادهشان شاید چندان گرایشهای دینی نداشتند اما خود دخترخانم به مرور نسبت به یکسری مسائل دینی حساستر شده بود و گرایشهای دینی پیدا کرده بود. گفتم اتفاقاً من دنبال چنین دختری هستم؛ کسی که خودش پیگیر معارف دینی باشد.
بعد از ازدواج هزینههای زندگی بیشتر شده بود. با این حال تلاش میکردم به خانوادهام توی ایران هم کمک کنم تا راحتتر زندگی کنند. یکی از بهترین پیشنهادهای کاری که آنروزها پیدا کردم و پر درآمد هم بود، شرکت در دورههای آموزش امنیتی بود. توی هلند شرکتهای خصوصی کارهای حفاظتی و امنیتی انجام میدهند. بگذریم.
همه این دردها و دغدغهها تا وقتی بود که به #زیارت_اربعین نرفته بودم. از طریق حاجآقا #پناهیان با اربعین آشنا شدیم. شنیدیم که زیارت متفاوت و بینظیری است. بین رفقای هلندیمان اعلام کردیم: آقا! هرکس برای زیارت اربعین میآید یا علی.
سال اول حدود بیستسی نفر آماده شدند. یک گروه از آلمان داشتند جمع میشدند که قرار شد ما هم به آنها بپیوندیم. شیخ حسنین که ساکن آلمان بود و اهل عراق، گفت ما داریم برنامهریزی میکنیم برای یک گروه حدوداً ۴۰۰نفره؛ شما هم اگر میآیید، برای کارهای ویزا و خدمات در خدمتیم؛ به شکل گروهی میتوانیم برویم. ما هم گفتیم خدا خیرت بدهد، دنبال همین میگشتیم. اربعین خوبیاش این است که همه باهم جمع شوند و یکجا بروند.
توی جمع ما بچههای افغانستان، ایران و پاکستان بودند. مناسبتهای زیادی کربلا رفته بودم: از دهه محرم گرفته تا مناسبتهای دیگر اما از همان فرودگاه که وارد نجف شدیم، دیدم همهچیز فرق میکند با سفرهای دیگر. گفتم اینجا کجاست؟! ما باز هم نجف آمده بودیم، ولی این انگار یک نجف دیگری است. همین مسیر نجف تا کربلا را ایام دیگر که میرفتیم، دوست داشتیم پیاده برویم تا ببینیم چطوری است و با سیستم سنتی عراق و مردمش آشنا شویم. آنروزها خلوت بود ولی حالا انگار مهمترین حادثه عالم رخ داده. اصلاً انگار ظهور شده. اینها چه کسانی هستند؟! اینجا کجاست؟! این همان نجف است؟! همان کربلاست؟! پشت سرهم پرواز دارد مینشیند. قصه چیست؟
#بهزاد_دانشگر
#موکب_آمستردام
انتشارات عهد مانا
@Ab_o_Atash
✳️ اثر کلام یا اختلال حواس؟!
جناب استاد علامه طباطبایی این مطلب را از استادش جناب قاضی نقل میکرد که ایشان فرمود: من که به نجف تشرف حاصل کردم روزی در معبری آخوندی را دیدم که شبیه آدمی که اختلال حواس دارد راه میرود. از یکی پرسیدم که این آقا اختلال فکر و حواس دارد؟ گفت: نه؛ الان از جلسه درس اخلاق آخوند ملا حسینقلی همدانی بهدر آمده. هر وقت آخوند صحبت میفرماید در حضار اثری میگذارد که بدینصورت از کثرت تأثیر کلام و تصرف روحی آنجناب از محضر او بیرون میآیند!
#عباس_عزیزی
داستانهای عارفانه در آثار علامه #حسنزاده_آملی
صفحه ۱۷۶.
@Ab_o_Atash
✳️ نماز شکر
شب عاشورا حالم خوش نبود. نزدیک اذان صبح بلند شدم دو رکعت نماز خواندم و گفتم: «خدایا! ممنونم ازت. ۲۸ سال او را به من بخشیدی. قرار بود آنموقع برود اما... ممنونم.»
بیستوچند سال پیش، روضهٔ خانهٔ پدرم در روز تاسوعا، وقتی موتور زد به مصطفی، او را نذر کردم. گفته بودم: یا حضرت عباس! خودت مصطفی را حفظ کن. من او را نذر سربازی تو میکنم. قول دادم که سرباز خوبی تحویل علمدار بدهم؛ سربازی که اتفاقاً روز تاسوعا شهید شد و رفت کنار حضرت عباس علیهالسلام.
#سرباز_روز_نهم
[روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید #مصطفی_صدرزاده]
حکیمه افقه
صفحه ۵۷۹.
@Ab_o_Atash
✳️ ماجرای عجیب توصیه شهید به مراقبه تا اربعین
من از دوستان احمدآقا بودم. خاطرم هست یک روز در این سالهای آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود!
من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمدآقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو حاجت را از خدا طلب کردهای. اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه، موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه خوبی از اعمال و نفس خودت داشته باشی یا نه. من خیلی تعجب کردم.
ایشان به من توصیه کرد: اگر میخواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل از عاشورا و یک روز بعد از عاشورا مراقبه خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند. بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجتها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه.
خدا را شکر، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند. محرم آغاز شد. در روزهای دهه اول مراقبت خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند.
بعد از دوسهروز احمدآقا من را در مسجد امینالدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت، دستم را فشار داد و به من گفت: بارکالله وظیفهات را خوب انجام دادی. خداوند یکی از آن حاجتهایت را به تو میدهد. بعد به من گفت: میخواهی بگویم چه حاجتی داری؟ من از روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقهای که به ایشان داشتم گفتم: نه؛ نیازی نیست.
چند روز بعد، حاجت اول من روا شد.
گذشت تا ایام اربعین. ایشان مجدداً به من گفت: خداوند میخواهد حاجت دوم را به شما بدهد، منتها منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت میکنی.
من باز هم خیلی مراقب بودم تا روز اربعین اما در روز اربعین، یک اشتباهی از من سر زد. آن هم این بود که شخصی شروع کرد به غیبتکردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم، اما به دلیل ملاحظهای که داشتم، چیزی نگفتم و ایستادم و حتی یک مقداری هم خندیدم. خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم. بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم.
بعد از اربعین به خدمت احمدآقا رسیدم. از ایشان درباره خودم سؤال کردم. گفت: متأسفانه وضعیت شما خوب نیست. خدا آن حاجت را فعلاً به شما نمیدهد. بعد با اشاره به مجلسِ غیبت گفت: نتوانستی آن مراقبهای که باید، داشته باشی!
#عارفانه
[زندگی و خاطرات عارف شهید #احمدعلی_نیری]
راوی این خاطره: #محسن_نوری
نشر امینان
صفحات ۶۸ تا ۷۰.
@Ab_o_Atash
✳️ راز زنده نگه داشتن اربعین
فقط یک جمله در باب اربعین عرض کنم: آمدن اهل بیت حسین بن علی«ع» به سرزمین کربلا، فقط برای این نبود که دلی خالی کنند یا تجدید عهدی کنند؛ آنچنان که گاهی بر زبانها جاری میشود. مسئله بسیار بالاتر از این بود. نمیشود کارهای شخصیتی مثل امام سجاد«ع» یا مثل زینب کبرا«س» را بر همین مسائلِ عادیِ رایجِ ظاهری حمل کرد. باید در کارها و تصمیمات شخصیتهایی به این عظمت، در جستوجوی رازهای بزرگتر بود. مسئلهٔ آمدن بر سر مزار سیدالشهدا«ع»، در حقیقت امتداد حرکت عاشورا بود. با این کار خواستند به پیروان حسین بن علی«ع» و دوستان خاندان پیغمبر و مسلمانانی که تحت تأثیر این حادثه قرار گرفته بودند، تفهیم کنند اینحادثه تمام نشد. مسئله با کشتهشدن، دفنکردن و اسارتگرفتن و بعد رهاکردن اسیران خاتمه پیدا نکرد؛ مسئله ادامه دارد. به شیعیان یاد دادند اینجا محل اجتماع شماست؛ اینجا میعادگاه بزرگی است که با جمعشدن در این میعاد، هدف جامعه شیعی و هدف بزرگ اسلامی جامعه مسلمین را باید به یاد هم بیاورید؛ تشکیل نظام اسلامی و تلاش در راه آن، حتی در حد شهادت، آن هم با آن وضع!
این چیزی است که باید از یاد مسلمانان نمیرفت و خاطره آن برای همیشه زنده میماند. آمدن خاندان پیغمبر، امام سجاد و زینب کبرا «علیهمالسلام» به کربلا در اربعین، به این مقصود بود.
#سیدعلی_حسینی_خامنهای
۱۳۸۵/۱/۱
@Ab_o_Atash
✳️ در هر زیارت یک مقام جدید به زائر میدهند!
«زیارت» باید مداوم باشد و مؤمن باید دائم در حال زیارت باشد؛ در هر زیارت هم حضرت «شفاعت» میکنند و یک «مقام جدید» به زائر میدهند. اینقدر جریان ولایت از آستانهٔ امام «علیهالسلام» باعظمت و مدام است که اگر زائر هر روز بیاید و شفاعت بخواهد، هر روز شفاعت میشود و در زیارت بعدی شفاعت بالاتری میشود.
«مستضعفین» نورانیتی را که در زیارت بهدست میآورند، گُم میکنند و شیطان آن را از آنها میرباید؛ لذا در زیارت بعد دوباره همان نور اول به آنها عنایت میشود، اما «بزرگان» چیزی را که امروز میگیرند، گم نمیکنند؛ لذا در زیارت بعد بالاترش را به او میدهند. این معنایش سیر در مقامات جنت و مقامات بهشت و مقامات توحید در حرم مطهر ائمه «علیهمالسلام» است.
#سیدمحمدمهدی_میرباقری
#نفس_مطمئنه
[تقریری از مباحث عاشورایی استاد میرباقری]
#محمدرضا_ترابی
صفحات ۴۵۱ و ۴۵۲.
@Ab_o_Atash
✳️ کلیدها کجاست؟
بلد نیستم وقتی به در بستهای میخورم، یادم بیاید این قفل حتماً کلید دارد و کلیدش حتماً دست «یکی» هست. یاد گرفتهام تا پشت یک در گیر میکنم، هزار تا کلید بیربط را امتحان کنم و در باز نشود و خسته بشوم و درمانده بنشینم پشت در و قفل را نگاه کنم...
یکی هست که همه کلیدها دست او است. کلیدهای عالم غیب؛ عالمی که فقط با دودوتا چهارتای ما نمیشود درهاش را باز کرد. کلیدهایی که جایشان را بجز او کسی نمیداند: «وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلّا هُوَ.»
#مریم_روستا
#برای_خاطر_آیهها
نشر معارف
صفحه ۴۴.
@Ab_o_Atash