✳️ به داغهای مکرر شیراز...
در قامت شقایق در خون نشسته؛ ما
آیینهای مقابل قلب شکسته؛ ما
در ازدحام زخم، جنونخیزتر ز درد
در التهاب معرکههای خجسته؛ ما
ما ساکنان حضرت دلهای عاشقیم
جان میدهیم در قدمش دستهدسته؛ ما
خون میشویم در رگ جغرافیای عشق
از هرچه بُهتِ سختِ سکوت است، خسته؛ ما
با زخمها حکایت ما عاشقانههاست
ای تیرهای حرمله! این دستهدسته؛ ما
هرجا که زخم هست همانجا جهان ماست
با ما سخن شکسته بگویید، رسته؛ ما
شیراز کربلاست همان کربلای سرخ
شیراز نینواست همان نینوای سرخ
از خون لاله شاهچراغ آفتاب شد
آلاله بر ضریح نشست و شراب شد
نام شهید در نَفَس شهر پخش شد
در لحظه صحنهای حرم رنگ عرش شد
گلدستهها به نام تو فریاد میکنند
از حنجرِ بریدهٔ حق یاد میکنند
ما زنده میشویم به این درد و داغها
رزمنده میشویم بهسوی چراغها
حافظ نوشته است ز راه و مرام ما:
«ساقی به نور باده برافروز جام ما»
#حامد_حجتی
@Ab_o_Atash
✳️ زمان شاه رسم بود که اصناف روز بیست و هشتم مرداد را به هم صنفهای خود و همچنین به شاه تبریک میگفتند در یکی از این سالها، صنف قصاب پلاکارد بزرگی در یکی از خیابانهای تهران میآویزد که روی آن با حرف درشت نوشته شده بود: «۲۸ مرداد، روز قیام ملی ایران را به عموم قصابان ایران علیالخصوص شاهنشاه آریامهر تبریک میگوییم.»
#علی_صلحجو
#نکته_های_ویرایش
صفحه ١٢٤.
@Ab_o_Atash
✳️ حساب قلم و دوستی فرق میکند
از تجربه با «همایون» این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد؛ از حساب تیراژ بزرگ و درآمد و ناشرِ مغبون و از این مزخرفات. اما با «[ابراهیم] #گلستان» این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستیها نیز باید جدا کرد. دوستی، آدمیزاد را از تنهایی در میآورد اما قلم، او را به تنهایی بر میگرداند؛ به آن تنهایی که جمع است، به بازی قُدما. قلم، این را میخواهد. که چه مستبدی است! دوستیِ تو را و رعایت تو را هیچکس تحمل نمیآورد.
#جلال_آلاحمد
#یک_چاه_و_دو_چاله
(چاپ اول، تهران: انتشارات رواق، خرداد ۱۳۴۳)
صفحهٔ ۲۱.
@Ab_o_Atash
✳️ سالِ قبولی
وسط خیابان مانده بودیم بین ماشینهای دیگر و مشغول تماشا بودیم که یکدفعه چند تا مرد جوان درِ سمت امیر را باز کردند و کشیدندش بیرون. میخندیدند و میگفتند: «انقلاب پیروز شده. باید برقصی.»
امیر چند لحظه مبهوت نگاهشان کرد. چهلم الهه بود و لباس مشکی تنمان بود؛ ولی نمیدانم چه در ذهن امیر گذشت که یکدفعه شروع کرد به بالاپایینکردن دستهایش و رقصیدن. اشک از چشمهایش میآمد؛ اما میرقصید و با دستهایش اشکهایش را پاک میکرد. هر دو گریه میکردیم.
#آزاده_فرزامنیا
#امسال_قبول_میشویم
برگی از زندگی #عفت_نجیب_ضیا
(چاپ اول، تهران: انتشارات راه یار، زمستان ۱۴۰۱)
صفحه ۲۰۹.
@Ab_o_Atash
✳️ کاسبی به شیوه یک دیندار!
جناب شیخ [رجبعلی خیاط] بر مبنای روش و ادب اجاره در اسلام، اجرت کارش را با مشتری تمام میکرد. اما از آنجا که نمیخواست بیش از آنچه کار کرده از مشتری اجرتی دریافت کرده باشد، اگر پس از انجام کار، میدید کمتر از مقداری که پیشبینی کرده بوده کار انجام داده، مبلغی را که به نظرش اضافه گرفته بود، به مشتری باز #پس_میداد!
یکی از روحانیون نقل میکند که: عبا و قبا و لبّادهای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم: چقدر بدهم؟ گفت: «دو روز کار میبرد؛ چهل تومان.» روزی که رفتم لباسها را بگیرم، گفت: «اجرتش بیست تومان میشود.» گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت: «فکر کردم دو روز کار میبرد، ولی یک روز کار برد.»!
دیگری میگفت: شلواری بردم بدوزد، گفتم: چقدر باید بدهم؟ گفت: «ده تومان»، همانوقت اجرت او را دادم. موقعی که برای تحویلگرفتن لباس رفتم، دیدم که دو تومان روی آن گذاشت و گفت: «اجرتش شد هشت تومان.»
فرزند شیخ میگوید: روزی عبایی را که با مشتری طی کرده بود به ۳۵ریال بدوزد، مشتری آمد و عبای خود را برد. مقداری که دور شد، دیدیم پدرم #به_دنبال_او_دوید و پنج ریال به او پس داد و گفت: «من خیال میکردم این عبا فرصت بیشتری را از من میگیرد ولی اینطور نبود.»
#محمد_محمدی_ریشهری
#کیمیای_محبت
یادنامه مرحوم #شیخ_رجبعلی_خیاط
(چاپ نهم، تهران: مؤسسه فرهنگی دارالحدیث، ۱۳۸۰)
صفحات ۳۵ و ۳۶.
@Ab_o_Atash
✳ چنین کنند کریمان...
مردی نامهای به امام حسن مجتبی «علیهالسلام» داد که در آن اظهار حاجت کرده بود. حضرت بدون آنکه نامه را بخواند، فرمود: حاجتت را بر آورده میکنم.
کسی به ایشان عرض کرد: خوب بود نگاهی به نامهاش میانداختید و طبق آن عنایت میفرمودید.
حضرت فرمود: همین اندازه که او ذلیلانه پیش روی من بایستد، تا نامهاش را بخوانم مورد سؤال خداوند قرار خواهم گرفت.
#حسن_بن_علی «ع»
#کاظم_سعیدپور
#چهل_موضوع_۳۳۹_داستان
صفحه ؟
@Ab_o_Atash
✳ سروده ویکتور هوگو برای پیامبر
در کشور ما ایران به دلیل شاهکار پرآوازه #هوگو یعنی #بینوایان، تقریباً هیچ کتابخوان ایرانی نیست که نام او را نشنیده باشد. اما شاید کمتر کسی اطلاع داشته باشد که این ادیب بزرگ، شعری در وصف پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد«ص» سروده باشد. و این شاید خلأی بزرگ در شناخت ویکتور هوگو باشد. واقعیت آن است که هوگو تاریخ و فرهنگ اسلام را بخوبی میشناخته است. ریزهکاریهای در سرایش «سال نهم هجرت» حاکی از آن است که وی مطالعه دقیقی در باب زندگی پیامبر اکرم«ص» داشته است. فیالمثل هنگامی که میسراید: «هنوز در محاسن سیاهش ۲۰ تار موی سفید نبود»، بخوبی به روایاتی اشاره میکند که گفتهاند پیامبر اکرم«ص» پیش از وفات، ۱۴ موی سپید در محاسن خود داشتند.
#ویکتور_هوگو
#سال_نهم_هجرت
#ویدا_رامین
انتشارات باغ آبی
صص ۵ و ۶ (مقدمه).
@Ab_o_Atash
✳️ پنج نصیحت پیغمبر«ص»
يا اباذر! إغْتَنِم خَمساً قَبلَ خَمس؛ شَبابَكَ قَبلَ هرَمِكَ، وَ صِحَّتَكَ قَبلَ سُقْمِكَ، وَ غِناكَ قَبلَ فَقْرِكَ، وَ فَراغَكَ قَبلَ شُغْلِكَ، وَ حَياتَكَ قَبلَ مَوْتِكَ.
ای ابوذر!
پنج چیز را پیش از آنکه پنج چیز به تو روی آورد، غنیمت دان:
۱- جوانی را پیش از پیری،
۲- تندرستی را پیش از بیماری،
۳- توانگری را پیش از نیازمندی،
۴- فراغت بال خود را پیش از گرفتاری،
و
۵- زندگیات را پیش از مرگ.
#رسول_اعظم «ص»
#ای_ابوذر
پندهای گرانمایه پیامبر اکرم«ص» به #ابوذر_غِفارى
#ابوطالب_تجلیل_تبریزی
(چاپ دوم، تهران: انتشارات پیام آزادی، ۱۳۶۴)
صفحه ۱۲.
@Ab_o_Atash
✳ مواظب آمریکا باشید؛ معلوم نمیکند!
برای اینکه شیرفهم بشوی عرض میکنم!
یکی بود یکی نبود. در روستایی، زارعِ فقیری بود که ناگهان ثروتمند شد. همکارانش سؤال کردند. گفت: کیسهای از بادمجان (محصول مزرعه) پُر کردم و برای حاکم شهر هدیه بردم، در عوض آن به من کیسهای طلا بخشید!...
روزی یکی دیگر از زارعینِ تنگدست برخاست و به همین خیال، راهی شهر و قصر شد. اما چون این بار شرایط زمانی مساعد نبود، امیر از دیدن آن بادمجانها عصبانیتر شد و به جای اعطای طلا دستور داد که...! بیچاره زارعِ بخت برگشته(!) مرتباً و لحظه به لحظه میگفت: خدا آخر و عاقبت مرا بخیر کند(!)... چون این جمله را زیاد تکرار کرد، امیر پرسید ماجرا چیست؟ گفت: یادم آمد که وقتی در ده خواستم کیسه را از بادمجانها پُر کنم، چند تا کدو حلوایی هم در تَهِ جوال گذاشته بودم(!)
...الغرض(!)، مقصود این است که آمریکا موجود خطرناکی است. کسانی که به طرف آمریکا حرکت میکنند، باید بدانند که همیشه طلا نمیدهند(!) ماجرای عراق و کویت [در زمان جنگ خلیج فارس] و امثالهم شاهد مثال خوبی است.
#جلال_رفیع
#در_بهشت_شداد!
(چاپ هشتم، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۹)
صفحه ۳۷۵.
@Ab_o_Atash
✳️ برای سید حسن نصرالله
ای یل شرزهٔ خراباتی
رَشک حکام ماضی و آتی
شهسوار عرب تویی، دگران
همه در عیش و بیمبالاتی
چون حریفان نبُردهای در غرب
شرف خویش را به سوغاتی
به تو گویند جانیان: تروریست
جانیان فکل کراواتی
سخنانت پر از حقایق محض
دشمنانت ولی خیالاتی
شد ز سِحر کلام تو عاجز
ساحرِ عبریِ خرافاتی
عزتت را چگونه برتابند؟
مبتلایان به ذلت ذاتی
ایل غاصب ز تیرت ایمن نیست
چه تلآویوی و چه ایلاتی
پشت لبنان به قامتت گرم است
مثل عون و نبیه و میقاتی*
#افشین_علا
آبان ۱۴۰۲
* سران لبنان: میشل عون(رئیسجمهور)، نبیه بری(رئیس مجلس) و نجیب میقاتی (نخستوزیر).
@Ab_o_Atash
✳ اشتباه میکنید؛ اسرائیل نمیماند!
[بالاخره] حکم دادگاه اعلام شد: «سمیر قنطار [محکوم میشود به] ۴۹۵ سال حبس برای کشتن پنج نفر، ۴۷ سال حبس برای مجروح کردن ۱۲ نفر؛ مجموعاً ۵۴۲ سال و شش ماه.»
برایم مهم نبود که همان ۴۷ سال برایم کافی است که در زندان بمیرم؛ اما شش ماهِ اضافی حیرتزدهام کرد. آن ششماه برای چه بود؟
به قاضی گفتم: «این حق من است که بدانم ششماه حبس به چه اتهامی است.» قاضی گفت: «به اتهام ورود غیر قانونی به خاک اسرائیل.» گفتم: «دفعه بعد میروم رأسالناقوره، ویزا میگیرم و وارد میشوم!» [بعد گفتم:] «پنج بار حبس ابد یا نه بار برای من فرقی ندارد. من خوشحالم که به اینجا، فلسطین آمدهام. شما هم اگر توقع دارید دولت اسرائیل تا ۴۵۲ سال و شش ماه دیگر باقی میماند، باید بگویم که اشتباه میکنید.»
#حسان_الزین
#داستان_من
خاطرات خودگفته شهید #سمیر_قنطار
انتشارات دارالساقی
صفحات ۱۰۹ و ۱۱۰.
@Ab_o_Atash
✳️ با اینها میخواهی بروی جنگ با اسرائیل؟!
درست است که فرق میان اسرائیل و اعراب، فرق میان قرن بیستم و ماقبل تاریخ است. اسرائیلیِ از اروپا یا آمریکا مهاجرتکرده، مرد تكنيك این قرن است و عرب خاورمیانهای همان مرد اهرامساز «ایدول»پرست. و اسرائیلی با درآمد سرانهٔ هزاردلار در سال و اعراب با ۷۵ دلار. و خرج روزانهٔ آوارگان فلسطینی بین ۷ تا ۱۱ سنت یعنی ۷-۸ قِران [ریال]. وحشتآور نیست؟ ناچار اسرائیلی میبَرد.
اما چه کسی مرد عرب را در دورهٔ اهرامسازی نگهداشته؟ جز استعمار؟ و جز کمپانی؟ و جز اعوان و انصارش؟ و تجربهٔ کوبا و الجزایر و چین نشانداده که دست استعمار را فقط با تبر میتوان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصولِ بشری و انساندوستی! این است واقعهٔ حتمی که اعرابِ خاورمیانه هم فهمیدهاند. و خطر اینجاست. پس سر ژاندارمهای محافظ لولههای نفت به سلامت باد! و من از این #ناصر چنان کلافهام که نگو. تو که با ملک حسين و امیر سعودی میخواهی بهچنین جنگی بروی آیا نمیدانی که کور خواندهای؟
#جلال_آلاحمد
#سفر_به_ولایت_عزرائیل
صفحه ۱۰۰.
@Ab_o_Atash