eitaa logo
آب و آتش
464 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ علی «ع» به زبیر چه گفت؟ حالا من يک قضيۀ تاریخی را برایتان نقل می‌کنم که غالب شما شنیده‌اید. در جنگ جمل، طلحه و زبير بيعتشان را با علی شکستند! علی «علیه السلام» وقتی که با آنها مقابل شد، زبیر را صدا زد که زبير! بيا کارت دارم. حضرت خودش را خلع سلاح کرد و با لباس عادی جلو رفت! امّا زبير با همان پوشش مسلحانه­‌اش جلو آمد! علی «علیه السلام» به زبیر فرمود: چرا به جنگ من آمده‌ای؟ او هم پاسخی داد که مورد بحث من نیست. بعد علی «علیه السلام» گفت: اين مطلبی را که می‌گويی، دروغ است! زبیر هم نتوانست حرف حضرت را انکار کند! یعنی زبیر پذیرفت که دلیلش برای جنگ با علی، دروغ و خلاف واقع است. لذا محکوم شد که ادعايش دروغ است. بعد اميرالمؤمنين به زبیر گفت: من می‌خواهم جريانی را برايت يادآوری کنم؛ روزی به دیدار پیغمبر آمده بودی و حضرت سوار بر مرکب بود. همین‌که چشم حضرت به من افتاد، سلام کرد. يعنی پیغمبر پیش از من، به من سلام کرد. تو آنجا خنديدی و گفتی: يارسول‌الله! علی از تکبّرش دست بر نمی‌دارد! یادت هست که پیغمبر فرمود: علی اصلاً تکبّر ندارد. بعد رو به تو کرد و فرمود: آيا علی را دوست داری؟ تو هم گفتی: به خدا قسم که او را دوست می‌دارم! بعد پيغمبر به تو فرمود: والله که روزی از روی ظلم با او خواهی جنگید. یادت هست؟! زبیر نتوانست انکار کند و همین‌که ماجرا را شنید، گفت: «استغفرُالله ربّی و اتوب و اليه» من اين ماجرا را فراموش کرده بودم. اگر اين جریان يادم بود، به جنگ با تو نمی‌آمدم؛ ولی چه‌کار کنم که کار از کار گذشته، دو لشکر مقابل هم صف کشيده‌اند و بيرون رفتن از جنگ برای من عار است! علی به او فرمود: عار بهتر از نار نيست؟! زبير هم برگشت و رفت. عبدالله پسرش جلو آمد و گفت: اين صحبت­‌ها چه بود؟ زبیر هم گفت: علی مطلبی را به ياد من آورد که فراموش کرده بودم؛ من ديگر دست از جنگ برداشتم و به جنگش نمی‌روم. برای همین کناره‌گيری کرد و رفت. من يک مثال زندۀ تاريخی زدم که قابل انکار نيست. اين چه تفکّری بود که زبیر را به این نتیجه رساند که صحنه را ترک کند و برود؟ چرا زبیر وقتی فهمید این کارش باطل است، رفت و همراه علی نشد؟! برای اینکه فکر می‌کرد آدم می‌تواند نه با حق باشد و نه با باطل؛ خیال می‌کرد این‌طوری می‌تواند خودش را نجات دهد. درست است که با ترک میدان جنگ، به شقاوت رویارویی با امیرالمؤمنین دچار نشد، ولی این آخر کار نبود. یعنی حتّی با این کار، به راه حق نرفت؛ چون انسان يا با حق است و در راه درست، یا با باطل است و در گمراهی! منزل ششم: حق و باطل انتشارات مؤسسه فرهنگی پژوهشی مصابیح‌الهدی جلسه ۱۳، ۸ اسفند ماه ۱۳۸۶. @Ab_o_Atash
✳️ خودشکستن! بگذارید برایتان داستانی بگویم که هر وقت به یادم می‌آید، دلم می‌لرزد و برای شیخ بهلول دعا می‌کنم که خداوند درجات عالی او را متعالی بگرداند. شئونات را به وقت ضرورت و کشیدن مهار نفس، زیر پا انداخته بود. معمولأ چنین داستانی را نبایست روایت کرد. اما این داستان برای همیشه به یادتان می‌ماند. در آستانه صدسالگی بود. در منزل یکی از اعیان متدین شيراز که خانه‌اش همیشه محفل عالمان و در دوران انقلاب در خدمت انقلاب بود، اهل اصطلاح بود و با اهل علم نشست و برخاست و مؤانست داشت، محفلی به افتخار حضور شیخ بهلول آراسته بودند. شیخ بهلول پوستی و استخوانی بود، مردی که خلاصهٔ خود بود! با چشمانی سرشار از زندگی و شور که  بارقهٔ تیزهوشی از آن می‌تابید، و طنین صدا و لهجه‌ای که گویی روستایی خراسانی در صحرایی دوردست اما آشنا با شما حرف می‌زند. وقتی با او دست می‌دادی، سرپنجهٔ استخوانی‌اش محکم بود. مثل گیره‌ای قایم دست را نگاه می‌داشت. در چشمانت نگاه می‌کرد و مکث می‌کرد. مرا معرفی کردند: «ایشان نماینده شیرازند!» گفت: «بِچه جانم! نماینده اخلاص باش؛ الخلاص فی الاخلاص!» این تعبیر مرا با خودش برده بود. نشستیم. جمعی حدود پانزده تا بیست نفره. مرحوم آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی امام‌جمعه شيراز هم بود. گفت‌وگوهایی و از هر دری سخنی. ناگاه صدای ناخوشایندی به گوش رسید! زود چند نفر که نزدیک‌تر به بهلول بودند، به نوجوان ده دوازده ساله‌ای که در گوشه‌ای نشسته بود، نگاه تندِ ملامت‌آمیزی کردند، که یعنی ماجرا از ایشان است. بهلول برخاست. به طرف نوجوان که چهره‌اش قرمز شده بود رفت. دو زانو جلوی نوجوان نشست، خم شد صورت و دست نوجوان را بوسید، گفت: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. إنّ النفس لَامّارة بالسوء الا ما رحم ربّی. آقایان عزیز! من نزدیک صد سالمه، مریض هم هستم، این صدای ناخوشایند از من بود. از همه شما معذرت می‌خواهم. از این نوجوان صد بار معذرت می‌خواهم که نگاه شما او را شرمنده کرد و چهره‌اش سرخ شد و سرش را پایین انداخت.» چه مجلسی شد! بغض‌هایی که ترکید و آيت‌الله حائری که سر بر زانو نهاده بود و با صدای بلند گریه می‌کرد.  در راه که برمی‌گشتیم، آقای حائری سکوت کرده بود؛ سکوتی سنگین. من هم در بهت و سکوت بودم. ناگاه رو به من کرد و گفت: «شیخ بهلول در خاکسار کردن نَفْسش بی‌رحم است. برای همین به او عنایت شده است. چیزهایی به او داده‌اند که به هر کسی نمی‌دهند.» زمزمه کرد: نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون گر نبودی به زمین خاک‌نشینانی چند یکشنبه ۲۸ آبان‌ماه ۱۴۰۲ صفحه ۲. @Ab_o_Atash
✳ واکنش آیت‌الله العظمی خویی به شعارهای بعد از نماز در مجلسی که جمع کوچکی از فضلای معتمد نزد آیت‌الله خویی حضور داشتند، یک نفر از حاضرین می‌گوید که چندی است در ایران مسئله جدیدی رسم شده است. ایشان می‌پرسند: چه رسم شده است؟ آن طلبه می‌گوید: رسم انداخته‌اند که بعد از نمازها بگویند: خدایا خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگه‌دار، از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا! آیت‌الله خویی می‌گوید: خوب چه اشکالی دارد؟ یکی از حاضرین می‌گوید: [احتمالاً] نوعی بدعت بعد از نماز در تعقیبات نماز ایجاد شده… ایشان در جواب می‌گوید: دعاست و بدعت نیست. یک نفر از حاضرین می‌گوید: بنابراین شما این امر را صحیح می‌دانید؟ آیت‌الله خویی می‌فرمایند: بلکه واجب می‌دانم. خاطرات و مبارزات آیت‌الله سیدعبدالهادی حسینی شاهرودی (تهران: مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی) صفحات ۱۷۱ و ۱۷۲. @Ab_o_Atash
✳️ اگر این آیه وارونه نازل شده بود... من گاهی این‌طور فکر می‌کردم که اگر این آیه، وارونه نازل شده بود. یعنی این‌گونه نازل شده بود که «تَعاونوا علی الاثمِ و العُدوان وَ لا تعاونوا علی البّر و التقوی»، آیا اینها بعد از پیغمبر، بیش از این هم می‌توانستند اثم و عدوان کنند؟! یعنی اگر خودِ خدا امر کرده بود به اثم و عدوان، آیا بیشتر از آنچه کردند هم می‌توانستند ستم کنند؟! من معتقدم که بیش از این دیگر امکان نداشت. آنچه اینها کردند بالاتر و فراتر از تصور است. منزل اول: تعاون و همیاری (چاپ اول، تهران: مؤسسۀ پژوهشی- فرهنگی مصابیح الهدی، ۱۳۹۰) صفحه ۱۹۰. «س» @Ab_o_Atash
✳️ دوش می‌آمد و رخساره... نگویم بهتر! دردِ سر، بینِ گذر، چندنفر، یک مادر... شده هر قافیه‌ام یک غزلِ دردآور ای که از کوچهٔ شهر پدرت می‌گذری امنیت نیست، از این کوچه سری[ع]تر بِگُذر دیشب از داغِ شما فال گرفتم، آمد: دوش می‌آمد و رخساره… نگویم بهتر! من به هر کوچهٔ خاکی که قدم بگذارم ناخودآگاه به یاد تو می‌افتم مادر! چه شده؟! قافیه‌ها باز به جوش آمده‌اند: دمِ در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر... @Ab_o_Atash
✳ برای پیروزی از تانک دشمن نترسید! فرانتس فانون که یکی از نویسندگانی بود که بیش از همه مورد علاقه من بود، در که چندین بار آن را خوانده‌ام، می‌گوید: فقط مردمی که از تانک و توپ دشمن نمی‌هراسند قادرند انقلاب را تا به آخر به پیش برند. فانون به این وسیله می‌خواهد بگوید اگر قرار بود ناسیونالیست‌های الجزایری در موقعی که جنگ را آغاز کردند از عدم تعادل نیروها وحشت می‌داشتند، به هیچ چیز دست نمی‌یافتند. در آن‌زمان می‌شد بخوبی مشاهده کرد که تا چه حد حق با وی بود. در سراسر جهان سوم، خلق‌ها علی‌رغم محرومیت از همه چیز، برای کسب آزادی و استقلال خود مسلح می‌شوند. خاطرات ابوایاد مسئول بخش اطلاعات و امنیت ساف انتشارات گام نو صفحه ۱۰۰. @Ab_o_Atash
✳️ صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه؟ خبر پشت خبر، غم روی غم ریخت به ذهنم باز شعر محتشم ریخت صدای سیلی آمد، زن زمین خورد به خود پیچید کوچه، زن به هم ریخت زنی دیدم، دلِ گم‌گشته‌ای داشت گلی در زیر پا دیدم، دلم ریخت در این غم، از غیوری دم گرفتم: «صبوری طرفه خاکی بر سرم» ریخت صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه؟ مگر این خصم، خون خلق، کم ریخت؟ زمین لرزید، آه! آوار، هاوار! به روی خاک‌ها خرمای بم ریخت زبانم لال شد از داغ کرمان دوباره بغض بر دستِ قلم ریخت: ببین که تیغ کج باز،‌ ای علمدار! چه سر‌هایی به پای این علم ریخت به‌پا خیز،‌ ای عموی اهل ایران! حرامی بعد تو دور حرم ریخت @Ab_o_Atash
✳ دستورالعمل آيت‌الله قاضی درباره ورود ماه‌های رجب، شعبان و رمضان مرحوم قاضی می‌فرمودند: انسان بايد به خدا پناه ببرد و خداوند خيلی كمك‌كننده و خيرالمُعين و پسنديده و اختيار كننده است. اما دستورالعمل اين سه ماه: - عليكم بالفرائض في أحسن أوقاتها! دستورالعمل آن است كه را در بهترين اوقات خودش انجام دهيد همراه نوافل آن! (كه مجموعاً پنجاه و يك ركعت می‌شود، اگر نتوانستيد چهل و چهار ركعت) و اگر شواغل دنيا شما را منع كردند، صلاة أوّابين را كه همان نماز ظهر است، ترك نكنيد، چون خيلی اهمّيّت دارد! خصوص نماز ظهر خيلی اهميت دارد و آن بواسطه وقت آن و خصوصيت و موقعيت آن در بين اوقات ديگر است! و «صلاة وسطی» را كه در قرآن آمده، تفسير به نماز ظهر كرده‌اند، و «صلاة اوّابين» يعني آنها كه خيلی توجه به پروردگار دارند، يعنی رجوع‌كنندگان به خدا؛ زيرا رجوع‌كنندگان به خدا به آن تمسك می‌كنند. - نوافل شب را هيچ چاره‌ای نيست، مگر آنكه آنها را به‌جا آوريد، نه خيال كنيد ساقط است و آن سد سكندری است كه هيچ شكسته نمی‌شود! عجب از كسانی كه قصد دارند، دنبال كنند مرتبه‌ای از كمال را در حالی كه شب‌ها قيام نمی‌كنند؛ ما نشنيده‌ايم كسی به مرتبه‌ای از كمال برسد، مگر به قيام شب و نماز شب. - عليكم بقرائة القرآن! بر شما باد به كريم با صوت حزين و باآهنگ و غنا! يعنی با صدای خوش بخوان كه تو را تكان دهد و در روايات داريم كه قرآن را با تغنّی بخوانيد. امام زين‌العابدين تغنّی به قرآن می‌كردند، اين تغنی در قرآن برای انسان بسيار مفيد است. - بر تو باد زيارت در هر روز! [كه منظور از «مشهد أعظم» أميرالمؤمنين«ع» است، چون مرحوم قاضی در بوده‌اند] و زيارت مساجد معظمه! [كه منظور كوفه و سهله است] و در بقيه عبادت خود را به‌جا آوريد! چون مؤمن در مسجد مثل ماهی است در آب؛ همان‌طوری كه حيات ماهی به آب است، حيات مؤمن هم در مسجد است؛ ماهی را از آب بيرون اندازند، می‌ميرد. - بعد از نماز‌های واجب، حضرت صديقه طاهره«س» را ترك نكنيد! زيرا كه آن ذكر كبيره شمرده شده و لااقل بعد از هر نماز يك ‌بار بگوييد و اگر توانستيد دو يا سه بار بگوييد بهتر است. - از لوازم مهم، حضرت حجت بقية الله الأعظم است در قنوت نماز وتر، و از آن گذشته در هر روز، و در جميع دعاها برای حضرت دعا كنيد. - زيارت جامعه را روز‌های جمعه به‌جای آوريد! مقصود، زيارت جامعه معروف است: زيارت . - قرآن كه می‌خوانيد، در اين سه ماه از كمتر نباشد، در هر روز يك جزء. - زيارت و خود را زياد كنيد! (مقصود رفقای طريق هستند) خيلی آنها را زيارت كنيد و ببينيد؛ زيرا اينها هستند برادران طريقی شما كه در طريق و عقبات نفس و تنگناها كه انسان گير می‌كند، كمك انسان می‌كنند و نجات می‌دهند. انتشارات مکتب وحی جلد ۲، برگزیده از صفحات ۱۰۵ تا ۱۱۳. @Ab_o_Atash
✳️ امانت را دست قالتاق‌ها نسپرید! روح اين نظام اين است كه شما ملت مبارزِ قيام‌كردهٔ قهرمان، حضورتان را براى هميشه در صحنه حفظ كنيد؛ معيارها را دقيقاً بشناسيد و دقيقاً رعايت كنيد. چند روز ديگر مى‌خواهيد ، شوراهاى استان، شهر، بخش، روستا و كارگاه و مزرعه و كشتزار و جاهاى ديگر را تعيين كنيد. همه‌جا مراقب باشيد آدمهاى قالتاق را در اين دستگاه پيچيده راه ندهيد. ببينيد زمام امورتان را به دست چه كسى مى‌سپاريد. برادر من! خواهر من! اگر پانصد تومان پول داشته باشى و بخواهى به امانت بدهى، به چه كسى مى‌دهى‌؟ چقدر دقت مى‌كنى‌؟ مراقب باش سرنوشتت را به دست كه خواهى سپرد، سرنوشت خود و انقلاب و سرنوشت جامعه را. انتشارات روزنه صفحه ۵۷. @Ab_o_Atash
✳️ همه‌جا با خدا و گفت: «مؤمن را همهٔ جایگاه‌ها مسجد بُوَد و روز، همه آدینه بود و ماه، همه رمضان بود». یعنی هر کجا که بود با خدای بود. ذکر شیخ مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی جلد اول، صفحه ۷۷۱. @Ab_o_Atash
✳️ خيلی عصبانی بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری بهش می‌رساند. ولی يك هفته نشده، خبر سحری دادن‌ها به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه سربازها به خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «...سربازها را چه به روزه گرفتن!» و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه. ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييك‌ها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا می‌كردند سرلشكر ناجی سر برسد. ناجی در درگاه آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. ولی اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پای سرلشكر شكسته بود و می‌بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خيال راحت روزه گرفتند. (شهيد محمدابراهيم همت) انتشارات روایت فتح صفحه ۱۱. @Ab_o_Atash
✳️ تحمل پذیرش حق بده! اللّٰهُمَّ مَا عَرَّفْتَنا مِنَ الْحَقِّ فَحَمِّلْناهُ، وَمَا قَصُرْنا عَنْهُ فَبَلِّغْناهُ. خدایا! آنچه از حق به ما شناساندی، تاب تحملش را نیز عنایت کن. و آنچه در رسیدن به حق کوتاهی کردیم، ما را به آن برسان. @Ab_o_Atash