eitaa logo
آب و آتش
461 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ سرنوشت شمشیر ما! مریز آبروی سرازیر ما را به ما بازده نان و انجیر ما را خدایا اگر دستبند تجمّل نمی‌بست دست کمانگیر ما را کسی تا قیامت نمی‌کرد پیدا از آن گوشه کهکشان تیر ما را ولی خسته بودیم و یاران همدل! به نانی گرفتند شمشیر ما را ولی خسته بودیم و می‌برد طوفان تمام شکوه اساطیر ما را @Ab_o_Atash
✳ رایحه رهبری در مراسم عمامه‌گذاری هنگامی که آیت‌الله شهید سیدمحمدباقرصدر، عمامه مشکی را بر سر طلبه جوان لبنانی [] گذاشت به او گفت: تو شأن بسیار والایی داری و من در وجود تو رایحه رهبری و فرماندهی را استشمام می‌کنم و ان‌شاءالله از یاران امام مهدی «عجل‌الله فرجه» خواهی بود. مؤسسة العارف للمطبوعات جلد ۳، صفحه ۴۲۰. @Ab_o_Atash
✳️ مادر حضرت مهتاب تو هستی بانو! آمدم سمت حرم، سمت شفاعت با تو دست‌برسینه نشستم به زیارت با تو چادرت را بتکان، شرح روایت با تو اشک باریدم و بارید حقیقت با تو مادر حضرت مهتاب، تو هستی بانو! مثل آیینه، ترک خورده، شکستی بانو! شب، از اعجاز حضور تو منوّر باشد دشت‌ها، در نفست پاک و معطر باشد چشم‌ها، در دل صد رود شناور باشد باز هم قصه ناخواندهٔ مادر باشد روضه‌های جگر توست که در جریان است دست‌های پسر توست که در جریان است دوسه خط روضه بخوان، حضرت باران! روضه سوره در سوره بخوان، آیه قرآن، روضه آتشِ زخم بزن، باز بسوزان، روضه با گریزی برسان داغ فراوان، روضه بیرق اشک شما بود، علم شد به زمین دست‌های پسرت آه، قلم شد به زمین گفت ارباب: «برو آب بیاور، سقا!» پیش چشمان همه، تاب بیاور سقا! جرعه از جرعه مهتاب بیاور، سقا! با دو چشمت غزلی ناب بیاور، سقا! رفت تا آب... ولی آب شد از بی‌آبی خیمه‌ها سوخت در آن معرکهٔ بی‌تابی ساقی این‌بار، به پیمانه دو ساغر کرد و مشک را بر نفس نخل شناور کرد و یاد لب‌های ترک‌خورده اصغر کرد و گفت: «لا حول و لا قوةَ...» باور کرد و موج بر موج کشیده است به دریا عباس شاه شمشادقدان، حضرت سقا، عباس اسب می‌آمد و در عرش طنین افتاده مشک بارید که ساقی به زمین افتاده آن علمدار رشید است، چنین افتاده گفت: آری، پسرِ ام‌ّبنین افتاده! پیر پیمانه‌کش، از درد تمنا می‌کرد او نمی‌دیدش و از دور «خدایا» می‌کرد تا رسید از تب میدان، کمرش درد گرفت آمد از معرکه بی‌جان، کمرش درد گرفت زیر لب سوره انسان، کمرش درد گرفت دید تا ساقی طفلان، کمرش درد گرفت چشم با تیر گره خورده و خون می‌بارد علم عشق زمین خورده و خون می‌بارد اشک از چشمه خورشید حرم ریخته بود چشم و تیر و علم و مشک، به غم ریخته بود حضرت فاطمه از داغ، به‌هم ریخته بود نوحه در حنجره روضه، دو دم ریخته بود اصغرا! گر ز عطش تشنه و بی‌تاب شدی به روی دست پدر، خوب تو سیراب شدی @Ab_o_Atash
✳ دستورالعمل آيت‌الله قاضی درباره ورود ماه‌های رجب، شعبان و رمضان مرحوم قاضی می‌فرمودند: انسان بايد به خدا پناه ببرد و خداوند خيلی كمك‌كننده و خيرالمُعين و پسنديده و اختيار كننده است. اما دستورالعمل اين سه ماه: - عليكم بالفرائض في أحسن أوقاتها! دستورالعمل آن است كه را در بهترين اوقات خودش انجام دهيد همراه نوافل آن! (كه مجموعاً پنجاه و يك ركعت می‌شود، اگر نتوانستيد چهل و چهار ركعت) و اگر شواغل دنيا شما را منع كردند، صلاة أوّابين را كه همان نماز ظهر است، ترك نكنيد، چون خيلی اهمّيّت دارد! خصوص نماز ظهر خيلی اهميت دارد و آن بواسطه وقت آن و خصوصيت و موقعيت آن در بين اوقات ديگر است! و «صلاة وسطی» را كه در قرآن آمده، تفسير به نماز ظهر كرده‌اند، و «صلاة اوّابين» يعني آنها كه خيلی توجه به پروردگار دارند، يعنی رجوع‌كنندگان به خدا؛ زيرا رجوع‌كنندگان به خدا به آن تمسك می‌كنند. - نوافل شب را هيچ چاره‌ای نيست، مگر آنكه آنها را به‌جا آوريد، نه خيال كنيد ساقط است و آن سد سكندری است كه هيچ شكسته نمی‌شود! عجب از كسانی كه قصد دارند، دنبال كنند مرتبه‌ای از كمال را در حالی كه شب‌ها قيام نمی‌كنند؛ ما نشنيده‌ايم كسی به مرتبه‌ای از كمال برسد، مگر به قيام شب و نماز شب. - عليكم بقرائة القرآن! بر شما باد به كريم با صوت حزين و باآهنگ و غنا! يعنی با صدای خوش بخوان كه تو را تكان دهد و در روايات داريم كه قرآن را با تغنّی بخوانيد. امام زين‌العابدين تغنّی به قرآن می‌كردند، اين تغنی در قرآن برای انسان بسيار مفيد است. - بر تو باد زيارت در هر روز! [كه منظور از «مشهد أعظم» أميرالمؤمنين«ع» است، چون مرحوم قاضی در بوده‌اند] و زيارت مساجد معظمه! [كه منظور كوفه و سهله است] و در بقيه عبادت خود را به‌جا آوريد! چون مؤمن در مسجد مثل ماهی است در آب؛ همان‌طوری كه حيات ماهی به آب است، حيات مؤمن هم در مسجد است؛ ماهی را از آب بيرون اندازند، می‌ميرد. - بعد از نماز‌های واجب، حضرت صديقه طاهره«س» را ترك نكنيد! زيرا كه آن ذكر كبيره شمرده شده و لااقل بعد از هر نماز يك ‌بار بگوييد و اگر توانستيد دو يا سه بار بگوييد بهتر است. - از لوازم مهم، حضرت حجت بقية الله الأعظم است در قنوت نماز وتر، و از آن گذشته در هر روز، و در جميع دعاها برای حضرت دعا كنيد. - زيارت جامعه را روز‌های جمعه به‌جای آوريد! مقصود، زيارت جامعه معروف است: زيارت . - قرآن كه می‌خوانيد، در اين سه ماه از كمتر نباشد، در هر روز يك جزء. - زيارت و خود را زياد كنيد! (مقصود رفقای طريق هستند) خيلی آنها را زيارت كنيد و ببينيد؛ زيرا اينها هستند برادران طريقی شما كه در طريق و عقبات نفس و تنگناها كه انسان گير می‌كند، كمك انسان می‌كنند و نجات می‌دهند. انتشارات مکتب وحی جلد ۲، برگزیده از صفحات ۱۰۵ تا ۱۱۳. @Ab_o_Atash
✳️ درد انتظار همه‌عمر برندارم سر از این خُمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِِه که تحیّتی نویسی و هدیّتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست، یارا به وصالْ مرهمی نِه، چو به انتظار خَستی نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی! برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی دل هوشمند باید که به دلبری سپاری که چو قبله‌ایت باشد بِه از آن که خود پرستی چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی گِله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست ، کم خویش گیر و رستی @Ab_o_Atash
✳️ قدری هوای زبان و قلم خود را داشته باشید هوالله تعالی شأنه العزیز شاهزاده جان، فدایت شوم این‌بار که جعفر آمد، غیر از آه و ناله هیچ از کاغذهای شما نفهمیدم. عریضهٔ نواب ظل‌السلطان و کاغذ محمدرضامیرزا را طوری نوشته بودید که نتوانستم برسانم. شما به ضمانت حاجی‌آقا بل به شفاعت قرآن تعهد فرمودید که مِن‌بعد قلم بیهوده بر روی کاغذ نگذارید و حرف نسنجیده ننویسید. چه طور شده که زود فراموش کردید و مناسب و نامناسب هرچه به زبان قلم بیاید بی‌پروا و بی‌باک برمی‌دارید می‌نویسید. ولیعهد مغفور، خدمت و تربیت شما را به من محول فرمود اما با این‌طور بی‌باکی و بیهوده‌نویسی که از شما می‌بینم نزدیک است استعفا کنم. زنهار زنهار حرفی که اندک گوشه‌دار و کنایه‌دار باشد نسبت به شاه و والدهٔ شاه منویس. تبریز شهر شام است، یعنی چه؟ زن یزید کیست؟ سیف را کی کور کردند؟ من کی در خانهٔ ظل‌السلطان بودم؟ چرا هر پدرسوختهٔ پاچه‌گسیخته حرف دروغ می‌زند، باور می‌کنی و از روی آن کاغذ می‌نویسی؟ باز به من تنها بنویسید طوری است، به محمدرضامیرزا آخر چرا؟ سبحان الله! قربان‌صدقهٔ حاجی‌آقا رفتن یعنی چه؟ چرا هرچه افشار است قربان نعل کفش یک قاجار نشود؟ دوستی و مهربانی جداست و سبکی و نادانی جدا. از برای خدا بعد از این قدری هوای قلم و زبان خود را نگاه دارید. نامه‌های تازه‌یاب قائم‌مقام فراهانی (چاپ اول، تهران: انتشارات پرنده، تابستان ۱۳۹۵) صفحه ۱۲۸. @Ab_o_Atash
✳️ ما غازیانِ سهم‌شتابِ محمدیم گریان به آبِ زخم بشو خنجرِ مرا زین کن برادر! اسبِ گران‌پیکرِ مرا دستارِ من به شیوهٔ مردِ سفر ببند چون غنچه‌ام به صبحِ شهادت کمر ببند از بامِ عشق بانگِ خدا را سماع کن تا فرصت است، دست برآر و وداع کن * ما را چو رودِ خشک، چه پروای بستر است؟ صحرا هنوز زیرِ سُمِ بادِ کافر است بی‌ما سراب‌ها همه بر دشت می‌تنند دیوانِ گردبادِ بلا چرخ می‌زنند تیغِ تموز، بیخِ گُلِ باغ می‌زند محنت هنوز بر دلِ گُل داغ می‌زند خون ریخته‌ است خارِ مصیبت به کامِ دشت خنجر کشیده پشگ‌بُنان در تمامِ دشت * ما را چو شطِ خشک، چه پروای بستر است؟ صحرا هنوز زیرِ سُمِ بادِ کافر است گاهِ عزیمت است، چو گُل دل به مرگ نِه فرمان رسید؛ اسبِ مرا زین و برگ نِه فصلِ وفا به عهدِ قدیم اوفتاده باز فرمان رسیده، کاری عظیم اوفتاده باز هنگامه‌جوی، سامریان تیغ بسته‌اند موسای راد را به عصا پشت خسته‌اند بستند دستِ خستهٔ هارونِ پیر را بر دخترانِ پاکِ شعیب آبگیر را فارغ ز نیلِ حادثه‌شان بر کرانه باز بی‌شرم‌وحجب، سیر و عدس را بهانه باز * افسانه بود فاجعه تا زخم می‌زدیم ای کاش گاوِ حادثه را زخم می‌زدیم سِحر عاقبت به شعبده ره بر عصای بست غافل شدیم و فاجعه‌مان دست و پای بست با آن همه عزائم و عزّ پیمبری خفتیم و گوی حادثه را بُرد سامری ای عرصهٔ بلندِ فرومایگانِ سست! ای قدس! ای بلادِ خدا! قبلهٔ نخست! ای چشمه‌سارِ جوششِ عزمِ پیمبران! ای ساحتِ مقدسِ بزمِ پیمبران! ای می‌کشانِ عرش، خراباتیانِ تو! داوود در ترانه، خرابات‌خوانِ تو! ای آسمان ز حشمتِ والات صحنه‌ای! یحیات کاهنی و سلیمانت شحنه‌ای! ای انبیا به برزنت اندر قلندری! در عشق، طفلِ مکتبت عیسای ناصری! ای اولیات تا به ابد سر بر آستان! ای قدس! ای پناهِ زمینیِ آسمان! آفت رسید در تو -که آفات بر یهود- رفت از حد این‌ستم -که مکافات بر یهود- کفران‌شان شکست حریم‌آستانه را حرمت نگه نداشت خداوندِ خانه را رفت از حریمِ قدس به افسانه بست امن از طاغیان به وادی ایمن شکست امن سنگینی‌ای که حادثه با خارهٔ تو کرد نامردمی به مردمِ آوارهٔ تو کرد دستی که از تبارِ تو خون، بی‌گناه ریخت خون ریخت آن‌چنان که بهار از گیاه ریخت داغی به داغ مریم و موسی فزود هم -نفرین به دودمانِ یهودا، یهود هم- * ای غیبت غرور صبوران! حضور باش ای قدس! ای بلادِ بلاکش! صبور باش ما غازیانِ سهم‌شتابِ محمدیم لختی دگر بپای! قوی باش! آمدیم... @Ab_o_Atash
✳ دسته‌بندی انسان‌ها انسان‌ها چهار دسته‌اند: دسته اول آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند. عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. دسته دوم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند؛ مردگانی متحرک در جهان؛ خودفروختگانی که هویتشان را به‌ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند، بی‌شخصیتند و بی‌اعتبار، هرگز به چشم نمی‌آیند، مرده و زنده‌شان یکی است. دسته سوم آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند؛ آدم‌های معتبر و باشخصیت؛ کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تأثیرشان را می‌گذارند، کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند، دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. دسته چهارم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند؛ شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و باشکوهند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم‌نرم و آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می‌فهمیم که آنان چه بودند، چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. @Ab_o_Atash
✳️ این آدم‌های حقیر آیا مطمئنید کسانی افتخار خود می‌دانند که دلقک و نوکر و نان‌خور شما باشند و به هر خفتی تن دهند، آیا مطمئنید که آن‌ها عزت‌ نفس خود را از دست داده‌اند؟ پس این‌همه حسادت و بدگویی و شایعه، این‌همه خبرچینی و پچپچهٔ ناگاهِ گوشه و کنار و گاهی حتی بیخ گوش و زیر میزتان از کجاست؟ کی چه می‌داند، شاید عزت‌ نفس برخی از این آواره‌ها نه تنها با چنین تحقیرهایی از دست نرفته، بلکه به‌خاطر همین تحقیرشدن‌ها و دیوانه‌بازی‌ها و دلقک‌بازی‌ها و جیره‌خوری‌ها و اطاعت‌کردن‌ها و بی‌شخصیت‌بازی‌های اجباری و دائمی بیش‌تر هم برانگیخته می‌شود. (چاپ سوم، تهران: نشر هرمس) صفحه ۸۶. @Ab_o_Atash
✳ مواظب آمریکا باشید؛ معلوم نمی‌کند! برای اینکه شیرفهم بشوی عرض می‌کنم! یکی بود یکی نبود. در روستایی، زارعِ فقیری بود که ناگهان ثروتمند شد. همکارانش سؤال کردند. گفت: کیسه‌ای از بادمجان (محصول مزرعه) پُر کردم و برای حاکم شهر هدیه بردم، در عوض آن به من کیسه‌ای طلا بخشید!... روزی یکی دیگر از زارعینِ تنگدست برخاست و به همین خیال، راهی شهر و قصر شد. اما چون این بار شرایط زمانی مساعد نبود، امیر از دیدن آن بادمجا‌ن‌ها عصبانی‌تر شد و به جای اعطای طلا دستور داد که...!!... بیچاره زارعِ بخت برگشته(!) مرتباً و لحظه به لحظه می‌گفت: خدا آخر و عاقبت مرا بخیر کند(!)... چون این جمله را زیاد تکرار کرد، امیر پرسید ماجرا چیست؟ گفت: یادم آمد که وقتی در ده خواستم کیسه را از بادمجان‌ها پُر کنم، چند تا کدو حلوایی هم در تَهِ جوال گذاشته بودم(!) .... الغرض(!)، مقصود این است که آمریکا موجود خطرناکی است. کسانی که به طرف آمریکا حرکت می‌کنند، باید بدانند که همیشه طلا نمی‌دهند(!) ماجرای عراق و کویت [در زمان جنگ خلیج فارس] و امثالهم شاهد مثال خوبی است. ! (چاپ هشتم، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۹) صفحه ۳۷۵. @Ab_o_Atash
✳️ حق ندارم به خانم امر کنم خانم زهرا مصطفوی روایت می‌کند: من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند: در را ببندید. بارها و بارها می‌دیدم‌‎ ‌‏که خانم می‌آمدند و کنار آقا می‌نشستند، ولی امام خودشان بلند می‌شدند و در را‌‎ ‌‏می‌بستند و حتی وقتی پا می‌شدند، به من هم نمی‌گفتند که در را ببندم. روزی من به‌‎ ‌‏آقا گفتم خانم که داخل اتاق می‌آیند همان‌موقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند: «من‌‎ ‌‏حق ندارم به ایشان امر کنم». حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی‌‎ ‌‏نمی‌خواستند. جلد ۱، صفحه ۷۸. @Ab_o_Atash