eitaa logo
آب و آتش
460 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ زمانی برای خوش‌بینی و امید... إِلَهِي لَمْ أُسَلِّطْ عَلَى حُسْنِ ظَنِّي قُنُوطَ الْإِيَاسِ وَ لا انْقَطَعَ رَجَائِي مِنْ جَمِيلِ كَرَمِكَ إِلَهِي إِنْ كَانَتِ الْخَطَايَا قَدْ أَسْقَطَتْنِي لَدَيْكَ فَاصْفَحْ عَنِّي بِحُسْنِ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ إِلَهِي إِنْ حَطَّتْنِي الذُّنُوبُ مِنْ مَكَارِمِ لُطْفِكَ فَقَدْ نَبَّهَنِي الْيَقِينُ إِلَى كَرَمِ عَطْفِكَ إِلَهِي إِنْ أَنَامَتْنِي الْغَفْلَةُ عَنِ الاسْتِعْدَادِ لِلِقَائِكَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِي الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلائِكَ إِلَهِي إِنْ دَعَانِي إِلَى النَّارِ عَظِيمُ عِقَابِكَ فَقَدْ دَعَانِي إِلَى الْجَنَّةِ جَزِيلُ ثَوَابِكَ إِلَهِي فَلَكَ أَسْأَلُ وَ إِلَيْكَ أَبْتَهِلُ وَ أَرْغَبُ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ يُدِيمُ ذِكْرَكَ وَ لا يَنْقُضُ عَهْدَكَ وَ لا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ وَ لا يَسْتَخِفُّ بِأَمْرِكَ إِلَهِي وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفا وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خَائِفاً مُرَاقِباً يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما كَثِيراً. خدايا! بر خوش‌بينی‌ام نااميدى و يأس را چيره نسازم، و اميدم از زيبايى كرمت نَبُرد. خدايا! گر خطاهايم مرا از نظرت انداخته، به خاطر حسن اعتمادم بر تو از من چشم‌پوشى كن. خدايا! اگر گناهان از جايگاه مكارم لطفت مرا پایین آورده، اما يقين به كرم عنايتت هوشيارم کرده. خدايا! اگر غفلت از آماده شدن براى ديدارت به خوابم فرو برده، ولى معرفت به نعمت‌هاى كريمانه‌ات مرا بيدار ساخته است. خدايا! اگر بزرگى مجازاتت مرا به سوى آتش فرا خوانده، هرآينه ثواب برجسته‌ات مرا به سوى بهشت خوانده است. خدايا! از تو درخواست می‌كنم، و به پيشگاهت زارى می‌کنم، و رغبت می‌ورزم، و از تو می‌خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى، و مرا از كسانى قرار دهى كه ذكرت را همواره بر زبان دارند، و پيمانت را نمی‌شكنند، و از سپاست غافل نمی‌شوند، و فرمانت را سبك نمی‌شمارند. خدايا! مرا به نور عزّت بسيار زيبايت برسان تا عارف به وجودت گردم، و از غير تو روی گردان شود، و از تو هراسان و برحذر باشم، اى داراى بزرگى و بزرگوارى! و درود خدا و سلام بسيار او بر محمّد فرستاده‌اش، و برخاندان پاكش باد. «ع» @Ab_o_Atash
✳️ غزل امید غم مخور، ايّام هجران رو به‏پايان مى‏رود اين خمارى از سرِ ما مى‏گساران مى‌رود پرده را از روى ماه خويش، بالا مى‏زند غمزه را سر مى‏دهد، غم از دل و جان مى‏رود بلبل اندر شاخسار گل، هويدا مى‏شود زاغ با صد شرمسارى از گلستان مى‏رود محفل از نور رخ او نورافشان مى‏شود هر چه غیر از ذكر يار، از ياد رندان مى‏رود ابرها از نور خورشيد رُخش پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرامان مى‏رود وعدهٔ ديدار نزديك است، ياران مژده باد روز وصلش مى‌رسد، ايّام هجران مى‏رود   @Ab_o_Atash
✳️ «آمریکا» از نگاه دکتر شریعتی آمریکا آمریکا! این بلاهتِ عظیم و توحّش متمدن و بدویّت مدرن و خشونتِ با اتیکت و غارتِ قانونمند و خوشبختیِ زشت و آزادیِ لش و دموکراسیِ احمق و ایندیویدوآلیسمِ قالب‌ریزی‌شده و استانداردیزه و بالاخره: همان جاهلیت عرب! با شریف‌های قرشی! و سیاه‌های حبشی! و «کعبه مقدس»ی که اینک «مجسمه آزادی» نام دارد و بازار عکّاظی که «وال استریت»، و «بنی‌امیّه» و «بنی عبد مناف» و «بنی هاشم» که خانواده «فورد» و خانواده «راکفلر» و «کندی» و همان «خاطره موهوم» و «فخر مجهول» به ابراهیم و اسماعیل که اینجا: «جرج واشنگتن» و «ابراهیم لینکلن» و در اینجا و آنجا و هرجا: طوایف یهود «بنی‌قریظه» و «بنی‌نظیر» و «بنی‌قینقاع» که «پول» و جواهر و بازار و می‌فروشی‌ها را تیول خود دارند، منتها در ابعاد میلیون‌ها برابر آگراندیسمان شده و هر شتر جمّازهٔ دوکوهانه، یک جمبوجت B52 هشت‌موتوره بمب‌افکن گشته! و «دارالّندوه شیوخ»، «سازمان سیا» شده و هر «ابو لهب»ی، یک «دالس» و «کسینجر» و هر «حمّالة الحطب» و «هند جگر‌خواره»‌ای، یک پتیاره دیوی چون خانوم «روزولت» و هر «وحشی» حمزه‌کُشی، یک «چومبه» یا «ژنرال لونول» و «وان تیو»! - جلد ۱. صفحه ۷۳. @Ab_o_Atash
✳️ شرح منظومه دل این سورهٔ فجر پشت این صبحِ مبین به تفاسیر نگاه تو اگر گرم نبود شب ظلمانی یخبندان را هیچ از قالب تکرار زدن شرم نبود ** آه ای عالِم ربانی عشق! در کتابی ابدی شرح منظومهٔ بیداری ما را بنویس @Ab_o_Atash
✳️ نیمه شعبانی که وحید بهبهانی مرتد شد! آیت‌الله وحید بهبهانی در مراسم نیمهٔ شعبان، بعد از گذشت نُه ماه و حضور در مسجدی در کربلا، فرمودند: امشب بهانهٔ خوبی است تا مطالبی را دربارهٔ حضرت برای شما بگویم. بدانید که در غیبت ایشان مصلحتی وجود دارد، پس نگویید چرا امام زمان «عج» آشکار نمی‌شود؛ شما توان فرمانبرداری را از او ندارید؛ او لباس خشن می‌پوشد، نان جو می‌خورد. پنهان بودن او هم از الطاف خداوند است. مردم به هم نگاه کردند و گفتند: مسجد، بی‌امام باشد بهتر است از اینکه امام جماعتش دشمن امام زمان «عج» باشد. شخص دیگری در حالی که لب‌هایش را به هم فشار می‌داد گفت: نان حضرت را می‌خورند و شمشیر بر روی حضرت می‌کشند! آقا محمدباقر وحید بهبهانی با مشاهدهٔ نگاه‌های خشم‌آلود مردم، از گفتار خود پشیمان شد و شتابان به خانه رفت. دقایقی بعد در خانه را زدند، ایشان در را باز کرد، خادم مسجد _محمدحسین مسگر _ بود. با نگاه خشم‌آلود، سجاده را به وسط حیاط پرت کرد و گفت: شما مرتد شده‌اید و نمازهای ما را باطل ساختید. آن‌شب، آقا تا نزدیکی صبح بیدار بود و هراسان. نزدیکی‌های اذان صبح صدای در خانه بلند شد. _ آقا در را باز کنید! محمدحسین مسگر هستم. اشتباه کردم! پوزش می‌طلبم! آقا در را باز کردند. ایشان به دست‌وپای آقا افتاد. آقا فرمودند: بلندشو ببینم چه شده، سرشب که مرا مرتد خواندی و الان پوزش می‌طلبی؟! گفت: آقا چون به خانه رفتم و خوابیدم در عالم رؤیا حضرت ولی‌عصر را دیدم که ظهور فرموده‌اند، من شتابان خود را به ایشان رساندم. به من فرمودند: ای محمدحسین! این عبای تو مال میرزاحسن بزاز است و تو ندانسته از دیگری خریده‌ای باید به صاحبش برگردانی. من عبا را به میرزاحسن دادم. سپس فرمودند: این قبای تو نیز از آن حاج ابوطالب خرمافروش است که ندانسته خریده‌ای. قبا را نیز به صاحبش بازگرداندم. بدین‌ترتیب همهٔ اموال و دارایی مرا از دیگری خواندند و من یکی‌یکی به صاحبانش بازگرداندم. پس از آن فرمودند: این همسرت نیز در واقع خواهر شیری توست باید از او جدا شوی. من از همسرم جدا شدم. در این هنگام فرزندم قاسم از دور نمایان شد. حضرت با مشاهدهٔ او فرمودند: قتل فرزندت واجب است. شمشیر بگیر و پسرت را کیفر ده. من خشمگین شدم و فریاد زدم به خدا سوگند تو حتی سید نیستی، تا چه رسد به اینکه صاحب‌الامر باشی! ناگهان از خواب بیدار شدم و دانستم که ما را یارای پیروی از آن بزرگوار نیست. سخن شما درست است. من شرمنده‌ام! مرا عفو کنید! آیت‌الله وحید بهبهانی در حالی که او را از روی زمین بلند می‌کردند، می‌فرمودند: خداوند همه ما را عفو کند، اگر لطف او نباشد همهٔ ما گرفتار خواهیم بود. ص ۶٠. به نقل از: نشر سمیع صص ۱۱ تا ۱۳. @Ab_o_Atash
✳ شبی که نوروز از حسادت دق می‌کند! یک تضاد دیگر که بسیار پیچیده است و هیچ‌کس هم متوجه آن نیست: ۹۰درصد از اهالى این مملکت هنوز با معیارها و ملاک‌هاى مذهبى زندگى مى‌کنند. غرضم از آن ۹۰ درصد، همه دهاتى‌هاست به اضافهٔ طبقات کاسبکار شهرى و بازارى و مستخدمان جزء و مجموعهٔ آنچه طبقهٔ سوم و چهارم مملکت را مى‌سازد. این طبقات به نسبت فقرى که دارند فقط با تکیه به معتقدات مذهبى قادر به تحمل زندگانى خویشند. و ناچار خوشبختى امروزنیافته را در آسمان مى‌جویند و در دین و در آخرت. و خوشا به حالشان. گاهى عرق هم مى‌خورند، اما دهانشان را آب مى‌کشند و به نماز مى‌ایستند و ماه رمضان توبه مى‌کنند و حتى براى امامزاده داوود قربانى مى‌کُشند. و فلان دهاتى به محض این که هفت تخم هرساله‌اش ده تخم شد، دست اهل و عیال را مى‌گیرد و به زیارت مشهد مى‌رود یا دست کم به قم. و اگر روابط حسنه(!) با همسایگان وجود داشت به کربلا و مستطیع که شد به مکه. و همه هم منتظر امام زمانند. یعنى همه منتظریم و حق هم داریم. منتها هر کدام به صورتى. چون هیچ دولت مستعجلى به وفاى کوچکترین قول و عهد خود برنخاسته است؛ چون همه جا ظلم است و حق‌کشى و خفقان و تبعیض! و به همین علت‌هاست که در پانزده شعبان چنان جشنى مى‌گیریم که نوروز از حسد دق کند. و با همین اعتقاد است که تمام آن ۹۰درصد اهالى غیور مملکت، دولت را عملهٔ ظلم مى‌دانند و غاصب حقِ «اعلاحضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه». پس حق دارند که مالیات نمى‌دهند و کلاه سر مأمور دولت مى‌گذارند و از سربازگیرى به هزار عنوان مى‌گریزند و جواب درست به هیچ آمارگیرى نمى‌دهند. و گرچه روزنامه‌ها پر است از تبریکات اهالى غیور «مزلقان چاى» به مأمور جدید‌الورود ادارهٔ سجل احوال، اما هیچ‌کدام از اهالى غیور همان آبادى، هرگز سازمانى به نام دولت نمى‌شناسد. جز ژاندارم را و جز ترانزیستور را. و هنوز در بوشهر و بندرعباس مَثَل رایج است که «زیر دیوار عجم نباید خوابید» و این عجم است؛ مأمورى است که از تهران مى‌آید [نقل شفاهی می‌کنم از دوست عزیزم که اهل آن نواحی است]. یعنى نوکر دولت نباید شد و به مأمورش و به مؤسساتش اعتماد نباید کرد. به همین علت‌هاست که تمام سازمان‌هاى مذهبى، از سقاخانهٔ زیرگذر و مسجد سرکوچه بگیر تا زیارتگاه بیرونِ آبادى، پوشیده است از تظاهرات گوناگونِ این عدمِ اعتماد به دولت و به کارش. و پُر است از علایم انتظار فرج مهدى موعود: اعلاحضرت ولى‌عصر. که به‌راستى دعا کنیم که عجل‌الله تعالى فرجه! در زبان مردم، در کتیبه بالاى دیوار، بر زبان واعظ، در نماز، در اذان و مناجات، در قصیده شعرا، در تظاهرات مفصل جشن ، بالاى کارت دعوت عروسى‌ها، همه‌جا «در ظل توجهات ولى عصر» بسر مى‌بریم، اینها درست! آن‌وقت براى این مردم است که دولت با سازمان‌ها و مدارس خود، با سربازخانه‌ها و اداراتش، با زندان‌ها و بوق و کرناى رادیوش، مُبلغ «حکومت ملى» است و براى خود، ساز دیگرى دارد. از همین مردم به تو بمیرى من بمیرم، مالیات مى‌طلبد، به زور ازشان سرباز مى‌گیرد، همه‌جا رشوه‌خور مى‌پرورد، سفارتخانه‌هایش قرتى‌ترین سفارتخانه‌هاست، مُبلغ اعلاحضرتِ دیگرى است، و گوش فلک را از افتخارات هزاره هزاره افزایش‌یابنده‌اش ‍ کر کرده است و توپ و تفنگش را دائم به رخ مردم مى‌کشد. آنوقت به علت همین تضاد، هر کودک دبستانى به محض اینکه سرود شاهنشاهى را به عنوان سرود ملى از بر کرد، نماز از یادش مى‌رود، و به محض اینکه پایش به کلاس ششم ابتدایی رسید، از مسجد می‌بُرد، و به محض اینکه سینما رفت، مذهب را به طاق نسیان مى‌نهد. و به همین علت است که ۹۰ درصد دبیرستان‌دیده‌هاى ما لامذهبند. لامذهب که نه؛ هرهرى مذهبند، در فضا معلقند. پایشان بر سر هیچ استقرارى نیست، هیچ یقینى، هیچ ایمانى. چون مى‌بینند که دولت با این‌همه اهن و تلپ و سازمان و بودجه و کمک‌هاى خارجى و توپ و تانک، قادر به حل کوچکترین مشکل اجتماعى که بیکارى دیپلمه‌ها باشد، نیست. و در عین حال مى‌بینند که یک اعتقاد کهن مذهبى چه ملجأ پناه‌دهنده‌اى است براى خیل درماندگان و بیچارگان و فقرا و در پانزده شعبان چه شادی‌ها مى‌کنند و چه خوشى مى‌گذرانند. این است که در مى‌مانند. رادیو بیخ گوشش مدام افسون مى‌خواند و سینما به چشمش مى‌کشد عوالم از ما بهتران را، اما آن واقعیت دیگر هم هست؛ واقعیت محتواى ایمان مذهبى. و مگر چقدر مى‌شود فکر کرد؟ و خودخور بود؟ یا در صدد کشف حقیقت بود؟ و چرا او هم رها نکند و مثل دیگران نشود؟ و به رنگ جماعت در نیاید؟ پس ‍ برویم و همه هرهرى باشیم. نه مذهبمان پیدا، نه لامذهبى‌مان، نه زندگیمان، نه آینده‌مان. دم غنیمت است. (چاپ دوم، تهران: انتشارات رواق، ۱۳۵۶/۱۰/۴) صفحات ۱۰۳ تا ۱۰۶. این کتاب در سال ۱۳۴۱ (۱۶ سال پیش از پیروزی انقلاب) زیر چاپ توقیف شد! @Ab_o_Atash
✳️ گل بهارآفرین شهر آینه‌دار می‌شود با یک گل پروانه‌تبار می‌شود با یک گل گفتند نمی‌شود؛ ولی می‌بینند یک‌روز بهار می‌شود با یک گل... @Ab_o_Atash
✳️ اندوه امری قراردادی است انما الحزن وضع، لاطبع؛ لانا اذا وجدنا انساناً سُلِب مُلکاً فحزن و کثیر لیس لهم ذلک المال و لیس هم بحُزّان، فاذن وضع ذلک الحزن لنفسه وضعاً علی ما سلبه او فاته. [اندوه امری کاملاً قراردادی است نه طبیعی. چرا که وقتی انسانی را می‌یابیم که ملکی را از دست داده و اندوهناک شده، و از طرف دیگر بسیاری از مردم آن مال را ندارند و اندوهگین نیستند، پس [نتیجه می‌گیریم آن شخص] خودش اندوه را برای خودش قرارداد کرده، قراردادی برای آنچه از او گرفته یا فوت شده.] مکتبة نور ‌صفحه ۶. @Ab_o_Atash
✳ نکته! از دوستی که همیشه با من هم‌عقیده بود، هیچ چیز یاد نگرفته‌ام. @Ab_o_Atash
✳️ من به این دانشجویان قول داده‌ام! وقتی [علامه ] برای سخنرانی دعوت می‌شدند، اصلاً برایشان مهم نبود که جایی بروند که مثلاً دوهزارنفر بیایند. یادم می‌آید قرار بود برای گروهی از دانشجویان دانشگاه آزاد یکی از شهرهای شمال کشور سخنرانی کنند. چند روز قبل از اینکه ایشان بخواهند برای سخنرانی به آن‌شهر بروند، سمیناری در انگلستان در حوزۀ اسلام‌شناسی برگزار شده بود و مسئولان از ایشان خواسته بودند آنجا بروند و سخنرانی کنند؛ اما ایشان نرفتند و گفتند: «[آن‌نشست] با این روز که من قول دادم تلاقی می‌کند. من به این بچه‌ها قول داده‌ام، به این دانشجویان قول داده‌ام، اینها منتظر من هستند. من نمی‌روم، یکی دیگر لندن برود.» اگر کسی واقعاً اخلاص نداشته باشد، چه می‌کند؟ دلیل می‌تراشد که آنجا سمینار جهانی است و اینجا محلی، اما ایشان که هدفشان هدف الهی بود، می‌دانستند کسی که اخلاص دارد، باید روابط اجتماعی‌اش نیز درست باشد و گفتند: «من قولی داده‌ام و باید به این قول وفا کنم.» نگاهی به اندیشه‌های چند شخصیت فکری معاصر صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴. @Ab_o_Atash
✳ و شهید، قلب تاریخ است... كسانی كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتی كه دارد می‌ميرد و به عنوان تنها سلاح برای جهاد در راه ارزش‌های بزرگی كه دارد می‌شود انتخاب می‌كنند، شهيدند حی و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصری و قرنی و هر زمان و زمينی. و آنها كه تن به هر می‌دهند تا بمانند، مرده‌های خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كسانی كه سخاوتمندانه با حسين «ع» به قتلگاه خويش آمده‌اند و مرگ خويش را انتخاب كرده‌اند، در حالی كه صدها گريزگاه آبرومندانه برای ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعی و دينی برای زنده ماندنشان بود، توجيه و تأويل نكرده‌اند و مرده‌اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه برای ماندنشان تن به ذلت و پستی رها كردن حسين «ع» و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده‌اند؟ هركس زنده بودن را فقط در يك نمی‌بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين «ع» را با همه وجودش می‌بيند، حس می‌كند و مرگ كسانی را كه به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، می‌بيند. آنها نشان دادند، شهيد نشان می‌دهد و می‌آموزد و پيام می‌دهد كه در برابر ظلم و ستم، ای كسانی كه می‌پنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف می‌كند»، و ای كسانی كه می‌گوييد: «پيروزی بر خصم هنگامی تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد، انسانی است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن می‌شود و اگر دشمنش را نمی‌كشد، می‌كند. و شهيد، تاريخ است، همچنان‌كه قلب به رگ‌های خشك اندام، خون، حيات و زندگی می‌دهد. جامعه‌ای كه رو به می‌رود، جامعه‌ای كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده‌اند و جامعه‌ای كه به گرفتار است، جامعه‌ای كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‌ای كه را از ياد برده است، و جامعه‌ای كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبی، به اندام‌های خشك مرده بی‌رمق اين جامعه، خون خويش را می‌رساند و بزرگ‌ترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل،‌ به خويشتن را می‌بخشد. شهيد حاضر است و هميشه جاويد. [اما] کی غايب است؟! مجموعه آثار شماره ۱۹ صفحات ۲۰۳ و ۲۰۴. @Ab_o_Atash
✳️ اشک شکارچی! یکی بود، یکی نبود. شکارچی‌ای بود که برای شکار به جنگل رفت. تو جنگل درختی را دید که پر از پرنده بود. با اسلحه‌اش به سمت آنها شلیک کرد و تعداد زیادی را هدف قرار داد. بعضی پرنده‌ها کشته شدند، بعضی مجروح شدند. شکارچی شروع کرد به جمع‌آوری پرندگان کشته شده و کشتنِ پرندگان مجروح با چاقویش. در حالی که غرق این کار شده بود به خاطر سردی هوا چند قطره اشک تو چشم‌هاش جمع شد. یک پرنده به یکی دیگر گفت: «این شکارچی دل‌نازک است؛ چشم‌هاش را ببین؛ به خاطر ما گریه می‌کند.» پرنده دیگر به او گفت: «چشم‌هاش را فراموش کن؛ به دست‌هاش نگاه کن.» نشر آرما صفحه ۱۳۸. @Ab_o_Atash