✳️ پیام سبز حاجآقا
«من علیاکبر ابوترابی هستم، برادرها نقیباحمد را تحت فشار قرار دادهاند که یکی از برادران ایرانی در شرایط امنیتی برای چند دقیقه صحبت کند و این امر را به من واگذار کردند. این کیسه پر از سبزیهای همین باغ است که برادرها زحمت کشیده و برایتان فرستادهاند...»
در کیسهٔ سبزی را باز کردیم؛ نمیخواستم تحفهای را که با زحمت و محبت فرستاده بودند پس بفرستیم. رفتیم پشت پستویی که با ملحفه برای خودمان درست کرده بودیم. حلیمه روسریاش را باز کرد و همهٔ سبزیها را روی روسری او ریختیم...
ناگهان در لابهلای سبزیها چشممان به تکهکاغذی مچالهشده افتاد. کاغذ کوچک و مچالهشده را باز کردیم. نوشته بود: خرمشهر آزاد شد
همدیگر را بغل کردیم و نماز شکر خواندیم... هیچ خبری نمیتوانست ما را تا این اندازه خوشحال کند...
اگر چه بودن ما در آنجا فقط برای تصرف خرمشهر نبود، اما بازپسگیری خرمشهر سند خوبی برای رسوایی صدام و جنگافروزان علیه ایران و انقلاب اسلامی ایران بود.
#معصومه_آباد
#من_زندهام
[خاطرات دوران اسارت]
نشر بروج
صفحات ۴۷۲ تا ۴۷۵.
@Ab_o_Atash
✳️ التقاط و انحراف از کجا شروع شد؟
از اوایل دهه ۵۰ است که بچهمسلمانها بهتدریج هویت مستقلی از جریان چپ پیدا میکنند. انصافاً باید بگوییم نقش شهید مطهری، دکتر شریعتی و چهرههای دیگری در حسینیه ارشاد، به عنوان پاتوق بچهمسلمانهای انقلابی، قابل انکار نیست. آنها به جوانان مسلمان اعتماد به نفس و هویت اجتماعی دادند. این نقش بسیار برجسته است و بدون تردید این برهه را نمیشود از تاریخ تحولات ۴۰ سال اخیر کشور حذف و بدون آن رویدادهای بعدی را تحلیل کرد. یعنی اگر این مقطع را حذف کنیم، تحلیل ما قطعاً نقص خواهد داشت.
نقش حسینیه ارشاد بسیار برجسته و تأثیر آن مبنایی است. با اینهمه سایه بختکوار اندیشههای مارکسیستی، روی همین بچهمسلمانهایی هم که آمده بودند تا هویت مستقلی را برای خود تعریف کنند و میگفتند ما چرا باید زیر بلیت کمونیستها باشیم، افتاد و این جوانها در مواردی احساس کردند برای اینکه جلوی مارکسیستها کم نیاورند، باید ادای آنها را دربیاورند!
مرحوم استاد مطهری یک زمانی متوجه شد که فضای ماتریالیستی حاکم بر اذهان، بدجوری دارد دمار از روزگار دانشجویان و نیز جوانان کوچه و بازار ما درمیآورد؛ اینها دارند دین را آمیخته با حشو و زوائدی میکنند که شبیه به دین خرافهآلود گذشته است [با این تفاوت که] قبلاً برخی از معارف و مظاهر دینی با خرافات و موهومات درآمیخته و حالا با حشو و زوائد مارکسیستی مخلوط شده بود؛ همان چیزی که بعدها از آن تعبیر به تفکر التقاطی دینی شد.
#محمدحسین_صفارهرندی
#بسترهای_فکری_و_اجتماعی_ظهور_فرقانگونگی
فصلنامه یادآور
ویژه بازکاوی اندیشه و عمل گروه فرقان
سال سوم، ۱۳۸۸و ۱۳۸۹، شمارههای ۶، ۷ و ۸.
صفحه ۱۴۳.
@Ab_o_Atash
✳️ موسیقی برای حزبالله لبنان «اکل میته» نیست!
حزب الله لبنان بهطور جدی در زمینه موسیقی و تئاتر فعالیت میکند. اینجا دیگر همه فهمیدهاند هیچکس نمیتواند فرایندهای تمدنی را دور بزند. ارتجاع، مساوی مرگ است. حزبالله میداند حزب بدون رسانه و رسانه بدون موسیقی نمیشود. جوانی که در گروهان موسیقی «ولایت» کار میکند هیچ حس «اکل میته» ندارد؛ بلکه احساس «مرزبانی فرهنگی» دارد. هنر حتی نزد شخص جناب دبیرکل هم گرامی است. استاد تئاتری که از ایران میرود تا به برگزیدگان هنر حزبالله تئاتر درس بدهد شخصاً با #سیدحسن_نصرالله دیدار می کند و سید به او چفیهای را میدهد که در قدس متبرک شده است. البته چفیه را امانت میدهد و شرط میکند وقتی قدس را تصرف کردیم باید برش گردانی!
#سیدحسین_مرکبی
#لبنان_زدگی
نشر آرما
صفحه ۷۳.
@Ab_o_Atash
✳ فیش حقوقی یک نماینده سرشناس مجلس
«حبیبالله نوبخت که از مخالفان مدرس بود و حتی مدرس در مجلس به اعتبارنامهٔ وی رأی مخالف داد، میگوید: «مدرس مردی کریم و بخشنده بود و همیشه جماعتی گدا و مداح و دعاگو به گرد خانهاش طواف میکردند. عادتش بر این بود که در خانه شبکلاهی به سر داشت.
یک روز که کیسهاش تهی بود، گدایی به سماجت دامنش را گرفته بود و رها نمیکرد، مدرس دست برد و شبکلاه را از سر برگرفت و پیش آن گدا افکند. شبکلاهش قلمکار کهنهای بود، مرد شبکلاه را از اینرو به آن رو کرد و سبک گرفت؛ میخواست سخنی به انکار بگوید که یکی از مریدان آنمرحوم چنانچون بازی که خود را بر شکار افکند از جا پرید و شبکلاه را از دست گدا برکشید و بوسید و بهجای آن یک اسکناس صدتومانی به دستش داد. گدا تازه فهمید که آن کلاه چه کالای گرانبهایی است، فریاد برآورد که نمیدهم، نمیدهم. چند نفر بازاری که با آن مرید یار و مددکار بودند، دست کرم برگشادند مبلغی به او دادند و آن گدا ۲۶۰ تومان جمع کرد، ولی غبن داشت و میگفت ۳۰۰ تومان میخواهد.»
نوه شهید مدرس از قول مادرش نقل میکند: «هر زمان آقا از مجلس برمیگشت میدیدم یکی از لباسهایش نیست ـ یا عبا یا لباده یا پیراهن ـ وقتی از او علت را میپرسیدم میگفت: در راه فقیر و برهنهای را دیدم و لباس خود را که مورد نیاز او بوده از تن درآوردم و به او بخشیدم. روزی به او اظهار کردم که پدر! اجازه بدهید ده بیست ذرع کرباس در خانه داشته باشیم که بتوانیم در چنین مواقعی فوری برایتان تکه لباسی را که بخشیدهاید تهیه کنیم. ایشان پاسخ داد: ممکن است دیگری به کرباسی که ما ذخیره میکنیم نیاز پیدا کند. به همان مقدار که برای یک پیراهن یا قبا یا شلوار لازم است تهیه کنید.
روزی که آقا هیچ چیز برای بخشیدن نداشت گفت: این دیگ آشپزخانه را بگذارید مغازه مشهدیعبدالکریم و پول بگیرید و به او بدهید. من گفتم: آقا! بجز این دیگ چیز دیگری برای پختن غذا نداریم، گفت: اشکالی ندارد.»
مرحوم مدرس نه تنها در دوران وکالت بلکه هنگامی که در اصفهان در اوج فقر و تنگدستی دوران طلبگی را میگذراند و مخارج خود را از راه کارگری تأمین میکرد و اندک درآمدی بیش نداشت، با این حال در آن مواقع هم دستی باز و گشاده داشت.
یکی از نویسندگان جریانی را از قول یکی از طلاب مدرسه «جدهٔ کوچک» اصفهان نقل میکند: «یکبار که شهریه طلاب دیر رسیده بود، وضع طلاب خوب نبود و عدهای گرسنه بودند. طلبهای به نزد مدرس آمد. مدرس به او یک پول داد و گفت برو نان بخر. طلبه دیگری آمد و مدرس پولی دیگر برای خرید نان به او داد. من تعجب کردم و گفتم: مدرس! هنوز که شهریه نرسیده پس تو پول از کجا آوردهای؟ مدرس جواب داد: مگر «مرد» هم بیپول میشود؟ امشب بیا منزل تا به تو نشان دهم که پول از کجا میآورم. شب رفتم منزل مدرس. صبح زود از خواب بلند شدیم، پس از خواندن نماز، مدرس طناب و سطلی برداشت و در کوچه راه افتادیم. مدرس فریاد میزد: «آب میکشیم، آب میکشیم.» خلاصه در خانهای مشغول کار شدیم، پس از اتمام کار، مدرس سه پول مزد گرفت. آنگاه رو به من کرد و گفت: با این سه پول، هم میتوانم خودم نان بخورم و هم به دو طلبه کمک کنم.»
#تقی_دژاکام
#سیدمصطفی_سادات
#مدرس_در_مکتب_تربیتی_اسلام
[بخشی از یک پژوهش بلند]
#روزنامه_کیهان
۱۱ آذرماه ۱۳۶۹
صفحه ۶.
@Ab_o_Atash
✳️ حرف آخر
کاری نکردهایم
کاری نکردهایم که در خور گفتن باشد
ما خار چشم توطئه بودیم
ما آنچه میخواستند، نبودیم!
#طاهره_صفارزاده
#سفر_هزاره
@Ab_o_Atash
✳️ آخوندهای بهدردنخور!
ناظمالاسلام کرمانی مورخ مشهور مشروطه و نویسنده کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» که دشمنی سرسختی با شیخ فضلالله دارد، میگوید [که] زمانی به شیخ شهید گفته است: «ملای ۳۰۰ سال قبل، به کار امروز مردم نمیخورد.»
شیخ بلافاصله بر کلام وی تکملهای زده و میگوید: «خیلی دور رفتی! بلکه ملای ۳۰ سال قبل [هم] به درد امروز نمیخورد؛ ملای امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول [سیاست خارجی] را نیز عالِم باشد.»
#علی_ابوالحسنی_منذر
#تنهای_شکیبا
صفحه ۲۳۷.
@Ab_o_Atash
✳ خاطره خبرنگار فرانسوی از تفاوت غذای امام و پاپ
ناهار امام یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آنروز دیگران هم از آن استفاده میکردند. آیتاللّه خمینی بر سر سفرهای که بغیر از ایشان همسر، پسر، عروس و نوههایشان بودند، نشست و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار کمی غذا خورد. مدت ناهارخوردن ایشان دقیقاً ۷ دقیقه و ۴۰ ثانیه بود و بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند.
من دو سال پیش، یکبار موفق شدم ناهار خوردن «پاپ» را هم به چشم ببینم. مجموعه غذاهایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی میزی به طول ۱۲ متر و به عرض ۲/۵ متر چیده شده بود. هیچ نوع غذای ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آنوقت حضرت پاپ بر سر این میز بهتنهایی ناهار خود را میل کردند. مدت ناهار خوردن ایشان ۱ ساعت و ۵۰ دقیقه بود و بعد باقی غذای ایشان، آنطور که من فهمیدم، بکلی معدوم شد.
#مجله_اطلاعات_هفتگی
شماره ۱۹۲۴.
@Ab_o_Atash
✳️ «حرّک زائر» داریم تا «حرّک زائر»!
یک ضربالمثل انگلیسی میگوید «کلمهها میتوانند شما را بکشند.»
«حرّک زائر» داریم تا «حرّک زائر»! یکی توی کربلا میشنوی، یکی توی بقیع. آن حرّکها برای این است که سریع بروی که زیارت به بقیه هم برسد و این حرّکها برای این است که غربتافزایی کند. خیلی حرف است که یکی با چوبپر لطیف و رنگی، آرام بزند روی شانهات و با خنده بگوید «برو» و یکی با باتوم و پوتین و لباس پلنگی بگوید «حرّک زائر» و بزند زیر دوربینت!
#حامد_عسکری
#خال_سیاه_عربی
انتشارات امیرکبیر
صفحه ۸.
@Ab_o_Atash
✳️ ابلیس در تنور ناامیدی میدمد
از دامهای بزرگ ابلیس، آن است که ابتدا بنده را به غرور کشاند و او را به اینوسیله افسارگسیخته کند، و از معاصی کوچک به بزرگ و از آن به کبائر و موبقات کشد. و چون مدتی به این منوال با او بازی کرد و او را به خیال رجا به رحمت، به وادی غرور کشاند، در آخر کار، اگر در او نورانیّتی دید که احتمال توبه و رجوع داد، او را به یأس از رحمت و قنوط کشانَد و به او گوید: «از تو گذشته و کار تو اصلاحشدنی نیست». و این دام بزرگی است که بنده را از درِ خانه خدا روگردان کند، و دست او را از دامن رحمت الهی کوتاه نماید. و این منشأ خرابیهای عجیب و مفاسد بیشمار است؛ که ضرر این اشخاص به خود و به دیگران، از هر کس بیشتر است. و این از غایت جهل و نهایت شقاوت است.
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#شرح_حدیث_جنود_عقل_و_جهل
(چاپ شانزدهم، تهران: انتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)
صفحه ۱۳۹.
@Ab_o_Atash
✳️ من به «خدا» فحش نمیدهم!
ماهر عبدالرشید از دور داد زد: «روی اسیر دست بلند نکنید!» استوار دست نگهداشت. ماهر عتاب کرد: «چرا اسیر را میزنید؟» استوار گفت: «به خمینی فحش نمیدهد!» ماهر غرید: «خُب، از آنطرف آمده، معلوم است فحش نمیدهد!» گفت: «آخر این ارمنی است، مسلمان که نیست!» ماهر به مترجم منافقی که آنجا بود، گفت: «به او بگو دوتا فحش بده و خودت را خلاص کن.» سرباز ارمنی گفت: «من به خدا فحش نمیدهم!»
ماهر با صدای بلند خندید و گفت: «نمیدانستم خمینی ادعای خدایی کرده!» سرباز ارمنی گفت: «او ادعای خدایی نکرده؛ اما من هروقت به چهره این مرد نگاه میکنم، حضرت مسیح [ع] را به یاد میآورم. ناسزا گفتن به او ناسزا گفتن به مسیح است. ناسزا گفتن به مسیح ناسزا گفتن به خداست و جسارت به خدا شرط بندگی نیست!»
ماهر سر را به طرف صورتِ زخمی اسیر چرخاند و چشمهایش آبستن اشک شد. ماهر از جمع جدا شد و زیر لب گفت: «محمدرضا! ما داریم با کی میجنگیم؟!»
#فاطمه_بهبودی
#پوتین_قرمزها
خاطرات مرتضی بشیری، بازجو و مدیر جنگ روانی قرارگاه خاتمالانبیاء«ص»
انتشارات سوره مهر
صفحه ۲۶.
@Ab_o_Atash
✳️ اسماعیلهایی برای قربانی کردن!
و اکنون در «منا»یی. ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آوردهای. اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت؟ شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ معشوقت؟ خانوادهات؟ علمت؟ درجهات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیات؟ زیباییات؟...
من چه میدانم؟ این را تو خود میدانی. تو خود آن را، او را -هرچه هست و هرکه هست- باید به «منا» آوری و برای قربانی، انتخاب کنی. من فقط میتوانم نشانیهایش را به تو بدهم: آنچه تو را در راه ایمان، ضعیف میکند، آنچه تو را در «رفتن»، به «ماندن» میخواند، آنچه تو را در راه «مسئولیت» به تردید میافکند، آنچه دلبستگیاش نمیگذارد تا «پیام» را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه تو را به توجیه و تأویلهای مصلحتجویانه میکشاند و عشق به او کور و کرت میکند... اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی یک «نقطه ضعف»!
#علی_شریعتی
#حج
انتشارات الهام
صفحات ۱۴۵ و ۱۴۶.
@Ab_o_Atash
✳️ عشق، عادتکردنی نیست
وای بر آن روزی که چیزی _حتی عشق_ عادتمان شود. عادت، همهچیز را ویران میکند؛ ازجمله عظمت دوستداشتن را، تفکر خلاق را، عاطفه جوشان را...
عاشق کم است، سخن عاشقانه فراوان.
روزگاری است _چه بد!_ که دیگر کلامِ عاشقانه، دلیلِ عشق نیست، و آوازِ عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشق بودن.
#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانه_آرام
صفحه ۷۶.
@Ab_o_Atash