eitaa logo
آب و آتش
464 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ حكايت مكاشفه آسید موسی زرآبادی حاج شيخ باقر ملكى ميانجى -كه فردى متّقى و از شاگردان مرحوم ميرزاى اصفهانى در مشهد بود - از شيخ مجتبى قزوينی «قدس‏ سره» و او از سيد موسى زرآبادى «قدس ‏سره» چنين نقل مى‌‏كرد: در قزوين امام جماعت و به سير و سلوك عرفانى مشغول بودم. در آن وقت مكاشفاتى داشتم و در و ديوار براى من حائل نبود و از پشت آن اشخاص را مى‌ديدم. يك وقت در عالم مكاشفه، ندايى شنيدم كه «اين مقدار اعمال ظاهرى بس است. اگر مى‌خواهى به مقامات بالاتر برسى، بايد اين كارها را كنار بگذارى». من گفتم: نماز و روزه و مانند آن از طريق معتبر از پيامبر اكرم «صلى ‌الله ‏عليه ‏و‏آله» به ما رسيده است، لذا من از آن دست بر نمى‌‏دارم. دوباره ندا آمد: اگر دست بر ندارى، تمام اين مقامات از شما گرفته مى‏‌شود.  گفتم: به جهنّم! گرفته شود. تا اين را گفتم، ديدم كه تمام آن حالات عرفانى از من گرفته شد و مانند افراد عادى شدم. فهميدم اين راه، شيطانى بود و تصميم گرفتم كه به دستورهاى شرع و آداب و سنن عمل كنم. پس از مدتى عمل به دستورهاى شرع، حالتى براى من حاصل شد كه حالات قبلى در مقابل آن مثل قطره‏اى در مقابل دريا بود. مؤسسه کتاب‌شناسی شیعه جلد ۲، صفحه ۴۷۷. @Ab_o_Atash
تقسیم و جمع یک‌بار داستانی در مورد زوجی شنیدم که قرار بود از هم جدا شوند. هر دو بر سرِ جدایی‌شان توافق داشتند. جوانمردانه کتاب‌هایشان را تقسیم کردند، اما خیلی زود دریافتند کتابی را که یکی از آنها می‌خواهد، آن یکی هم دوست دارد. این موضوع هنگام تقسیم کتاب‌های دیگر شدیدتر شد. بعد دیدند که در مورد کتاب‌های دیگر هم همین‌طورند و یک‌دفعه هر دو متوجه شدند آن‌قدر نقطهٔ مشترک دارند که جدایی‌شان دشوار و دردناک است. امروز هنوز با هم زندگی می‌کنند و به جدایی از هم به‌عنوان حادثه‌ای دردناک و غیر ضروری می‌نگرند. نشر هرمس صفحه ۱۲۴. @Ab_o_Atash
شرط توانایی! آدم، هر کار دلش بخواهد، می‌کند. به شرط اینکه راستی‌راستی دلش بخواهد. انتشارات رز صفحه ۲۹. @Ab_o_Atash
✳️ آفات زبان در بیان مولوی مولوی زبان و دهان را به سنگ و آهن و آتش‌زنه و آتش‌گیره تشبیه می‌کند که آن را در محل تاریک و پنبه‌زار برافروخته باشند؛ پیداست که شعله و لهیب آتش چون در پنبه‌زار افتاد چه نتایج شوم به‌‌بار می‌آورد و این تشبیه در ادبیات فارسی بی‌سابقه است. این زبان چون سنگ و فم آهن‌وش است وآنچه بجهد از زبان، آن آتش است سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف گه ز روی نَقل و گاه از روی لاف زآنکه تاریک است و هرسو پنبه‌زار در میان پنبه چون باشد شرار؟ --- نکته‌ای کان جست ناگه از زبان همچو تیری دان که جست آن از کمان این تشبیه که در حکم مَثَل است، در ادبیات فارسی معمول و متداول بوده؛ شیخ سعدی نیز گفته است: تیر از کمان چو جست، نیاید به شست باز پس لازم است در همه‌کاری تأملی [مولوی همچنین درباره] آفات زبان [می‌گوید:] ای زبان! تو بس زیانی مر مرا چون تویی گویا، چه گویم من تو را؟ ای زبان! هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی؟ در نهان جان از تو افغان می‌کند گرچه هر چه گویی‌اش آن می‌کند ای زبان! هم گنج بی‌پایان تویی ای زبان! هم رنج بی‌درمان تویی هم صفیر و خدعه مرغان تویی هم انیس وحشت هجران تویی در ترجمه حدیث معروف «المرءُ مَخبوءٌ تحت لسانه»، تشبیهی تازه و بدیع دارد در این‌باره که سخن و زبان، رازهای نهفته را آشکار می‌کند: آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان چونکه بادی پرده را در هم کشید سرّ صحن خانه شد بر ما پدید ؟ نشر هما جلد ۱، صفحات ۳۳ تا ۳۵. @Ab_o_Atash
✳️ از محسن تا حسین«ع»... عالم سرشناس آیت‌الله شیخ محمدحسین کاشف‌الغطا در قصیده‌ای سروده: و فی الطفوف سقوط السبط منجدلاً  من سقط محسن خلف الباب منهجه و بالخیام ضرام النار من حطبٍ  بباب دار ابنة الهادي تأججه در کربلا، حسین«ع» از اسب بر زمین افتاد، چنان که محسن پشت در، سِقط شد. شعله‌های آتش که در خیمه حسین«ع» افتاد، همان شعله‌هایی است که درِ خانه دختر هادی –فاطمه«س»- را در خود فرو برد. «س» نشر تهذیب صفحه ۳۶۷. @Ab_o_Atash
✳️ کاتولیک‌تر از پاپ! می‌گويند يك يهودی در همدان مسلمان شده بود. بعد خيلی به آداب اسلام پايبند شده بود؛ خيلی زياد! اين موجب سوءظن مرحوم آسيد عبدالمجيد كه يكی از علمای همدان بود، شده بود كه اين قضيه چيست. يك‌وقت خواسته بودش، گفته بود كه تو مرا می‌شناسی؟ گفت: بله. گفت: من کی‌ام؟ گفت: شما آقاي آسيد عبدالمجيد. گفت: من از اولاد پيغمبرم؟ گفت: بله. تو كی؟ من يك يهودی بودم، پدرانم يهودی بودند و تازه مسلمان شده‌ام. گفته بود: نكتهٔ اينكه تو تازه‌مسلمان كه همه پدرانت هم يهودی بودند و من هم سيد و اولاد پيغمبر و ملا و اين چيزها، تو از من بيشتر مقدسی، اين نكتهٔ اين چيست؟ من شنيدم كه يهودی گذاشت و رفت! معلوم شد حقه زده. يك قضيه‌ای بوده. می‌خواسته با صورت اسلامی كارش را بكند. تو يهودی‌ها اين‌گونه كارها هست. جلد ۸، صفحات ۱۴۳ و ۱۴۴. @Ab_o_Atash
✳️ سانسور، قدرت، اطلاعات در گذشته سانسور از طریق مسدودکردن جریان اطلاعات به اجرا درمی‌آمد. در قرن بیست‌ویکم از طریق غوطه‌ور کردن انسان‌ها در سیلابِ اطلاعات بی‌اهمیت و نامربوط عملی می‌شود. انسان‌ها واقعاً نمی‌دانند به چه چیزی توجه نشان دهند و اغلب وقت خود را صرف بحث و بررسی درباره موضوعات فرعی می‌کنند. در زمان‌های دور، قدرت ‌داشتن به معنی دسترسی به اطلاعات بود. اکنون قدرت یعنی آگاهی بر اینکه از چه چیز [از چه اطلاعاتی] باید چشم پوشید. فرهنگ نشر نو @Ab_o_Atash
✳️ آفات زبان در بیان مولوی مولوی زبان و دهان را به سنگ و آهن و آتش‌زنه و آتش‌گیره تشبیه می‌کند که آن را در محل تاریک و پنبه‌زار برافروخته باشند؛ پیداست که شعله و لهیب آتش چون در پنبه‌زار افتاد چه نتایج شوم به‌‌بار می‌آورد و این تشبیه در ادبیات فارسی بی‌سابقه است. این زبان چون سنگ و فم آهن‌وش است وآنچه بجهد از زبان، آن آتش است سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف گه ز روی نَقل و گاه از روی لاف زآنکه تاریک است و هرسو پنبه‌زار در میان پنبه چون باشد شرار؟ --- نکته‌ای کان جست ناگه از زبان همچو تیری دان که جست آن از کمان این تشبیه که در حکم مَثَل است، در ادبیات فارسی معمول و متداول بوده؛ شیخ سعدی نیز گفته است: تیر از کمان چو جست، نیاید به شست باز پس لازم است در همه‌کاری تأملی [مولوی همچنین درباره] آفات زبان [می‌گوید:] ای زبان! تو بس زیانی مر مرا چون تویی گویا، چه گویم من تو را؟ ای زبان! هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی؟ در نهان جان از تو افغان می‌کند گرچه هر چه گویی‌اش آن می‌کند ای زبان! هم گنج بی‌پایان تویی ای زبان! هم رنج بی‌درمان تویی هم صفیر و خدعه مرغان تویی هم انیس وحشت هجران تویی در ترجمه حدیث معروف «المرءُ مَخبوءٌ تحت لسانه»، تشبیهی تازه و بدیع دارد در این‌باره که سخن و زبان، رازهای نهفته را آشکار می‌کند: آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان چونکه بادی پرده را در هم کشید سرّ صحن خانه شد بر ما پدید ؟ نشر هما جلد ۱، صفحات ۳۳ تا ۳۵. @Ab_o_Atash
✳️ تفکر مدرن و فراموشی ذات تفکر مدرن، شکاک و سخت‌باور است. انسان مدرن، معنای تقدس و رمز و راز غیبی را درک نمی‌کند و روش «تجربه» را به‌جای آن نشانده است. در حقیقت، او خود را داور نگرش‌ها می‌داند. در بینش او، ارزش‌ها با هم می‌جنگند و او از میان آنها برای خود حق انتخاب قائل است. طبیعی است که تجربه همه‌‌جا پاسخگو نیست. این عدم پاسخگویی، انسان مدرن را دچار اضطراب می‌کند. وقتی انسان «غیب» را انکار کند، دچار ترس و واهمه می‌شود. دلهره و ترس ناشی از خلأ در پشتوانه فکری است. کسی که برای سؤالاتش پاسخی نیابد، ناچار است سوالاتش را به فراموشی بسپارد. بسیاری از شئون اجتماعی در غرب مدرن، به جهت همین فراموشی تولید شده‌اند. نشر معارف صفحه ۱۹. @Ab_o_Atash
✳️ چنین کنند بزرگان... روز اولی که مرحوم حاج میرزا جوادآقا [ملکی تبریزی]، با آن هیئتِ یک طلبهٔ اعیان و اشرافِ متعین، به درس آخوند ملاحسینقلی همدانی می‌رود، وقتی که می‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلی همدانی، از آنجا صدا می‌زند که همان‌جا یعنی همان دم در، روی کفش‌ها بنشین! حاج میرزا جوادآقا هم همان‌جا می‌نشیند. البته به او برمی‌خورد و احساس اهانت می‌کند؛ امـا خود این و تحمل این تربیت و ریاضت الهی، او را پیش می‌برد. جلسات درس را ادامه می‌دهد. استاد را آنچنان که حق آن استاد بوده گرامی می‌دارد و به مجلس درس او می‌رود. یک‌روز در مجلس درس او که در اواخر مجلس هم نشسته بود، بعد که درس تمام می‌شود، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی به حاج میرزا جوادآقا رو می‌کند و می‌گوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور! بلند می‌شود، قلیان را بیرون می‌برد؛ اما چطور چنین کاری بکند؟! اعیان اعیان‌زاده جلوی جمعیت با آن لباس‌های فاخر؟ ببینید! انسان‌های صالح و بزرگ را این‌طور تربیت می‌کردند. قلیان را می‌برد به نوکرش که بیرون در ایستاده بود، می‌دهد و می‌گوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او می‌رود قلیان را درست می‌کند و می‌آورد به میرزا جوادآقا می‌دهد و ایشان قلیان را وارد مجلس می‌کند. البته این هم که قلیان را به دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینی بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلی می‌گوید: خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه اینکه بدهی نوکرت درست کند. این، شکستنِ آن منِ متعرضِ فضولِ موجب شرک انسانی در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگ‌بینی و خودشگفتی و برای خود ارزش و مقامی در مقابل حق قائل شدن را از بین می‌برد و او را وارد جاده‌ای می‌کند و به مدارج کمالی می‌رساند که مرحوم میرزا جوادآقای ملکی تبریزی به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود، قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست. بنابراین، قدم اول، شکستن منِ درونی هر انسانی است که اگر انسان، دائم او را با توجه و تذکر و موعظه و ریاضت همین‌طور ریاضت‌ها پست و زبون و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونی خواهد شد. بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم ۳۰ فروردین ۱۳۶۹ @Ab_o_Atash
✳️ مردان ما برای این کار کفایت می‌کنند... لحظات دیدار همان‌طور که از قبل گفته شده بود، کوتاه و رو به پایان بود. در یک لحظه به خانم حجازی اشاره کردم تقاضایی را که در مسیر به ایشان سپردم به سیدحسن بگوید، بیان کند. خانم حجازی هم که خود از جنس مقاومت و دنیای مجاهدت‌هاست و نور مجالس اهل بیتی که پدر مرحومشان در آبادان اقامه می‌کردند از کودکی در جانشان نشسته است، خطاب به سیدحسن این‌طور گفتند: خواهرانمان تقاضا کرده‌اند خدمت شما بگوییم اجازه بدهید ما در کنار شما، در میان جبهه‌های مقاومت حضور داشته باشیم. ما هم در این راه خدمت بکنیم. ما آماده جهادیم. این توفیق را به ما خواهرانتان هم بدهید. آقاسید با لبخند و نرمی سخن بیش از بیانات قبلی‌شان تشکر کردند و پاسخی به این مضمون دادند: برادران شما محکم و مقتدر، دشمن را شکست خواهند داد. آنها برای این امر کفایت می‌کنند و ضرورتی برای حضور خواهرانمان در جبهه‌های نبرد نظامی نیست. [روایت‌هایی از دیدار با شهید ] صفحات ۲۳۷ و ۲۳۸. @Ab_o_Atash
✳️ قله‌های رفیع یا تپه‌های ناچیز زلیخا: عشق بزرگی که به آن نرسی به‌مراتب ارجمندتر است از عشق‌های کوچک قابل وصول. تپه‌ها همیشه قابل تسخیرند ولی عقاب‌ها بر قله‌های مرتفع آشیانه می‌سازند. برای قله‌های رفیع، نفسِ رفتن مهم است نه رسیدن. در نفس عشق‌ورزیدن، لذتی است که شاید در وصال هم نتوان سراغی از آن گرفت. عشق آتشی است که ابتدا گرم می‌کند، بعد می‌سوزاند و سپس خاکستری از عاشق... نه، به جا نمی‌گذارد؛ خاکسترش را هم بر باد می‌دهد. آدم اگر در مسیر قله‌ای رفیع زمین بخورد، بهتر از آن است که به فتح تپه‌های ناچیز دل خوش کند. انتشارات کتاب نیستان صفحه ۴۵۷. @Ab_o_Atash