✳️ حسن روحانی و خیانت خواص به امامحسن«ع»
در مدائن، امام مجتبی«ع» مردم را در مسجد شهر جمع کرد و وقایع را برای آنها توضیح داد. خیانتها را گفت و افرادی را که در صحنه جنگ با دشمن خیانت کرده بودند، معرفی کرد. رو به مردم کرد و اتمام حجت کرد. به مردم گفت: آیا برای ایثار و فداکاری و جانبازی و دادن خون، که برای شما عزت دنیا و آخرت است، آماده هستید؟
فرمود: اگر بایستید، خداوند شما را یاری میکند و ما پیروز میشویم و اگر آمادگی نداشته باشید، دنیای شما توأم با غم و اندوه و آخرت شما با مشکلات زیادتری توأم خواهد بود.
مردم چه جوابی به امام حسن«ع» دادند؟ گفتند: ما میخواهیم زنده بمانیم و زندگی کنیم. ما آمادگی برای جنگ و فداکاری نداریم.
این پاسخ مردم در مسجد مدائن در محضر فرزند رسول خدا و عقبنشینی از صحنه فداکاری و ایثار بود که دست روی دست گذاشتن امام مجتبی«ع» را رقم زد.
آنچه بعد به نام «صلح» لقب گرفت، چیزی بود که به دست مردم، در مدائن حاصل شد و نه به دست امام مجتبی در کوفه. ایثار مردم و فداکاری مردم و جهاد ميتوانست سرنوشت دیگری را رقم بزند.
#حسن_روحانی
#مقدمهای_بر_تاریخ_امامان_شیعه
[سخنرانی در سال ۱۳۵۶]
انتشارات مرکز تحقیقات استراتژیک
صفحه ۲۰۵.
@Ab_o_Atash
✳️ درخواست چمران در جشن پیروزی انقلاب الجزایر
مصطفی تصمیم خود را گرفته بود. هرگاه تصمیمی میگرفت تا آن را انجام نمیداد، آرام نمیگرفت. حالا هم صبر و قرار از دست داده بود. زندگی در آمریکا، دیگر جذابیتی برایش نداشت. حقیقتاً گویی چیزی در آنجا آزارش میداد.
پس از شنیدن خبر پیروزی انقلاب الجزایر و استقلال آن کشور، ابتدا به اروپا رفت تا با مسلمانان این قاره دیدار کند و پس از آن برای شرکت در جشن ملی الجزایر به این کشور رفت.
در آنجا بود که بار دیگر به نزد آیتالله طالقانی رفت تا با معلم سابقش دیدار کند. آیتالله طالقانی، مصطفی را به #جمال_عبدالناصر معرفی کرد و در همانجا بود که مصطفی درخواستش را با عبدالناصر در میان گذاشت: «برای آموزشهای نظامی پایگاهی را در اختیار ما قرار دهید...»
#حسین_نصرالله_زنجانی
#همیشه_مسافر
[زندگینامه داستانی شهید دکتر #مصطفی_چمران]
نشر فاتحان
صفحه ۸۷.
@Ab_o_Atash
✳️ شهریار مدیون چه کسی بود؟
من ذوق ادبيام را مديون مادرم هستم. مادرم سواد خواندن و نوشتن نداشت ولی اشعار بسيار لطيف ترکی و فارسی را به خاطر داشت و وقتی شعر لطيفی میخواند، میلرزيد و اشک میريخت. اين بود که علاوه بر وراثت، حالوهوای مادرم از کودکی در روح من منعکس شد.
در چهار پنجسالگی، اولين شعری که حس کردم و به خاطر سپردم را مادرم میخواند. اين دو بيت ترکی بود که هنوز در مغز من صدا میکند و به نظر من از لطيفترين اشعار دنياست:
گتمه ترسا بالاسی منده سنه سايه گليم
دامنيندن ياپوشوم منده کليسايه گليم
يا کی سن گل گينه اسلامی گولوم ايله قبول
يا کی تعليم اله من مذهب عيسايه گليم
[از گفتوگوی راديو تبريز با استاد #سیدمحمدحسین_شهريار در فروردين ۱۳۴۲]
#جمشید_علیزاده
#گفتوگو_با_شهريار
انتشارات نگاه
@Ab_o_Atash