eitaa logo
آب و آتش
461 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ قدری هوای زبان و قلم خود را داشته باشید هوالله تعالی شأنه العزیز شاهزاده جان، فدایت شوم این‌بار که جعفر آمد، غیر از آه و ناله هیچ از کاغذهای شما نفهمیدم. عریضهٔ نواب ظل‌السلطان و کاغذ محمدرضامیرزا را طوری نوشته بودید که نتوانستم برسانم. شما به ضمانت حاجی‌آقا بل به شفاعت قرآن تعهد فرمودید که مِن‌بعد قلم بیهوده بر روی کاغذ نگذارید و حرف نسنجیده ننویسید. چه طور شده که زود فراموش کردید و مناسب و نامناسب هرچه به زبان قلم بیاید بی‌پروا و بی‌باک برمی‌دارید می‌نویسید. ولیعهد مغفور، خدمت و تربیت شما را به من محول فرمود اما با این‌طور بی‌باکی و بیهوده‌نویسی که از شما می‌بینم نزدیک است استعفا کنم. زنهار زنهار حرفی که اندک گوشه‌دار و کنایه‌دار باشد نسبت به شاه و والدهٔ شاه منویس. تبریز شهر شام است، یعنی چه؟ زن یزید کیست؟ سیف را کی کور کردند؟ من کی در خانهٔ ظل‌السلطان بودم؟ چرا هر پدرسوختهٔ پاچه‌گسیخته حرف دروغ می‌زند، باور می‌کنی و از روی آن کاغذ می‌نویسی؟ باز به من تنها بنویسید طوری است، به محمدرضامیرزا آخر چرا؟ سبحان الله! قربان‌صدقهٔ حاجی‌آقا رفتن یعنی چه؟ چرا هرچه افشار است قربان نعل کفش یک قاجار نشود؟ دوستی و مهربانی جداست و سبکی و نادانی جدا. از برای خدا بعد از این قدری هوای قلم و زبان خود را نگاه دارید. نامه‌های تازه‌یاب قائم‌مقام فراهانی (چاپ اول، تهران: انتشارات پرنده، تابستان ۱۳۹۵) صفحه ۱۲۸. @Ab_o_Atash
✳️ ما غازیانِ سهم‌شتابِ محمدیم گریان به آبِ زخم بشو خنجرِ مرا زین کن برادر! اسبِ گران‌پیکرِ مرا دستارِ من به شیوهٔ مردِ سفر ببند چون غنچه‌ام به صبحِ شهادت کمر ببند از بامِ عشق بانگِ خدا را سماع کن تا فرصت است، دست برآر و وداع کن * ما را چو رودِ خشک، چه پروای بستر است؟ صحرا هنوز زیرِ سُمِ بادِ کافر است بی‌ما سراب‌ها همه بر دشت می‌تنند دیوانِ گردبادِ بلا چرخ می‌زنند تیغِ تموز، بیخِ گُلِ باغ می‌زند محنت هنوز بر دلِ گُل داغ می‌زند خون ریخته‌ است خارِ مصیبت به کامِ دشت خنجر کشیده پشگ‌بُنان در تمامِ دشت * ما را چو شطِ خشک، چه پروای بستر است؟ صحرا هنوز زیرِ سُمِ بادِ کافر است گاهِ عزیمت است، چو گُل دل به مرگ نِه فرمان رسید؛ اسبِ مرا زین و برگ نِه فصلِ وفا به عهدِ قدیم اوفتاده باز فرمان رسیده، کاری عظیم اوفتاده باز هنگامه‌جوی، سامریان تیغ بسته‌اند موسای راد را به عصا پشت خسته‌اند بستند دستِ خستهٔ هارونِ پیر را بر دخترانِ پاکِ شعیب آبگیر را فارغ ز نیلِ حادثه‌شان بر کرانه باز بی‌شرم‌وحجب، سیر و عدس را بهانه باز * افسانه بود فاجعه تا زخم می‌زدیم ای کاش گاوِ حادثه را زخم می‌زدیم سِحر عاقبت به شعبده ره بر عصای بست غافل شدیم و فاجعه‌مان دست و پای بست با آن همه عزائم و عزّ پیمبری خفتیم و گوی حادثه را بُرد سامری ای عرصهٔ بلندِ فرومایگانِ سست! ای قدس! ای بلادِ خدا! قبلهٔ نخست! ای چشمه‌سارِ جوششِ عزمِ پیمبران! ای ساحتِ مقدسِ بزمِ پیمبران! ای می‌کشانِ عرش، خراباتیانِ تو! داوود در ترانه، خرابات‌خوانِ تو! ای آسمان ز حشمتِ والات صحنه‌ای! یحیات کاهنی و سلیمانت شحنه‌ای! ای انبیا به برزنت اندر قلندری! در عشق، طفلِ مکتبت عیسای ناصری! ای اولیات تا به ابد سر بر آستان! ای قدس! ای پناهِ زمینیِ آسمان! آفت رسید در تو -که آفات بر یهود- رفت از حد این‌ستم -که مکافات بر یهود- کفران‌شان شکست حریم‌آستانه را حرمت نگه نداشت خداوندِ خانه را رفت از حریمِ قدس به افسانه بست امن از طاغیان به وادی ایمن شکست امن سنگینی‌ای که حادثه با خارهٔ تو کرد نامردمی به مردمِ آوارهٔ تو کرد دستی که از تبارِ تو خون، بی‌گناه ریخت خون ریخت آن‌چنان که بهار از گیاه ریخت داغی به داغ مریم و موسی فزود هم -نفرین به دودمانِ یهودا، یهود هم- * ای غیبت غرور صبوران! حضور باش ای قدس! ای بلادِ بلاکش! صبور باش ما غازیانِ سهم‌شتابِ محمدیم لختی دگر بپای! قوی باش! آمدیم... @Ab_o_Atash
✳ دسته‌بندی انسان‌ها انسان‌ها چهار دسته‌اند: دسته اول آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند. عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. دسته دوم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند؛ مردگانی متحرک در جهان؛ خودفروختگانی که هویتشان را به‌ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند، بی‌شخصیتند و بی‌اعتبار، هرگز به چشم نمی‌آیند، مرده و زنده‌شان یکی است. دسته سوم آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند؛ آدم‌های معتبر و باشخصیت؛ کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تأثیرشان را می‌گذارند، کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند، دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. دسته چهارم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند؛ شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و باشکوهند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم‌نرم و آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می‌فهمیم که آنان چه بودند، چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. @Ab_o_Atash
✳️ این آدم‌های حقیر آیا مطمئنید کسانی افتخار خود می‌دانند که دلقک و نوکر و نان‌خور شما باشند و به هر خفتی تن دهند، آیا مطمئنید که آن‌ها عزت‌ نفس خود را از دست داده‌اند؟ پس این‌همه حسادت و بدگویی و شایعه، این‌همه خبرچینی و پچپچهٔ ناگاهِ گوشه و کنار و گاهی حتی بیخ گوش و زیر میزتان از کجاست؟ کی چه می‌داند، شاید عزت‌ نفس برخی از این آواره‌ها نه تنها با چنین تحقیرهایی از دست نرفته، بلکه به‌خاطر همین تحقیرشدن‌ها و دیوانه‌بازی‌ها و دلقک‌بازی‌ها و جیره‌خوری‌ها و اطاعت‌کردن‌ها و بی‌شخصیت‌بازی‌های اجباری و دائمی بیش‌تر هم برانگیخته می‌شود. (چاپ سوم، تهران: نشر هرمس) صفحه ۸۶. @Ab_o_Atash
✳ مواظب آمریکا باشید؛ معلوم نمی‌کند! برای اینکه شیرفهم بشوی عرض می‌کنم! یکی بود یکی نبود. در روستایی، زارعِ فقیری بود که ناگهان ثروتمند شد. همکارانش سؤال کردند. گفت: کیسه‌ای از بادمجان (محصول مزرعه) پُر کردم و برای حاکم شهر هدیه بردم، در عوض آن به من کیسه‌ای طلا بخشید!... روزی یکی دیگر از زارعینِ تنگدست برخاست و به همین خیال، راهی شهر و قصر شد. اما چون این بار شرایط زمانی مساعد نبود، امیر از دیدن آن بادمجا‌ن‌ها عصبانی‌تر شد و به جای اعطای طلا دستور داد که...!!... بیچاره زارعِ بخت برگشته(!) مرتباً و لحظه به لحظه می‌گفت: خدا آخر و عاقبت مرا بخیر کند(!)... چون این جمله را زیاد تکرار کرد، امیر پرسید ماجرا چیست؟ گفت: یادم آمد که وقتی در ده خواستم کیسه را از بادمجان‌ها پُر کنم، چند تا کدو حلوایی هم در تَهِ جوال گذاشته بودم(!) .... الغرض(!)، مقصود این است که آمریکا موجود خطرناکی است. کسانی که به طرف آمریکا حرکت می‌کنند، باید بدانند که همیشه طلا نمی‌دهند(!) ماجرای عراق و کویت [در زمان جنگ خلیج فارس] و امثالهم شاهد مثال خوبی است. ! (چاپ هشتم، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۹) صفحه ۳۷۵. @Ab_o_Atash
✳️ حق ندارم به خانم امر کنم خانم زهرا مصطفوی روایت می‌کند: من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند: در را ببندید. بارها و بارها می‌دیدم‌‎ ‌‏که خانم می‌آمدند و کنار آقا می‌نشستند، ولی امام خودشان بلند می‌شدند و در را‌‎ ‌‏می‌بستند و حتی وقتی پا می‌شدند، به من هم نمی‌گفتند که در را ببندم. روزی من به‌‎ ‌‏آقا گفتم خانم که داخل اتاق می‌آیند همان‌موقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند: «من‌‎ ‌‏حق ندارم به ایشان امر کنم». حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی‌‎ ‌‏نمی‌خواستند. جلد ۱، صفحه ۷۸. @Ab_o_Atash
✳️ غزل امید غم مخور، ايّام هجران رو به‏پايان مى‏رود اين خمارى از سرِ ما مى‏گساران مى‌رود پرده را از روى ماه خويش، بالا مى‏زند غمزه را سر مى‏دهد، غم از دل و جان مى‏رود بلبل اندر شاخسار گل، هويدا مى‏شود زاغ با صد شرمسارى از گلستان مى‏رود محفل از نور رخ او نورافشان مى‏شود هر چه غیر از ذكر يار، از ياد رندان مى‏رود ابرها از نور خورشيد رُخش پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرامان مى‏رود وعدهٔ ديدار نزديك است، ياران مژده باد روز وصلش مى‌رسد، ايّام هجران مى‏رود   @Ab_o_Atash
✳️ آزادی‌خواهی یا براندازی؟! مگر آزادی‌خواهی به‌طور کلی، حمله به نظام موجود و حاکمِ بر امور نیست؟ واقعیتی که من حرفش را می‌زنم این است که آزادی‌خواهی روسی حمله به نظام حاکم بر امور نیست، بلکه حمله به اصل امور است، به خود امور، نه به نظام برقرار. آزادی‌خواهی ما کاری به نظام برقرار در روسیه ندارد، می‌خواهد خود روسیه را براندازد. آزادی‌خواهی که من صحبتش را می‌کنم کار را به جایی رسانده که روسیه را انکار می‌کند، از مادر خود بیزار است و برای نابودی آن شمشیر کشیده است. واقعیات نابسامانی‌های روسیه اسباب خنده‌، و می‌شود گفت وجد او می‌شود. او از عادات توده و رسوم روسی بیزار است. به تاریخ روسیه و هر چه روسی است کینه می‌ورزد. وای که چه بسیار در کشورمان به آزادی‌خواهانی برمی‌خورید که طرف تأیید و تشویق دیگرانند ولی در حقیقت شاید خود ندانسته مرتجعانی بسیار سبک‌مغز و کوتاه‌فکر و خطرناکند. بعضی از آزادی‌خواهان ما تا همین چندی پیش این بیزاری از روسیه را می‌شود گفت یک‌جور عشق حقیقی به میهن می‌شمردند و به خود می‌نازیدند که بهتر از دیگران به ماهیت این عشق پی‌ برده‌اند، اما امروز دیگر بی‌پرده حرف می‌زنند و حتی از عبارت عشق به میهن شرم دارند و حتی مفهوم آن را مطرود می‌دانند و کنار گذاشته‌اند، چون آن را زیان‌بخش و بی‌معنی می‌شمارند. این جور آزادی‌خواه که حتی از وطن خود بیزار باشد هیچ‌جا پیدا نمی‌شود. (چاپ دهم، تهران: نشر چشمه) صفحات ۵۳۹ و ۵۴٠. @Ab_o_Atash
✳️ اگر ائمه فقط مسئله می‌گفتند کسی کاری به آنها نداشت! ما [روحانیان] در حرکت این قطار جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، باید دائم سهیم باشیم. نمی‌شود عالم دینی خودش را کنار بکشد و بگوید به من ربطی ندارد. چه‌طور ربطی ندارد؟! حکومت دین، حکومت اسلام، به ما ربطی ندارد؟! اگر در گوشه‌ای از زوایای عالم که از ما هزاران فرسنگ فاصله داشت، حکومتی بر اساس دین تشکیل می‌شد، من و شما وظیفه داشتیم که به آن حکومت کمک کنیم. اقامهٔ دین، وظیفه است. حاکمیت دین، هدف مهم همهٔ ادیان است؛ «لیقوم النّاس بالقسط». قیام به قسط، قیام به عدل و حاکمیت الهی، هدف بزرگ ادیان است. اصلًا ائمهٔ ما «علیهم الصّلاة و السّلام» تمام زجر و مصیبتشان به‌خاطر این بود که دنبال حاکمیت الهی بودند؛ و الّا اگر امام صادق و امام باقر یک‌گوشه می‌نشستند و چندنفر دور خودشان جمع می‌کردند و فقط یک مسئلهٔ شرعی می‌گفتند، کسی به آنها کاری نداشت. خود امام صادق در یک حدیث می‌فرماید: «هذا أبو حنیفة له اصحاب و هذا الحسن البصری له اصحاب»؛ ابوحنیفه اصحاب دارد، حسن بصری اصحاب دارد. پس چرا به آنها کاری ندارند؟ چون می‌دانند که آن‌حضرت داعیهٔ امامت دارد؛ اما آنها داعیهٔ امامت نداشتند. ابو حنیفه داعیه‌ی امامت نداشت. اینها امام زمان را که هارون، منصور و عبدالملک بود، قبول داشتند. می‌گویند وقتی سلیمان بن عبدالملک از دنیا رفت، کتب محمّد بن شهاب زهری را از خزانهٔ او بیرون آوردند. امام زمانش سلیمان بن عبدالملک بود؛ برای او کتاب می‌نوشت. امام یعنی چه؟ امام یعنی رئیس دین و دنیا. او رئیس دین و دنیا بود. حتّی بااینکه به حسب ظاهر، هارون و بقیهٔ خلفای جور، درسی نخوانده بودند؛ چون آنها وقت درس‌خواندن که نداشتند، شاهزاده و آقازاده بودند، مشغول پلو چلو خوردن و شکار و عیاشی و این حرف‌ها بودند تا به خلافت می‌رسیدند؛ موقع خلافت هم جوان بودند، مثلًا هارون الرشید ۲۲ساله بود که به خلافت رسید؛ بعضی‌ها ۲۵ساله یا ۳۰ساله بودند و درسی نخوانده بودند؛ درعین‌حال همان عباد و زهادی که اسم‌هایشان را شنیده‌اید از قبیل عمروبن‌عبیدها و غیر ذلک وقتی‌که هارون با آنها روبه‌رو می‌شد، اعتراف می‌کردند که هارون افقه از آنهاست! مالک در مدینه به‌وسیلهٔ استاندار مدینه سر قضیه‌ای کتک خورد؛ بعد خلیفه از او عذرخواهی فراوان کرد و برایش پول فرستاد. بعد از سفر مکه، به مدینه رفت و از او استمالت کرد. بعد با اصحاب ابوحنیفه که از لحاظ فقهی با مالک مخالف بودند شروع به بحث کرد و عقاید مالک را اثبات کرد. یعنی چه؟ یعنی مجتهد و فقیه بود؛ رئیس دین و دنیا بود. اینها ادعای امامت نداشتند؛ کسی که ادعای امامت داشت، او همین امام مظلوم و عزیز ما بود؛ امام صادق، امام باقر، امام موسی بن جعفر «علیهم‌السّلام». آنها این را می‌فهمیدند؛ یعنی واضح بود. البته گاهی در مقابلِ خلفا تقیه می‌کردند، اما معلوم بود که داعیهٔ امامت داشتند. وقتی‌که می‌خواستند در مورد موسی بن جعفر «سلام‌الله‌علیه» سعایت کنند تا هارون ایشان را به زندان ببرد، آن شخصی که پیش هارون آمد و سعایت کرد، گفت: «خلیفتان فی الارض موسی بن جعفر بالمدینة یجبی له الخراج و انت بالعراق یجبی لک الخراج». پرسید: آیا برای دو خلیفه خراج جمع می‌شود؟ هارون گفت: برای چه کسی غیر از من؟ گفت: از خراسان و هرات و جاهای مختلف، مردم خمس مالشان را پیش موسی بن جعفر می‌برند. پس درست توجه کنید، مسئله، مسئلهٔ داعیهٔ خلافت و امامت بود. در راه این داعیه، ائمهٔ ما کشته شدند، یا به زندان رفتند. امامت یعنی چه؟ آیا یعنی همین که مسئله بگویی، و دنیا را دیگری اداره کند؟ آیا معنای امامت در نظر شیعه و در نظر مسلمین، این است؟ هیچ مسلمانی این را قائل نیست؛ چطور من و شمای شیعه می‌توانیم به این معنا قائل باشیم؟ امام صادق دنبال امامت بود یعنی ریاست دین و دنیا منتها شرایط جور نمی‌آمد؛ اما ادعا که بود. برای خاطر همین ادعا هم آن بزرگواران را کشتند. پس، این معنای حاکمیت دین است که پیامبران برایش مجاهدت کردند، و ائمه برایش کشته شدند. حالا حاکمیت دین، در بلد و در وطن خود ما نه آن سر دنیا به وجود آمده است؛ آیا می‌شود یک نفر بگوید من دیندارم، من آخوندم، اما خودش را سرباز این دین نداند؟ مگر چنین چیزی می‌شود؟ هرکسی که ادعای دینداری کند و حاکمیتی را که بر مبنای دین است، از خود نداند و دفاع از آن را وظیفهٔ خود نشمارد، دروغ می‌گوید. [البته] وقتی‌که می‌گوییم دروغ می‌گوید، یعنی اشتباه می‌کند و خلاف واقع می‌گوید؛ ولی نمی‌فهمد. بعضی‌ها ملتفت نیستند، تشخیصشان چیز دیگر است و منکرند که این برنامه‌ها بر اساس دین است. بیانات در جمع روحانیان لرستان ـ ۱۳۷۰/۰۵/۳۰ @Ab_o_Atash
✳️ دوش کجا بوده‌ای؟ جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای؟ نی غلطم؛ در دل ما بوده‌ای دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام ای که تو سلطان وفا بوده‌ای آه که من دوش چه‌سان بوده‌ام! آه که تو دوش که‌را بوده‌ای! رشک برم کاش قبا بودمی چونکه در آغوش قبا بوده‌ای زَهره ندارم که بگویم تو را: «بی منِ بیچاره چرا بوده‌ای؟!» یار سبک‌روح! به وقت گریز تیزتر از باد صبا بوده‌ای بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد باش که تو بند بلا بوده‌ای رنگِ رخِ خوبِ تو آخر گُواست در حرم لطف خدا بوده‌ای رنگ تو داری، که ز رنگ جهان پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای آینهٔ رنگ تو عکس کسی است تو ز همه‌رنگ جدا بوده‌ای @Ab_o_Atash
✳️ شاه حقوق‌بگیر آمریکا براساس يک سند جالب توجه، محمدرضا پهلوی به‌طور سالانه از سران آمريکا پول دريافت مي‌کرده است. در تاريخ ۱۴ فوريه ۱۹۷۹ (۲۵ بهمن ۱۳۵۷) جلسه کميته‌های فرعی مشترک سنای آمريکا با هدف بررسی رخدادهای ايران برگزار شد. در اين جلسه «جوزف آدابو» رئيس کميته فرعی دفاع گفت: «با شدت گرفتن ناآرامی‌های ايران، آيا درباره اين واقعيت که شاه حقوق‌بگير ايالات متحده بوده است و سالانه يک ميليون دلار به او پرداخته‌ايم سروصدایی از سوی شورشيان شنيده شده است؟ همچنين آيا اين موضوع در شعارهای آن‌ها مورد استفاده قرار گرفته است؟» هرچند در آن‌زمان پاسخِ مقامات آمريکایی به اين سؤال منفی بود اما سال‌ها بعد اين حقيقت برملا شد و رسوایی ديگری برای محمدرضا پهلوی به ارمغان آورد. و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شرکت سهامی انتشار صفحه ۴۸۵. @Ab_o_Atash
✳️ واقعیت و توهم هر چه از واقعیت‌های این دنیای زمینی کمتر خیر می‌دید، بیشتر در دنیای وهم غرق می‌شد و در آن تسلا می‌جست؛ هر چه آخرین اُمیدهایش بیشتر نابود می‌شد، رؤیاهای تحقق‌ناپذیرش جذبهٔ بیشتری می‌یافتند. (چاپ سوم، تهران: نشر هرمس) صفحه ۳۵۶. @Ab_o_Atash