eitaa logo
آب و آتش
463 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ خاطره‌ای درباره بنیانگذار پارک ساعی تهران من یک همشهری داشتم به نام «فریدون بهمنیار». مردی تحصیل‌کرده و باسواد. پدرش مرحوم احمد بهمنیار (دهقان کرمانی) از رجال صاحب‌نام و از استادان کم‌نظیر فارسی و عربی بود و سال‌ها در تبعید و زندان مبارزه با انگلیس‌ها گذرانده بود و روزنامه «فکر آزاد» را در مشهد منتشر می‌کرد و از هواداران «کلنل محمدتقی‌خان پسیان» بود. فرزند او فریدون بهمنیار که تحصیل‌کرده فرانسه بود، در ایران به کارهای فرهنگی و صنعتی پرداخت. فریدون بهمنیار در حین خدمت گرفتار بیماری درد کمر سخت شد، به‌طوری که به‌کلی از حرکت افتاد و پاها فلج شد، و حتی برای انجام ضروری‌ترین احتیاجات آدمی، محتاج کمک غیر بود و این بیماری او نزدیک بیست سال طول کشید. نکته مهم اینکه فریدون بهمنیار - که تربیت‌شده چنان پدری بود- دارای ایمانی محکم و اعتقادی سخت بود و به همین سبب همیشه خندان و خوش‌سخن بود و اغلب خدای را شکر می‌کرد و من واقعاً تعجب می‌کردم که آدمی با این‌همه گرفتاری و بیماری ده‌بیست ساله و ملازم دائمی بستر بودن، تا چه حد ذاکر و شاکر پروردگار است! یک‌روز از او پرسیدم: شما همیشه چنین راضی به قضای حق بوده‌اید؟ او گفت: آری، و آنچه که به خاطر می‌آورم، تنها یک‌ یا حداکثر دوبار پیش آمد که هیچ‌کس در خانه نبود و من احتیاج به جابه‌جاشدن داشتم، و در حالی که بسختی از درد می‌نالیدم، رو به آسمان کردم و گفتم: «خداوندا! کاش آن‌روز به من آن حالت را کرامت نمی‌فرمودی که من با رضای خاطر از سفر خود انصراف حاصل کنم!» از او خواستم توضیح بیشتری بدهد و او گفت: «وقتی تحصیلات خود را در فرنگ تمام کردم، جوانی بودم آراسته و شاداب و در بازگشت به ایران، برای بازدید بعضی آشنایان سفری به شیراز کردم که فصل مناسب گردش بود. چندین روز به مهمانی و دیدوبازدید گذشت. چون در تهران کارداشتم، یک بلیت هواپیما خریدم که از شیراز با هواپیما به تهران بیایم. آن‌روزها هنوز سرویس هواپیمایی منظم در شهرهای ایران وجود نداشت و تنها بعضی هواپیماهای نظامی از نوع داکوتا، هفته‌ای یک‌بار روزهای پنجشنبه به تهران می‌آمد. من بلیت گرفتم و به فرودگاه رفتم. قوم و خویش‌ها اصرار داشتند که من هفته‌ای دیگر هم بمانم تا به اطراف شهر برویم ولی نپذیرفتم و آنها نیز تا فرودگاه بدرقه من آمدند. روی صندلی هواپیما نشستم و کمربند بستم، همه صندلی‌ها پر بود. در همین‌وقت مردی بلندقد و زیباروی از در هواپیما به درون آمد و همان‌طور ایستاده، خطاب به مسافران گفت: «آقایان! آیا کسی هست که برای سفر به تهران شتاب نداشته باشد و بخواهد یک هفته دیگر در شیراز بماند و در بهترین هتل شیراز مهمان من باشد؟» تقاضا عجیب بود، و البته کسی جوابی نداد. آن‌مرد دوباره تکرار کرد: «آقایان! من در وزارت کشاورزی هستم، و روز شنبه یک جلسه مهم برای دفع آفات و ملخ با یک هیئت بزرگ هلندی در تهران داریم و می‌دانید که با اتومبیل نمی‌توان شنبه به تهران رسید. اگر کسی هست که شتاب سفر تهران را نداشته باشد، جای خود را به من بدهد و با هواپیمای هفته بعد به تهران بیاید. تمام این هفته را مهمان من خواهد بود.» بهمنیار گفت: من از جای برخاستم و گفتم: «بفرمایید! مخارج هم لازم نیست؛ چون من مهمان بستگان خود در شیراز هستم و آنها هم اصرار داشته‌اند که این هفته به تهران نروم، ولی من از آنها جدا شده‌ام. حالا برمی‌گردم و هفته بعد به تهران خواهم رفت.» بدین طریق من پیاده شدم و با آنها که بدرقه آمده بودند، دوباره به شیراز برگشتم و آن مهندس به‌جای من عازم تهران شد. خواهید گفت گلایه من از خداوند متعال چه بود؟ گله این بود که آن هواپیمای جنگی داکوتا که روزی نبود در گوشه و کنار عالم و خصوصاً ایام جنگ [جهانی] یکی‌دوتا از اینها سقوط نکند و به همین دلیل روزنامه‌ها به آن «تابوت پرنده» لقب داده بودند! هرگز به تهران نرسید، و در نزدیکی‌های ساوه موتورش از کارافتاد و سقوط کرد و همه آن مسافران و آن مهندس عالی‌مقام که به آن اصرار، مسافر آن شد و در وزارت کشاورزی مقامی بزرگ داشت و اسمش «کریم ساعی» بود، از میان رفتند. مهندس بهمنیار گفت: به خداوند نالیدم که آن‌روز چرا به من امر فرمودی که صندلی خود را به مهندس ساعی واگذار کنم؟! البته سال‌هاست که از آن ناشکری خود استغفار می‌کنم. مهندس کریم ساعی که در دانشکده کشاورزی تحولات مهم ایجاد کرد، بنیانگذار پارک جنگلی بزرگی در منطقه بیابانی بین شمیران و تهران در ایستگاه آبشار بود که هنوز به نام او به «پارک ساعی» معروف است. روزنامه اطلاعات شماره ۲۱۶۴۵ صفحه ۶ – با تلخیص. @Ab_o_Atash
✳️ قطره‌ای از اقیانوس مردی گفت: «وقتی که آب دریا بالا آمده بود، با نوک کفشم روی ماسه‌های ساحل چیزی نوشتم که مردم همواره می‌ایستند و آن را می‌خوانند و مواظبند که در آینده چیزی آن را پاک نکند.» و مرد دوم گفت: «من هم بر ماسه‌ها چیزی نوشتم، اما وقتی که آب دریا فرو نشسته بود. از این‌رو امواج دریا نوشتهٔ مرا پاک کرد. ولی به من بگو تا تو بر ماسه‌ها چه نوشتی؟» مرد اول در جواب گفت: «نوشتم: «من همانم که هست.»، تو چه نوشتی؟» و مرد دوم گفت: «این چیزی است که من نوشتم: «من جز قطره‌ای از این اقیانوس بزرگ نیستم.» (چاپ اول، تهران: انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، آبان ۱۳۶۴) صفحه ۷۸. @Ab_o_Atash
✳️ مشهور اما تنها این گفتهٔ هملت که «دیگر تنها هستم»، نقد حال من بود. آن‌روز بعدازظهر خیابان‌ها را گز می‌کردم و به تماشای مغازه‌ها ایستادم و بیخودی سر چهارسوی خیابان‌ها توقف می‌کردم. اکنون چه بر سرم می‌آید؟ اینجا در اوج کار هنری‌ام بودم؛ سرتا پا آراسته، ولی جایی نداشتم بروم. آدم با اشخاص چگونه می‌تواند آشنا شود؟ منظورم اشخاص دلچسب است. همه مرا می‌شناختند، ولی من هیچ‌کس را نمی‌شناختم. خرده‌خرده درون‌گرا می‌شدم و سخت به حال خودم افسوس می‌خوردم و افسونِ افسردگی و ملال به جانم چنگ می‌انداخت و آزارم می‌داد. به یاد یکی از بازیگران موفق کمدی کی‌ستون می‌افتم که یک بار گفت: «بالاخره رسیدیم چارلی! این‌همه تلاش برای چیست؟» و من جواب دادم: «به کجا رسیدیم مگر؟» انتشارات سهروردی صفحه ۲۲۹. @Ab_o_Atash
✳️ رقصیدن پروفسور برای انتشار «اصول کافی»! هنگامی‌که پدرم کتاب «اصول‌کافی» را چاپ کردند، بشدت مورد استقبال علما و دانشمندان قرار گرفت. سال ۱۳۳۳ و ۱۳۳۴، جلد اول و دوم درآمده بود و تدوین بقیۀ جلدها تا سال ۱۳۳۸ طول کشید. ابتدا، جلد اول و دوم «اصول‌کافی» چاپ شد و بعد جلد‌ هشتم که «روضۀ کافی» بود، بعد جلد سه تا هفت که «فروع کافی» بود. کتاب «بحارالانوار» هم در همان اوقات، یعنی تقریباً سال ۱۳۳۵، چاپش شروع شد. مرحوم «استاد غفاری» هم کارمند مغازۀ کتاب‌فروشی پدرم بود و هم شب‌ها به منزل می‌رفت و به کار تصحیح و تعلیق کارهای زیر چاپ می‌پرداخت. مثلاً مرحوم آیت‌الله «سید احمد خوانساری» که از بزرگ‌ترین مراجع بودند و در قم درس خوانده بودند و به دستور آیت‌اللّه «بروجردی» به تهران آمده بودند، گاهی که از مغازۀ ما رد می‌شدند به داخل می‌آمدند و از مرحوم «استاد غفاری» تشکر می‌کردند و یا برای مثال مرحوم آیت‌اللّه «بهبهانی» از منزلشان «سرپولک» آمده بودند به مغازۀ ما در بازار سلطانی، فقط به این دلیل که «استاد غفاری» را ببینند و از ایشان تشکر کنند. حتی زمانی که «پروفسور هانری‌کُربَن» در انستیتوی ایران- ‌فرانسه بود، پدرم «کافی» را برای ایشان برده بودند و او از شدت شادی شروع کرده بود به رقصیدن و شادی کردن به‌خاطر چاپ شدن «کافی». این کتاب خیلی مورد توجه قرار گرفت. @Ab_o_Atash
✳️ مگر شوهر شما فرمانده ارتش نیست؟! یادم است یک‌بار سیب‌زمینی کم شده بود. به مستخدم مدرسه‌مان گفتم آقای فلانی! اگر فروشگاه سیب‌زمینی آورد، برای من هم بگیر. مدیر مدرسه بهم گفت: «عجب! ما فکر می‌کردیم حالا که شوهر شما فرمانده است، اگر چیزی کم‌وکسر داریم باید به شما بگوییم، اما ظاهراً این طور نیست.» بعد از شهادتش یکی از کارکنان ساکن در قصر فیروزه می‌گفت: آن‌زمانی که سیب‌زمینی کم شده بود، خود تیمسار ستّاری ماشین باری آورد و خودش رفت بالای ماشین و سیب‌زمینی تقسیم کرد، به همه هم یک‌اندازه داد. در حالی که هرکس دیگری بود، می‌گفت اول یک گونی از این را ببرید دم خانه ما. کتاب منصور ستاری (فرمانده نیروی هوایی ارتش) انتشارات روایت فتح صفحه ۵۸. @Ab_o_Atash
✳️ وقتی پول به جان بسته است! توانگری بخیل را پسری رنجور بود. نیک‌خواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآن کنی از بهر وی، یا بذل قربانی. لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: مصحفِ مهجور* اولیٰ‌تر است که گلهٔ دور. صاحبدلی بشنید و گفت: ختمش به علّتِ آن اختیار آمد که قرآن بر سر زبان است و زر در میانِ جان! دریغا گردنِ طاعت نهادن گرش همراه بودی دستِ دادن به دیناری چو خر در گل بمانند ور اَلْحَمدی بخواهی، صد بخوانند! *مصحف مهجور: قرآنِ کنار گذاشته‌شده باب ششم: در ضعف و پیری (حکایت هفتم) @Ab_o_Atash
✳️ مه‌رویان و بدگویان! یکی را از علما پرسیدند که یکی با ماه‌رویی است در خلوت نشسته، و درها بسته، و رقیبان [نگهبانان] خفته، و نفسْ طالب، و شهوت غالب، چنانکه عرب گوید: اَلتَّمرُ یانِعٌ وَ النّاطورُ غیرُ مانعٍ [خرما رسیده است و باغبان هم مانع نیست]. هیچ باشد که به قوّت پرهیزگاری ازو به سلامت بماند؟ گفت: اگر از مه‌رویان به سلامت بماند، از بدگویان نماند! شاید پسِ کار خویشتن بنشستن لیکن نتوان زبان مردم بستن باب پنجم: در عشق و جوانی، حکایت دوازدهم انتشارات امیرکبیر صفحه ۱۳۶. @Ab_o_Atash
✳️ امام صادق«ع»؛ مرد تشکیلات امام صادق«ع» مرد مبارزه بود، مرد علم و دانش بود و مرد تشکیلات بود. مرد علم و دانش بودنش را همه شنیده‌اید؛ محفل درس امام صادق«ع» و میدان آموزشی که آن بزرگوار به‌وجود آورد، هم قبل از او و هم بعد از او در تاریخ زندگی امامان شیعه بی‌نظیر بود. همه‌ حرف‌های درست اسلام و مفاهیم اصیل قرآن که در طول یک قرن و اندی به‌وسیله‌ مغرضان و مفسدان یا جاهلان تحریف شده بود، همه‌ آنها را امام صادق«ع» به شکل درست بیان کرد و همین موجب شد دشمن از او احساس خطر کند. اما مرد مبارزه بودنش را کمتر شنیده‌اید. امام صادق«ع» مشغول یک مبارزه‌ دامنه‌دار و پیگیر بود؛ مبارزه برای قبضه‌‌کردن حکومت و قدرت و به‌وجودآوردن حکومت اسلامی و علوی. یعنی امام صادق«ع» زمینه را آماده می‌کرد تا بنی‌امیه را از بین ببرد و به ‌جای آنها حکومت علوی را که همان حکومت راستین اسلامی است بر سر کار بیاورد. اما آن بعد سوم را که اصلاً نشنیده‌اید، «مرد تشکیلات» بودن امام صادق«ع» است که یک تشکیلات عظیمی از مؤمنان به خود و از طرفداران جریان حکومت علوی در سراسر عالم اسلام، از اقصای خراسان و ماوراءالنهر تا شمال آفریقا به وجود آورده بود. تشکیلات یعنی چه؟ یعنی اینکه وقتی امام صادق«ع» اراده می‌کند آنچه را که او می‌خواهد بدانند، نمایندگان او در سراسر آفاق عالم اسلام به مردم می‌گویند تا بدانند. یعنی از همه‌جا وجوهات و بودجه برای اداره‌ مبارزه‌ سیاسی عظیم آل ‌علی جمع کنند. یعنی وکلا و نمایندگان او در همه‌ شهرها باشند، که مردم پیرو امام صادق«ع» به آنها مراجعه کنند و تکلیف دینی و همچنین تکلیف سیاسی خود را از آن‌‌حضرت بپرسند. تکلیف سیاسی هم مثل تکلیف دینی واجب‌الاجراست. آن‌کسی که برای ما واجب‌الاطاعه و ولی امر است، فتوای مذهبی و اسلامی‌اش در باب نماز، زکات، روزه و بقیه واجبات، با فتوای سیاسی‌اش و فرمان سیاسی‌اش در زمینه جهاد، روابط سیاسی، روابط داخل کشور و همه مسائل یکسان است؛ همه واجب‌الاطاعه است. مؤسسه جهادی، مرکز صهبا صفحات ۲۶۲ و ۲۶۳. @Ab_o_Atash
✳️ صلوات! با نام تو باد، می‌فرستد صلوات تا روز معاد، می‌فرستد صلوات این یاس، گل محمّدی خواهد شد از بس که زیاد می‌فرستد صلوات @Ab_o_Atash
✳️ خطاب‌های خداوند به جوانان، میانسالان و پیران پیامبر«ص» فرمود: خداوند تعالی فرشته‌ای را خلق کرده است که در هر شب ندا می‌کند: ای ۲۰ ساله‌ها! هم جدیت و تلاش فیزیکی کنید و هم تلاش علمی. [یا ابناء العِشرین! جِدّوا واجتَهدوا] ای ۳۰ ساله‌ها! زندگی دنیا فریبتان ندهد. [لا تَغُرنّکُمُ الحیاة الدنیا] ای ۴۰ ساله‌ها! برای دیدار پروردگارتان چه آماده کرده‌اید؟ [ماذا اَعدَدتُم لِلِقاءِ ربِّکم؟] ای ۵۰ ساله‌ها! هشدار از عذاب، به سویتان آمده است (خطر به بالای سرتان رسیده است). [اتاکُمُ النّذیر] ای ۶۰ ساله‌ها! شما به‌منزله زرعی هستید که زمان درو کردنش فرا رسیده است (زمان مرگتان نزدیک شده است). [زَرعٌ آنَ حَصادُه] ای ۷۰ ساله‌ها! برای رفتن، صدایتان می‌زنند؛ پس جواب این منادی را بدهید. [نودیَ لکم فَاَجیبوا] ای ۸۰ ساله‌ها! لحظه مرگ فرا رسیده و هنوز غافلید؟ [اَتَتکُمُ السّاعة وَ اَنتم غافلون؟] سپس این فرشته ادامه می‌دهد: اگر بندگان اهل طاعت و عبادت خدا و مردان خاشع و خاضع در برابر پروردگار و کودکان شیرخوار و حیوانات بی‌گناه نبودند، عذابی بسیار سخت بر شما نازل می‌شد [لَوْ لَا عِبَادٌ رُکَّعٌ وَ رِجَالٌ خُشَّعٌ وَ صِبْیَانٌ رُضَّعٌ وَ أَنْعَامٌ رُتَّعٌ، لَصُبَّ عَلَیْکُمُ الْعَذَابُ صَبّ]. «ص» جلد ۲، صفحه ۳۵۳. @Ab_o_Atash
✳️ خاطراتی برای دلبستگان سراب مارکسیسم چنانکه در مقدمه کتاب حاضر تصریح شده، مضمون این کتاب منعکس‌کننده خاطرات و دیدگاه‌های اینجانب است و لذا مدعی نیستم که یک تحقیق تاریخی عرضه داشته‌ام. هدف آن افشای حزب توده و بیان مشاهدات خود در کشورهای سوسیالیستی است، لذا مسائل آن از نظرگاه شخصی به میان می‌آید. از آنجا که مدت ۵۰ سال (از زمان فعالیت دکتر تقی ارانی و بازداشت گروه ۵۳ نفر در بهار ۱۳۱۶ شمسی) مستمراً در عرصه فعالیت کمونیسم، در زندان و خارج از کشور و در مرحله اخیر (پس از انقلاب اسلامی) در کشور حاضر و گواه بوده‌ام، به همین جهت امکان داشته‌ام که خاطرات متکی بر واقعیات عرضه دارم و امید است که این گواهی‌ها بتواند اذهان غافل را به راه راست رهنمون باشد. اکثریت مطلق قریب به تمام مردم ایران به جمهوری اسلامی و خط انقلابی و شریف و پر از تقوا و مردمی آن، بر حسب تجارب بسیار، باور دارند ولی ممکن است کسانی باشند که هنوز تحت تأثیر تبلیغات پوچ شرق و غرب قرار گیرند و هنوز به رؤیاهای پنداربافانه دلبسته‌اند و به «سراب مارکسیسم» می‌اندیشند. امید است مطالعه این کتاب که از روی صدق نگاشته شده بتواند این افراد را بیدار کند. والسلام علی من اتبع الهدی - خرداد ۶۶ انتشارات امیرکبیر صفحه ۷. @Ab_o_Atash
✳️ کمبود بمب و خلبان در ایالات‌متحده آمریکا ۲۰ سال است ملتی کهن در جنوب شرقی آسیا پیکار می‌کند، زیرا می‌خواهد به میل خود و بدون مداخله دولت‌های بزرگ زندگی کند. ۲۰ سال است سرزمین زیبای ویتنام، صحنه زورآزمایی‌ها و کشمکش‌های سیاسی و نظامی گردیده و محل آزمایش جدیدترین و مخرب‌ترین سلاح‌های جنگی شده است. آمریکا با اتکا به قدرت عظیم خود و با صرف هزینه‌ای بالغ بر ۲ هزار میلیون دلار در ماه، به منظور حمایت از حکومت ژنرال‌ها، درگیر جنگ ویتنام شده ولی مدرن‌ترین ماشین‌های جنگی و ورزیده‌ترین واحدهای نظامی آن‌ کشور نتوانسته‌اند مشتی چریک گرسنه را از پای درآورند. آمار رسمی فرماندهی نیروی آمریکا حاکی است که تنها طی سال ۱۹۶۶ بالغ بر ۵ هزار نفر افسر و سرباز آمریکایی در ویتنام کشته و بیش از ۴۰ هزار نفر مجروح شده‌اند. خبرگزاری ویتنام شمالی تعداد تلفات ارتش آمریکا را بالغ بر ۱۰۰ هزار نفر ذکر می‌کند. ادامه جنگ ویتنام موجب شده که همه توجه و تلاش سازمان‌های رهبری آمریکا معطوف به ویتنام شود و آمریکا یک‌تنه بار جنگ را به عهده بگیرد و هر روز بیش از گذشته احساس تنهایی کند. هزینه سرسام‌آور جنگ ویتنام باعث ایجاد تورم پول، افزایش مالیات‌ها و وقفه در اجرای بسیاری از طرح‌های فرهنگی، بهداشتی و اجتماعی آمریکا شده و اقتصاد آن‌ کشور را در معرض تهدید قرار داده است. شروع جنگ تصاعدی و توسعه بمباران ویتنام شمالی، آمریکا را در معرض انتقاد جهانیان قرار داده است و بدون آنکه آن‌ دولت از جنبه نظامی پیروزی چشمگیری به ‌دست آورده باشد، با کمبود بمب و خلبان روبه‌رو شده و طبق ادعای رادیو هانوی، از آغاز بمباران ویتنام شمالی تاکنون ۱۵۶۰ هواپیمای آمریکایی سرنگون شده است و با این‌همه، طبق اعتراف مقامات نظامی آمریکا، از قدرت مقاومت چریک‌های «ویت‌کنگ» کاسته نشده است... کارزار ویتنام بزرگ‌ترین حادثه زمان و یکی از عبرت‌های تاریخ است. در این مبارزه، بدون توجه به ایدئولوژی‌های طرفین متخاصم، بار دیگر این حقیقت به ثبوت رسید که: یک ملت زنده و متحد هرگز نابود نخواهد شد. کتابفروشی جهان‌آرا ـ بهار ۱۳۴۶ از مقدمه مترجم. @Ab_o_Atash