eitaa logo
آب و آتش
464 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ دکتر حسن آیت چرا شهید شد؟ دکتر جواد منصوری: شهید دکتر سیدحسن آیت که میرحسین موسوی را گزینه مناسبی برای تصدی وزارت امور خارجه نمی‌دانست، در یکی از جلسات مجلس به انتقاد از کابینه معرفی‌شده پرداخت و اعلام کرد که اسنادی از ارتباط موسوی با فراماسونری در اختیار دارد و در جلسه بعدی مجلس آنها را در اختیار نمایندگان خواهد گذاشت. [اما] وی در ۱۴ مرداد ۶۰ در مسیرِ مجلس ترور شد و به شهادت رسید. متأسفانه اسنادی که قرار بود شهید آیت در مجلس ارائه کند بعد از شهادت ایشان مفقود شد. مهران اصدقی از عوامل سازمان مجاهدین خلق، افراد شرکت‌کننده در ترور شهید آیت را محمود پورتقی، مجید یحیوی و جمشید ضرغامی معرفی می‌کند. با این‌حال سازمان منافقین، مسئولیت این ترور را ـ نظیر سایر اقدامات تروریستی ـ هرگز به عهده نگرفت که همین موضوع زمینه‌ساز ابهامات امروز شده است. ابراهیم خدابنده از اعضای جداشده مجاهدین خلق هم گفت: به یاد دارم که مسعود رجوی در یکی از نشست‌های توجیهی برای اعضای سازمان، درباره حسن آیت ‌گفت: او عامل انگلیس بود و ما به همین خاطر او را ترور کردیم. گفت‌وگو با پایگاه ۱۸ خرداد ۱۳۹۹ @Ab_o_Atash
✳️ توصیه‌های حاج‌آقا مجتبی به زائران راجع به زیارت، دستورات خاصی داشتند که مؤمنان و جوانانی که خدمتشان می‌رسیدند مطالبی را می‌فرمودند؛ و عمده کارهایی را توصیه می‌کردند که خودشان به آن عمل می‌کردند. یک‌ روز در دفترشان برای شهادت رئیس مذهب، آقا امام صادق«ع» من مداحی کردم و بعد خدمتشان رسیدم و دست‌بوسی کردم. خدمتشان عرض کردم می‌خواهم به «عتبات عالیات» بروم. ایشان دستورات زیر را توصیه کردند: وقتی سوار ماشین، هواپیما یا هر وسیله نقلیه شدی یا هر جایی که در سفر می‌خواهید، مجدد سفر کنید (مثلا از شهری به شهر دیگر بروید مثلا‍ً از نجف به کاظمین بروید)، ۱۰۰ صلوات، ۱۰۰ الله‌اکبر، و بعد از آن ۱۰۰ مرتبه «یا اباالحسن‌الرضا» و ۶ مرتبه سوره توحید را به ۶ جهت بخوانید و بعد یک‌مرتبه آیةالکرسی. [فرمودند:] این پنج کار را خود من انجام می‌دهم. فرمودند: قبل از ورود به حرم ائمه«ع» استغفار کنید، برای اینکه پاک به داخل حرم بروید. از درِ صحن تا داخل به محضر آن امام معصوم صلوات هدیه کنید. در حرم امام حسین«ع»، دعا زیر قبّه مستجاب است. در حرم امام حسین«ع» بالای سر دعا کنید. اینکه می‌گویند دعا در بالاسر، چون سری در بدن نیست [اما] در حرم امیرالمؤمنین باید ادب کنید و پایین پا بایستید. در حرم امیرالمؤمنین یک حاجت مخصوص بخواهید؛ بگویید: آقا! من شما را دوست دارم، این حب را پیش شما امانت می‌گذارم، شب اول قبر به من برگردانید. برای کسانی که به شما بد کردند بیشتر دعا کنید؛ این کار، رنگی از الوهیت دارد. ما به خدا بد می‌کنیم او به ما خوبی می‌کند. خیلی برای دیگران دعا کنید و همه را مد نظر داشته باشید. [خاطراتی از زندگی عالم عامل حاج‌آقا مجتبی تهرانی] مؤسسه فرهنگی پژوهشی مصابیح‌الهدی صفحه ۲۱۸. @Ab_o_Atash
✳️ روایت یک شاهد عینی؛ روزی که آمریکا هیروشیما را بمباران اتمی کرد ۱۴ساله و کلاس هشتم مدرسه بودم که شهر [هیروشیما] بمباران شد. حالا که ۹۲ سال دارم هنوز آن روز را بخوبی به یاد دارم. زمانی که بمب اتم به هدفش اصابت کرد، من در مکانی متعلق به ارتش ژاپن بودم که کمتر از ۲.۵ کیلومتر با ایستگاه قطار هیروشیما فاصله داشت. هیروشیما در میان شهرهای دیگر ژاپن انتخاب شد، زیرا برخی آمریکایی‌ها خواستار هدف قرار دادن یک شهر ژاپنی با قطر ۴.۸کیلومتر بودند و می‌خواستند تأثیر بمب را از فاصله‌ای مشخص بر شهری با آن حجم بسنجند. در ۶ آگوست ۱۹۴۵، هواپیمای جنگی آمریکایی «اینولا گی» از پایگاهی در جزیره تینین در اقیانوس آرام به آسمان پرواز کرد و سفرش ۶.۵ساعت طول کشید اما قبل از پرواز، یک هواپیمای دیگر برای ارزیابی وضعیت جوی در ۳ شهر هدف حضور داشت، تا در نهایت هیروشیما به عنوان بهترین گزینه برای پرتاب بمب انتخاب شد. بمب اتم ساعت ۸ صبح پرتاب شد و انفجار طبق برنامه، روی دایره‌ای به قطر ۳ مایل رخ داد و چون هیروشیما با این معیارها مطابقت داشت، برای این منظور انتخاب شده بود. نتیجه نهایی این بود که تا پایان دسامبر ۱۹۴۵، ۱۴۰ هزار نفر جان خود را از دست دادند. اکثر قربانیان ژاپنی بودند اما تعدادی کره‌ای که در ژاپن کار می‌کردند، زندانیان و ۱۲ نظامی آمریکایی نیز در بین آنها بودند. آنچه بیشتر بر من تأثیر گذاشت، هدف قرار گرفتن مرکزی بود که در آن‌‌زمان پر از دانش‌آموزان همسن من و در حال برگزاری فعالیت‌های دانش‌آموزی بود. همه دانش‌آموزان مانند تکه‌های کوچک در هوا پراکنده شدند و من بیهوش شدم. همچنین کارگرانی در آنجا بودند که مشغول انجام کارهایی برای حفاظت از شهر در برابر بمباران‌های هوایی معمول بودند و هیچ‌گاه تصور نمی‌کردند که بمباران هسته‌ای رخ دهد. مدرسه ما (هیروشیما نیشیو) به طور کامل تخریب شد. تعداد قربانیان در مدرسه ما به ۳۲۱ دانش‌آموز در کلاس اول و ۴ معلم رسید. دانش‌آموزان کلاس اول دبیرستان ما در فاصله ۵۰۰ متری از مرکز بمب بودند و ۷۰ درصد آنها جان خود را از دست دادند، زیرا بمب دمای بسیار بالایی حدود ۴۰۰۰ درجه سانتیگراد ایجاد کرد. از شدت انفجار، آسمان را رنگ سیاهی پوشاند که به دلیل مخلوط‌ شدن هوا با خاک زمین بود، حتی باران‌ها نیز به‌خاطر آلودگی هوا سیاه می‌بارید. کودکانِ زنان باردار هم تحت تأثیر بیماری‌ها و اشعه قرار گرفتند و برخی در رحم مادر مردند، بعضی دیگر دچار نقص‌های مادرزادی شدند و بسیاری دیگر هم به سرطان خون مبتلا شدند که جان بسیاری را بعد از ۲ یا ۳ سال از این حادثه گرفت. [روايت یک شاهد عینی از بمباران اتمی هیروشیما] خلاصه‌شده از ترجمه پایگاه خبری شفقنا ۱۱ دی ۱۴۰۳ @Ab_o_Atash
✳️ این زیارت کربلا سودی ندارد! «وَاخلِصِ‌العمل فَاِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ.» اینها فرمایشات حضرت لقمان است. در عالم رؤیا وقتی به آن‌شخص گفتند: فقط یک زیارت مشهد در اعمالت نوشته شده است! گفت: زیارت کربلا هم داشتم. فرمودند: کربلایت خالص نبوده؛ [چون] وقتی که دوستت آمد و گفت: کربلا می‌آیی؟ گفتی: البته که می‌آیم؛ هم زیارت است و هم سیاحت! آیا این کلمه را گفتی؟ گفت: بله! گفتند: با قصد سیاحت، ثواب زیارت کربلایت از بین رفت. [دروس اخلاق آیت‌الله شیخ عبدالکریم حق‌شناس] نشر شمیم یاس ولایت جلد ۲، صفحه ۴۰. @Ab_o_Atash
✳️ جواب امام خمینی به خبرنگار مجله تایم 🔹خبرنگار هفته‌نامه آمریکایی تایم*: شما زندگی خیلی منزوی‌ای داشتید، شما اقتصاد جدید و حقوق روابط بین‌المللی را مطالعه نکرده‌اید. تحصیل شما مربوط به علوم الهی است، شما در سیاست و گرفتن و دادن یک زندگی اجتماعی درگیر نبوده‌اید. آیا این در ذهن شما این شک را به‌وجود نمی‌آورد که ممکن است عواملی در این معادله باشد که شما نمی‌توانید درک کنید؟ 🔶 امام خمینی: ما معادله جهانی و معیارهای اجتماعی و سیاسی‌ای که تا به حال به‌واسطه آن تمام مسائل جهان سنجیده می‌شده است را شکسته‌ایم. ما خود چارچوب جدیدی ساخته‌ایم که در آن عدل را ملاک دفاع و ظلم را ملاک حمله گرفته‌ایم؛ از هر عادلی دفاع می‌کنیم و بر هر ظالمی می‌تازیم. حال شما اسمش را هرچه می‌خواهید بگذارید. ما این سنگ را بنا خواهیم گذاشت. امید است کسانی پیدا شوند که ساختمان بزرگ سازمان ملل و شورای امنیت و سایر سازمان‌ها و شوراها را بر این ‌پایه بنا کنند، نه بر پایه نفوذ سرمایه‌داران و قدرتمندان که هر موقعی که خواستند هر کسی را محکوم کنند، بلافاصله محکوم نمایند. آری با ضوابط شما من هیچ نمی‌دانم و بهتر است که ندانم. * مجله تایم در آخرین شماره سال ۱۹۷۹ خود، امام خمینی را به عنوان «مرد سال» معرفی کرد. جلد ۱۱، صفحه ۱۶۰. @Ab_o_Atash
✳️ رازهای یک خبرنگار! گاهی منبع خبر نمی‌خواهد نامش افشا شود. در چنین مواقعی باید از «یک منبع آگاه» یا «یک مسئول که نمی‌خواست نامش فاش شود» استفاده کرد. از نظر اخلاقی و حرفه‌ای نباید نامی از منبع مگر در شرایط فوق‌العاده اضطراری و برای برخی شواهد دادگاهی برد. یک اصل نانوشته ارتباطاتی می‌گوید: «خبر بسوزد اما منبع خبر نسوزد.» مثالی می‌زنم. وقتی مدتی سردبیر یک روزنامه ورزشی بودم که قدیمی‌ها می‌گفتند «خدا یکی، کیهان ورزشی هم یکی»، بزرگ‌ترین مشکل ما در رقابت با روزنامه‌های دیگر داشتن یک «منبع آگاه» در پرسپولیس و استقلال بود. یادم است لابی کردیم با توپ‌جمع‌کن‌های این دو تیم سرخابی. ما هر از چندی عکس‌شان را می‌زدیم و زیرش می‌نوشتیم این توپ‌جمع‌کن زحمتکش فلان تیم است. آنها هم در عوض، خبر درگیری مثلاً مربی و ستاره تیم را برای ما می‌فرستادند. سرپرست تیم دربه‌در دنبال «منبع آگاه» ما بود و خبر نداشت همان‌موقع که کنار زمین دارد بعضی‌ها را تهدید می‌کند که بو برده‌ام خبرها از اینجا بیرون می‌رود، توپ‌جمع‌کن پیر در هوس عکسی از خودش در صفحه آخر روزنامه می‌سوخت. انتشارات شهر قصه صفحات ۹۳ و ۹۴. @Ab_o_Atash
✳️ نامه به آقای خبرنگار آقای محترم! من از همه‌چیز باخبرم! در این هفته، ۶ آتش‌سوزی بزرگ و ۴ آتش‌سوزی کوچک رخ داده است. جوانی به خاطر عشق آتشینش به یک دختر، با تپانچه خودکشی کرده و دختر پس از مطلع‌شدن از ماجرا، دیوانه شده است. سپوری به نام گوسکین [غازنژاد] به دلیل خوردن بیش از حد نوشیدنی‌های الکلی خود را دار‌ زده است. دیروز قایقی با ۲ مسافر و یک بچه خردسال غرق شده است. طفلکی بچه! در «آرکادیا» کمر تاجری را با یک جسم داغ سوراخ کرده‌اند و کم مانده بوده که گردنش را هم بشکنند. ۴ کلاهبردار خوش‌پوش را دستگیر کرده‌اند و یک قطار باری هم از خط خارج شده است. من از همه چیز باخبرم، آقای محترم! این ‌همه اتفاق‌های مطلوب افتاده است؛ این ‌همه پول گیرتان آمده است اما شما حتی یک پول سیاه هم به من نداده‌اید! این رفتار، شایستهٔ انسان‌های شریف نیست! خیاط شما - زمیرلُف (چاپ سوم، تهران: مؤسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، پاییز ۱۳۸۶) صفحه ۱۵۰. @Ab_o_Atash
✳️ اسم پدر ما را از کجا می‌دانی؟ در نجف سرگذشت اثیب و پسرانش را خوانده بودم؛ یعنی سه‌ شب در زیرزمین میهمان پدر این دو جوان بوده‌ام. زهی عالم بی‌خبری! وقتی رفته بودم به زیارت پدرش، سرنوشت او را بر تابلویی خوانده بودم و حالا در عالم واقع با پسرانش روبه‌رو شده‌ام. سری تکان می‌دهم ولی نمی‌توانم حرفی بزنم. شگفتی من از آن دو بیشتر است. وقتی به خود می‌آیم که دو جوان تابوت را روی جهاز شتر بسته‌اند و می‌خواهند راه بیفتند. بسختی بلند می‌شوم و در کنارشان می‌ایستم. پسر کوچک‌تر که گویی ترسیده، به چشم جاسوس نگاهم می‌کند. کوله‌پشتی‌ام را جابه‌جا می‌کنم و می‌گویم: «می‌دانید ما با فاصله چند قرن همدیگر را می‌بینیم؟» آهسته زمزمه می‌کنم: «از زمانی که شما راه افتاده‌اید اتفاقات بسیاری رخ داده.» برادر بزرگ‌تر با ناراحتی می‌گوید: «به گمانم تو جنّی، و‌گر‌نه از کجا اسم پدر ما را می‌دانی؟» سرم را پایین می‌اندازم. اشک در چشمانم حلقه می‌زند و می‌گویم: «چند روز است که من برای زیارت پسر دوست پدرتان در راهم.» - یعنی تو هم می‌خواهی او را ببینی؟ اشک بر گونه‌هایم جاری می‌شود. صورتم هنوز خیس است و لب‌هایم ترک برداشته. با اندوه برایشان شرح می‌دهم که پس از دفن پدرشان بر فراز تپه صفا، دوست او چگونه در مسجد ضربت خورد و کشته شد. بعد، از پسرانش می‌گویم که چگونه به شهادت رسیده‌اند. آنها با ناباوری همان‌طور که به شترها تکیه داده‌اند اشک می‌ریزند. - اگر راست می‌گویی ما را ببر تا ببینیم. و من از زیر چشم به دو جوان مشتاق نگاه می‌کنم. از سویی می‌خواهند پیکر پدر پیرشان را به دوستش برسانند و از طرفی دوست دارند بدانند پسر دوست پدرشان چه سرنوشتی داشته است. با صدایی به خود می‌آیم: - کمک کنید. این آقا در تب می‌سوزد. دارد با کسی حرف می‌زند. فکر کنم هذیان می‌گوید. انتشارات جمکران @Ab_o_Atash
✳️ یک بندهٔ خدا! حاج حمید روی مبل نشسته بود و مشغول خواندن کتاب بود. من هم تلویزیون را روشن کردم. کنار حاج حمید نشستم. تلویزیون داشت خاطرات حضرت آقا از روزهای حضور در جبهه را پخش می‌کرد. آقا فرمودند: «ما توی مهلکه‌ای گیر افتاده بودیم که یک بندهٔ خدایی آمد و با ماشین ما را از مهلکه نجات داد.» حاج حمید همین‌طور که سرش توی کتاب بود، با همان مظلومیت و خضوع همیشگی گفت: «اون بندهٔ خدا من بودم.» [فرازهایی از زندگی سردار شهید حاج ] نشر نیلوفران صفحه ۷۷. @Ab_o_Atash
✳️ مناجات مترجم قرآن با خداوند متعال خدایا! من این کوشش خاص تو کردم و این رنج به وفای آن نذر که با تو داشتم، بردم و از همه کسان رو به تو آوردم و دل بر تو نهادم و امید به تو افکندم و از آن لطف‌های بیکران و نظرهای نهان که تو را با بندگان است، امید قوی دارم که این پیشکش ناچیز، در پیشگاه عزیز تو به معرض قبول افتد که احراز رضای تو ‌ای خدای لایزال! مرتبتی مافوق مرتبت‌هاست... خدایا! جان ما به نور هدایت خویش روشن کن و ما را از ظلمات آرزوها و هوس‌ها، به آن عالم صفا و وارستگی که خاص بندگان مطیع خویش کرده‌ای، راهبر باش که هر کس با تو پیوست، از همگان رست و موهبت جاویدان، این است. [مناجات مرحوم پاینده در ابتدای ترجمه قرآن کریم] انتشارات جاویدان @Ab_o_Atash
✳️ نگاه بلند رسیدیم نزدیک مرز لبنان و فلسطین. روی یک ارتفاع ایستاده بودیم و مناطق اشغالی را نگاه می‌کردیم که من این بیت شعر از «محمود درویش» را برایش خواندم: «سنطردهم من إناء الزهور و حبل الغسیل سنطردهم عن حجاره هذا الطریق الطویل» خلاصه‌اش یعنی ما یک‌روز اسرائیلی‌ها را از خاکمان بیرون می‌کنیم. این بیت را که خواندم، دستش را زد روی سینه‌اش، انگار بخواهد شعار بدهد. با احساس گفت: «مطمئن باش همین کار را می‌کنیم. یک روز از این خاک بیرونشان می‌کنیم.» [صد خاطره از شهید ] انتشارات روایت فتح صفحه ۶٨. @Ab_o_Atash