✳️ این زیارت کربلا سودی ندارد!
«وَاخلِصِالعمل فَاِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ.» اینها فرمایشات حضرت لقمان است.
در عالم رؤیا وقتی به آنشخص گفتند: فقط یک زیارت مشهد در اعمالت نوشته شده است! گفت: زیارت کربلا هم داشتم. فرمودند: کربلایت خالص نبوده؛ [چون] وقتی که دوستت آمد و گفت: کربلا میآیی؟ گفتی: البته که میآیم؛ هم زیارت است و هم سیاحت! آیا این کلمه را گفتی؟ گفت: بله! گفتند: با قصد سیاحت، ثواب زیارت کربلایت از بین رفت.
#عبدالکریم_حقشناس
#از_ملک_تا_ملکوت
[دروس اخلاق آیتالله شیخ عبدالکریم حقشناس]
نشر شمیم یاس ولایت
جلد ۲، صفحه ۴۰.
@Ab_o_Atash
✳️ جواب امام خمینی به خبرنگار مجله تایم
🔹خبرنگار هفتهنامه آمریکایی تایم*: شما زندگی خیلی منزویای داشتید، شما اقتصاد جدید و حقوق روابط بینالمللی را مطالعه نکردهاید. تحصیل شما مربوط به علوم الهی است، شما در سیاست و گرفتن و دادن یک زندگی اجتماعی درگیر نبودهاید. آیا این در ذهن شما این شک را بهوجود نمیآورد که ممکن است عواملی در این معادله باشد که شما نمیتوانید درک کنید؟
🔶 امام خمینی: ما معادله جهانی و معیارهای اجتماعی و سیاسیای که تا به حال بهواسطه آن تمام مسائل جهان سنجیده میشده است را شکستهایم. ما خود چارچوب جدیدی ساختهایم که در آن عدل را ملاک دفاع و ظلم را ملاک حمله گرفتهایم؛ از هر عادلی دفاع میکنیم و بر هر ظالمی میتازیم. حال شما اسمش را هرچه میخواهید بگذارید. ما این سنگ را بنا خواهیم گذاشت.
امید است کسانی پیدا شوند که ساختمان بزرگ سازمان ملل و شورای امنیت و سایر سازمانها و شوراها را بر این پایه بنا کنند، نه بر پایه نفوذ سرمایهداران و قدرتمندان که هر موقعی که خواستند هر کسی را محکوم کنند، بلافاصله محکوم نمایند. آری با ضوابط شما من هیچ نمیدانم و بهتر است که ندانم.
* مجله تایم در آخرین شماره سال ۱۹۷۹ خود، امام خمینی را به عنوان «مرد سال» معرفی کرد.
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
جلد ۱۱، صفحه ۱۶۰.
@Ab_o_Atash
✳️ رازهای یک خبرنگار!
گاهی منبع خبر نمیخواهد نامش افشا شود. در چنین مواقعی باید از «یک منبع آگاه» یا «یک مسئول که نمیخواست نامش فاش شود» استفاده کرد.
از نظر اخلاقی و حرفهای نباید نامی از منبع مگر در شرایط فوقالعاده اضطراری و برای برخی شواهد دادگاهی برد. یک اصل نانوشته ارتباطاتی میگوید: «خبر بسوزد اما منبع خبر نسوزد.»
مثالی میزنم. وقتی مدتی سردبیر یک روزنامه ورزشی بودم که قدیمیها میگفتند «خدا یکی، کیهان ورزشی هم یکی»، بزرگترین مشکل ما در رقابت با روزنامههای دیگر داشتن یک «منبع آگاه» در پرسپولیس و استقلال بود.
یادم است لابی کردیم با توپجمعکنهای این دو تیم سرخابی. ما هر از چندی عکسشان را میزدیم و زیرش مینوشتیم این توپجمعکن زحمتکش فلان تیم است. آنها هم در عوض، خبر درگیری مثلاً مربی و ستاره تیم را برای ما میفرستادند.
سرپرست تیم دربهدر دنبال «منبع آگاه» ما بود و خبر نداشت همانموقع که کنار زمین دارد بعضیها را تهدید میکند که بو بردهام خبرها از اینجا بیرون میرود، توپجمعکن پیر در هوس عکسی از خودش در صفحه آخر روزنامه میسوخت.
#کامران_نجفزاده
#خبرنگار_ژنرال_دوگل
انتشارات شهر قصه
صفحات ۹۳ و ۹۴.
@Ab_o_Atash
✳️ نامه به آقای خبرنگار
آقای محترم! من از همهچیز باخبرم! در این هفته، ۶ آتشسوزی بزرگ و ۴ آتشسوزی کوچک رخ داده است. جوانی به خاطر عشق آتشینش به یک دختر، با تپانچه خودکشی کرده و دختر پس از مطلعشدن از ماجرا، دیوانه شده است. سپوری به نام گوسکین [غازنژاد] به دلیل خوردن بیش از حد نوشیدنیهای الکلی خود را دار زده است. دیروز قایقی با ۲ مسافر و یک بچه خردسال غرق شده است. طفلکی بچه! در «آرکادیا» کمر تاجری را با یک جسم داغ سوراخ کردهاند و کم مانده بوده که گردنش را هم بشکنند. ۴ کلاهبردار خوشپوش را دستگیر کردهاند و یک قطار باری هم از خط خارج شده است.
من از همه چیز باخبرم، آقای محترم! این همه اتفاقهای مطلوب افتاده است؛ این همه پول گیرتان آمده است اما شما حتی یک پول سیاه هم به من ندادهاید! این رفتار، شایستهٔ انسانهای شریف نیست!
خیاط شما - زمیرلُف
#آنتون_چخوف
#به_سلامتی_خانمها
#حمیدرضا_آتشبرآب
#بابک_شهاب
(چاپ سوم، تهران: مؤسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، پاییز ۱۳۸۶)
صفحه ۱۵۰.
@Ab_o_Atash
✳️ اسم پدر ما را از کجا میدانی؟
در نجف سرگذشت اثیب و پسرانش را خوانده بودم؛ یعنی سه شب در زیرزمین میهمان پدر این دو جوان بودهام. زهی عالم بیخبری! وقتی رفته بودم به زیارت پدرش، سرنوشت او را بر تابلویی خوانده بودم و حالا در عالم واقع با پسرانش روبهرو شدهام.
سری تکان میدهم ولی نمیتوانم حرفی بزنم. شگفتی من از آن دو بیشتر است. وقتی به خود میآیم که دو جوان تابوت را روی جهاز شتر بستهاند و میخواهند راه بیفتند. بسختی بلند میشوم و در کنارشان میایستم.
پسر کوچکتر که گویی ترسیده، به چشم جاسوس نگاهم میکند. کولهپشتیام را جابهجا میکنم و میگویم: «میدانید ما با فاصله چند قرن همدیگر را میبینیم؟» آهسته زمزمه میکنم: «از زمانی که شما راه افتادهاید اتفاقات بسیاری رخ داده.»
برادر بزرگتر با ناراحتی میگوید: «به گمانم تو جنّی، وگرنه از کجا اسم پدر ما را میدانی؟»
سرم را پایین میاندازم. اشک در چشمانم حلقه میزند و میگویم: «چند روز است که من برای زیارت پسر دوست پدرتان در راهم.»
- یعنی تو هم میخواهی او را ببینی؟
اشک بر گونههایم جاری میشود. صورتم هنوز خیس است و لبهایم ترک برداشته. با اندوه برایشان شرح میدهم که پس از دفن پدرشان بر فراز تپه صفا، دوست او چگونه در مسجد ضربت خورد و کشته شد. بعد، از پسرانش میگویم که چگونه به شهادت رسیدهاند. آنها با ناباوری همانطور که به شترها تکیه دادهاند اشک میریزند.
- اگر راست میگویی ما را ببر تا ببینیم.
و من از زیر چشم به دو جوان مشتاق نگاه میکنم. از سویی میخواهند پیکر پدر پیرشان را به دوستش برسانند و از طرفی دوست دارند بدانند پسر دوست پدرشان چه سرنوشتی داشته است.
با صدایی به خود میآیم:
- کمک کنید. این آقا در تب میسوزد. دارد با کسی حرف میزند. فکر کنم هذیان میگوید.
#مسلم_ناصری
#ستون_۱۴۵۳
انتشارات جمکران
@Ab_o_Atash
✳️ یک بندهٔ خدا!
حاج حمید روی مبل نشسته بود و مشغول خواندن کتاب بود. من هم تلویزیون را روشن کردم. کنار حاج حمید نشستم. تلویزیون داشت خاطرات حضرت آقا از روزهای حضور در جبهه را پخش میکرد. آقا فرمودند: «ما توی مهلکهای گیر افتاده بودیم که یک بندهٔ خدایی آمد و با ماشین ما را از مهلکه نجات داد.»
حاج حمید همینطور که سرش توی کتاب بود، با همان مظلومیت و خضوع همیشگی گفت: «اون بندهٔ خدا من بودم.»
#سجاد_محمدی
#ابومریم
[فرازهایی از زندگی سردار شهید حاج #سیدحمید_تقویفر]
نشر نیلوفران
صفحه ۷۷.
@Ab_o_Atash
✳️ مناجات مترجم قرآن با خداوند متعال
خدایا! من این کوشش خاص تو کردم و این رنج به وفای آن نذر که با تو داشتم، بردم و از همه کسان رو به تو آوردم و دل بر تو نهادم و امید به تو افکندم و از آن لطفهای بیکران و نظرهای نهان که تو را با بندگان است، امید قوی دارم که این پیشکش ناچیز، در پیشگاه عزیز تو به معرض قبول افتد که احراز رضای تو ای خدای لایزال! مرتبتی مافوق مرتبتهاست...
خدایا! جان ما به نور هدایت خویش روشن کن و ما را از ظلمات آرزوها و هوسها، به آن عالم صفا و وارستگی که خاص بندگان مطیع خویش کردهای، راهبر باش که هر کس با تو پیوست، از همگان رست و موهبت جاویدان، این است.
#ابوالقاسم_پاینده
[مناجات مرحوم پاینده در ابتدای ترجمه قرآن کریم]
انتشارات جاویدان
@Ab_o_Atash
✳️ نگاه بلند
رسیدیم نزدیک مرز لبنان و فلسطین. روی یک ارتفاع ایستاده بودیم و مناطق اشغالی را نگاه میکردیم که من این بیت شعر از «محمود درویش» را برایش خواندم:
«سنطردهم من إناء الزهور و حبل الغسیل
سنطردهم عن حجاره هذا الطریق الطویل»
خلاصهاش یعنی ما یکروز اسرائیلیها را از خاکمان بیرون میکنیم. این بیت را که خواندم، دستش را زد روی سینهاش، انگار بخواهد شعار بدهد. با احساس گفت: «مطمئن باش همین کار را میکنیم. یک روز از این خاک بیرونشان میکنیم.»
#سیدمحمد_موسوی
#ابوجهاد
[صد خاطره از شهید #عماد_مغنیه]
انتشارات روایت فتح
صفحه ۶٨.
@Ab_o_Atash
✳️ این آدمهای حقیر
آیا مطمئنید کسانی افتخار خود میدانند که دلقک و نوکر و نانخور شما باشند و به هر خفتی تن دهند، عزت نفس خود را از دست دادهاند؟ پس اینهمه حسادت و بدگویی و شایعه، این همه خبرچینی و پچپچه ناگاه گوشهوکنار و گاهی حتی بیخ گوش و زیر میزتان از کجاست؟ کسی چه میداند، شاید عزت نفس برخی از این آوارهها نهتنها با چنین تحقیرهایی از دست نرفته، بلکه به خاطر همین تحقیر شدنها و دیوانهبازیها و دلقکبازیها و جیرهخوریها و اطاعت کردنها و بیشخصیتبازیهای اجباری و دائمی بیشتر هم برانگیخته میشود.
#فئودور_داستایوفسکی
#کتاب_ناشناس
(چاپ سوم، تهران: نشر هرمس)
صفحه ۸۶.
@Ab_o_Atash
✳️ این همان نجف و کربلای همیشگی است؟!
من شاید به ده بیست کشور از غرب و شرق عالم سفر کردهام. هیچ جایی از لحاظ آزادیهای جنسی مثل هلند نیست. اینقدر در این آزادیها پیش رفتهاند که دارند از حیوانات هم جلو میزنند. شما بعضی حیوانات را میبینی کمی حیا دارند، اینها مطلقاً به چیزی از جنس حیا اعتقاد ندارند اما چه کسی گفته مشکل ندارند؟ چه کسی گفته توی این کشور دیگر جرم و جنایت رخ نمیدهد؟ مگر طمع انسان حد و اندازه دارد؟ هر چقدر هم که بهش بدهی باز هم میخواهد. آدم این مسائل را که در غرب میبیند میفهمد دین چه کرامتی برای انسان مؤمن قائل شده.
سال ۲۰۰۲ دختری را برای ازدواج به من معرفی کردند. خانوادهاش ایرانی بودند اما سالهای بسیاری بود که به هلند مهاجرت کرده بودند. خانوادهشان شاید چندان گرایشهای دینی نداشتند اما خود دخترخانم به مرور نسبت به یکسری مسائل دینی حساستر شده بود و گرایشهای دینی پیدا کرده بود. گفتم اتفاقاً من دنبال چنین دختری هستم؛ کسی که خودش پیگیر معارف دینی باشد.
بعد از ازدواج هزینههای زندگی بیشتر شده بود. با این حال تلاش میکردم به خانوادهام توی ایران هم کمک کنم تا راحتتر زندگی کنند. یکی از بهترین پیشنهادهای کاری که آنروزها پیدا کردم و پر درآمد هم بود، شرکت در دورههای آموزش امنیتی بود. توی هلند شرکتهای خصوصی کارهای حفاظتی و امنیتی انجام میدهند. بگذریم.
همه این دردها و دغدغهها تا وقتی بود که به #زیارت_اربعین نرفته بودم. از طریق حاجآقا #پناهیان با اربعین آشنا شدیم. شنیدیم که زیارت متفاوت و بینظیری است. بین رفقای هلندیمان اعلام کردیم: آقا! هرکس برای زیارت اربعین میآید یا علی.
سال اول حدود بیستسی نفر آماده شدند. یک گروه از آلمان داشتند جمع میشدند که قرار شد ما هم به آنها بپیوندیم. شیخ حسنین که ساکن آلمان بود و اهل عراق، گفت ما داریم برنامهریزی میکنیم برای یک گروه حدوداً ۴۰۰نفره؛ شما هم اگر میآیید، برای کارهای ویزا و خدمات در خدمتیم؛ به شکل گروهی میتوانیم برویم. ما هم گفتیم خدا خیرت بدهد، دنبال همین میگشتیم. اربعین خوبیاش این است که همه باهم جمع شوند و یکجا بروند.
توی جمع ما بچههای افغانستان، ایران و پاکستان بودند. مناسبتهای زیادی کربلا رفته بودم: از دهه محرم گرفته تا مناسبتهای دیگر اما از همان فرودگاه که وارد نجف شدیم، دیدم همهچیز فرق میکند با سفرهای دیگر. گفتم اینجا کجاست؟! ما باز هم نجف آمده بودیم، ولی این انگار یک نجف دیگری است. همین مسیر نجف تا کربلا را ایام دیگر که میرفتیم، دوست داشتیم پیاده برویم تا ببینیم چطوری است و با سیستم سنتی عراق و مردمش آشنا شویم. آنروزها خلوت بود ولی حالا انگار مهمترین حادثه عالم رخ داده. اصلاً انگار ظهور شده. اینها چه کسانی هستند؟! اینجا کجاست؟! این همان نجف است؟! همان کربلاست؟! پشت سرهم پرواز دارد مینشیند. قصه چیست؟
#بهزاد_دانشگر
#موکب_آمستردام
انتشارات عهد مانا
@Ab_o_Atash
✳️ اثر کلام یا اختلال حواس؟!
جناب استاد علامه طباطبایی این مطلب را از استادش جناب قاضی نقل میکرد که ایشان فرمود: من که به نجف تشرف حاصل کردم روزی در معبری آخوندی را دیدم که شبیه آدمی که اختلال حواس دارد راه میرود. از یکی پرسیدم که این آقا اختلال فکر و حواس دارد؟ گفت: نه؛ الان از جلسه درس اخلاق آخوند ملا حسینقلی همدانی بهدر آمده. هر وقت آخوند صحبت میفرماید در حضار اثری میگذارد که بدینصورت از کثرت تأثیر کلام و تصرف روحی آنجناب از محضر او بیرون میآیند!
#عباس_عزیزی
داستانهای عارفانه در آثار علامه #حسنزاده_آملی
صفحه ۱۷۶.
@Ab_o_Atash
✳️ نماز شکر
شب عاشورا حالم خوش نبود. نزدیک اذان صبح بلند شدم دو رکعت نماز خواندم و گفتم: «خدایا! ممنونم ازت. ۲۸ سال او را به من بخشیدی. قرار بود آنموقع برود اما... ممنونم.»
بیستوچند سال پیش، روضهٔ خانهٔ پدرم در روز تاسوعا، وقتی موتور زد به مصطفی، او را نذر کردم. گفته بودم: یا حضرت عباس! خودت مصطفی را حفظ کن. من او را نذر سربازی تو میکنم. قول دادم که سرباز خوبی تحویل علمدار بدهم؛ سربازی که اتفاقاً روز تاسوعا شهید شد و رفت کنار حضرت عباس علیهالسلام.
#سرباز_روز_نهم
[روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید #مصطفی_صدرزاده]
حکیمه افقه
صفحه ۵۷۹.
@Ab_o_Atash