✳️ یک رانندهٔ تاکسی عضو امل، در «لبنان» به من میگفت که شما مگر انقلابتان مادر ندارد؟ چرا مثلِ دو دایه بر سرِ این نوزاد مجادله میکنید؟ هر دو راضی هستند به نصف شدنِ این نوزاد! بعد هم میگفت: به ایرانیها بگو جدلِ شما در ایران، یعنی ذبح ما در لبنان.
#رضا_امیرخانی
#جانستان_کابلستان
صفحه ۴۶۷.
@Ab_o_Atash
✳️ دربارهٔ عشق در بزرگسالی
درباره عشق در بزرگسالی، باید از عاشق شدن در نظر اول پرهیز کرد. تا وقتی تحقیق دقیقی از عمق و محتوای این استخر نکردهایم، نباید در آن شیرجه برویم. فقط وقتی دیدگاهها درباره نقش پدر و مادر، سیاست، هنر، علم و مواد غذایی مناسب برای آشپزخانه رد و بدل شد، دو نفر باید تصمیم بگیرند که برای عاشق شدن به یکدیگر آمادگی دارند. در مورد عشق در بزرگسالی، فقط زمانی که طرف مقابلمان را واقعاً شناختیم، عشق محق است فرصت رشد کردن بیابد. ولی در عالم واقعیتِ سرسخت عشق (عشقی که دقیقاً پیش از آنکه بدانیم متولد میشود) بیشتر دانستن میتواند هم مانع باشد هم مشوق _ چون ممکن است «آرمانشهر» را در تقابل خطرناک با واقعیت قرار دهد.
#آلن_دوباتن
#جستارهایی_در_باب_عشق
#گلی_امامی
نشر نیلوفر
صفحه ۶۲.
@Ab_o_Atash
✳️ کشتی بخاری ماکامبو که در راه خود به سوی استرالیا از مجمعالجزایر سلیمان و گینه جدید میگذشت، هر پنج هفته یکبار در تولاجی توقف میکرد.
یکشب که فردای آن باید کشتی ماکامبو لنگر بردارد و به راه خود برود، سروان کلار افسر کشتی بردهفروشی موسوم به اوژنی که برای ملاقات با کمیسر مجمعالجزایر به خشکی آمده بود، هنگام بازگشت سگ خود موسوم به «میخاییل» را در ساحل جا گذاشت.
سروان کلار نزدیک نیمهشب متوجه غیبت سگ خود شد، به خشکی بازگشت و به همراهی چند نفر دیگر، بیهوده تمام گوشه و کنار ساحل و لنگرگاه و آشیانه قایقها را کاوش کرده بود.
میخاییل ناپدید شده بود و از کشتی اوژنی به کشتی ماکامبو رفته بود. تفصیل قضیه از این قرار است.
#میخائیل_سگ_سیرک
#جک_لندن
#م_مهربان
صفحات ۶ و ۷.
#آغاز_رمان
@Ab_o_Atash
✳️ رأی علی«ع» این نیست!
[قاضی افغان] خطاب به منشی داد میزند: «بنویس! مجازات مقرر شده برای دزدها آن است که دستشان قطع شود.» به پیرمرد اشاره میکند، «کسی که متهم است از مکان مقدس (حرم شاه دو شمشیره ولی) کبوتر دزدیده، باید هر دو دستش قطع شود.» پیرمرد هراسان دهان باز میکند و زبانش بند میآید. کبوتر که از شانهاش بلند شده بود روی میز قاضی مینشیند. منشی به طرف قاضی میرود و در گوشش پچپچ میکند: «قاضی جسارتاً اجازه بدهید یادآوری کنم که طبق قوانین شریعت، بریدن دست کسی که چیز بیصاحبی را از مکانی عمومی بدزدد، شایسته مجازات نیست.»
-به چه دلیل؟
-قاضیصاحب، از امام علی پرسیدند مجازات قطع دست برای کسی که حیوانی بیصاحب را از مکانی عمومی بدزدد، مناسب است؟ و حضرتشان در پاسخ جواب منفی دادند.
-میخواهی درس شریعت به من بدهی؟
-استغفرالله. من فقط یادآوری میکنم. قاضی بسیار محترم.
-در این صورت من هم یک چیز را به تو یادآوری میکنم: اینجا قاضی منم و من حکم کردهام که دستهای اینمرد قطع شود.
#عتیق_رحیمی
#لعنت_به_داستایوسکی
#مهدی_غبرایی
نشر ثالث
صفحه ۴۵۵.
@Ab_o_Atash
✳️ برنامههای الهی ذهنی نیست!
دین نمیتواند از دنیا جدا باشد و برنامه الهی نمیتواند در مفاهیم ذهنی و دستورات اخلاقی و تشریفات و تظاهرات مذهبی منحصر شود و دست آخر ادارهٔ قسمت ناچیزی از زندگی بشر یعنی قسمت مقررات فردی را به عهده گیرد.
#سید_قطب
#آینده_در_قلمرو_اسلامی
#سیدعلی_خامنهای
(چاپ ششم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۷)
صفحه ۳۴.
@Ab_o_Atash
✳️ اینجا بمان!
ای قلب آشفته، آرام، آرام، آرام!
این، تنها قفس سینه نیست که برای تو تنگ است.
تو، در سراسر جهانی چنین ستمگر و بیایمان، احساس فشردگی، کوبیدگی، دردمندی، نفستنگی و خفگی خواهی کرد.
در سراسر جهانی چنین ستمگر، چنین بیایمان.
اما، این قفس، اگر تنگ است و تاریک، دردآفرین و دردبخش...
لااقل خانه توست
لااقل، مِلک توست
لااقل آشنای تو، رفیق تو، همسایه تو، همصدا، همسفر، همسخن، همپیاله، همدرد و همآرزوی توست.
اینجا بمان، بنال، بسوز، بمیر...
اما هرگز نگو: شاید آنجا آسودهتر باشم، آرامتر، آزادتر، بیدغدغهتر، خوشبختتر، راضیتر...
تو اینجا، در نزدیکترین فاصله با آسودگی، آرامی، آزادی، خوشبختی و شادمانی جای داری؛ در نزدیکترین فاصله...
ای قلب! آنچه را که دیگران تجربه کردهاند تجربه مکن مگر آنکه خالیِ خالیِ خالی باشی...
#نادر_ابراهیمی
#آتش_بدون_دود
(چاپ نهم، تهران: انتشارات روزبهان، ۱۳۹۴)
جلد ۳، صفحه ۱۱.
#آغاز_رمان
@Ab_o_Atash
✳️ شما یا او؟
- میدانید چه حالی دارد که توی شب بدوید، در حالی که بچهای توی بغلتان است که گریه میکند، اما نمیتواند گریه کند چون نمیتواند نفس بکشد و میدوید و میدوید و نمیدانید این عرق شماست یا او و وحشتزده به شما خیره شده و به شما باور دارد اما شما به خودتان باور ندارید.
#گری_دی_اشمیت
#فعلاً_خوبم
#آرزو_احمی
نشر پیدایش
صفحه ۵۳۵.
@Ab_o_Atash
✳️ خوشحالتر از همه
من جوان بودم. بقیه آدمهای اتوبوس، که نوزدهتایی میشدند، همه پیر و پاتالهای شصت، هفتاد و هشتادساله بودند و فقط من بودم که بیست و چند سالم بود. آنها زل زده بودند به من و من زل زده بودم به آنها. همه معذب بودیم و داشتیم از خجالت آب میشدیم.
چطور همچین اتفاقی افتاده بود؟ چرا ما ناگهان بازیگران بازی این سرنوشت شوم شده بودیم و نمی توانستیم چشم از هم برداریم؟
🍃
حالم خراب بود از این که آنها را یاد جوانی بربادرفتهشان، یاد گذرشان از آن سالهای محقر، آنهم آنطور ظالمانه و عجیب و غریب، میانداختم. چرا ما را مثل یک سالاد خرچنگقورباغه اینطور هم زده بودند و روی صندلیهای این اتوبوس نکبتی پخش کرده بودند؟
🍃
اولین ایستگاه پریدم پایین. همه از اینکه می دیدند من میروم خوشحال شدند اما از همهشان خوشحالتر خودم بودم.
#ریچارد_براتیگان
#اتوبوس_پیر
#علیرضا_طاهری_عراقی
(چاپ ششم، تهران: نشر مرکز، ۱۳۹۰)
صفحه ۷۷ و ۷۸.
@Ab_o_Atash
✳️ کمدی مسخره!
#هگل در جایی مینویسد که تمام حوادث و شخصیتهای بزرگ #تاریخ جهان، به اصطلاح دو بار ظهور میکنند. ولی او فراموش کرد بیفزاید که بار اول به صورت #تراژدی و بار دوم به صورت #کمدی مسخره.
#کارل_مارکس
#هجدهم_برومر_لوئیس_بناپارت
#محمد_پورهرمزان
(چاپ چهارم، برلین: ۱۳۸۶)
صفحه ۲۸.
@Ab_o_Atash
✳️ این وطن خواهد ماند
این جهان جدول لاینحلی از مسئلههاست
آدمیزاده چه پرت از همۀ مرحلههاست
خفته بر بستری از غفلت خود آسوده
بر زمینی که به روی گسل زلزلههاست
پشت آرامش این تیرهشبِ فرسوده
هرکجا هلهلهای هست و بهپا ولولههاست
زیر خاکستر این آتش افسرده ببین
گرم و افروخته از جنگ بسی مشعلههاست
لنگر افکنده به هر بندر، صد کشتی درد
بار رنج است که خالی شده در اسکلههاست
این شب اینبار بجز فتنه نخواهد زایید
بِشِنو پچپچههایی به لب قابلههاست...
بگذارید که آسوده بماند ایران
در جهانی که چنین دستخوش غائلههاست
این وطن در دل طوفان بلا خواهد ماند
گرچه هرلحظه تنش زخمخور حرملههاست
پیش رو سبزبهاری است که خواهد آمد
«بالش من پُر آواز پَرِ چلچلههاست»
#محمدرضا_ترکی
@Ab_o_Atash
✳️ در سختترین مواقع هم افسرده نباشید
انقلاب با چهرهها و دلهای افسرده تضمینشدنی نیست. انقلاب با دلهای پرشور و چهرههای شاداب تضمین میشود (تکبیر حضار)... هیچکس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سختترین مواقع، نتوانسته است با قیافهٔ افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که به دنبال إحدی الحُسنَیَینیم؛ یا شهادت یا پیروزی، دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشید چهرهها شاداب باشد، نشاط داشته باشید.آنوقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. (تکبیر حضار).
ما در زیر بار سختیها و مشکلات و دشواریها قد خم نمیکنیم. ما راستقامتان جاودانهٔ تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمیتواند پشت ما را خم بکند (تکبیر حضار).
#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#جاودانه_تاریخ
گفتارها
[۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۹، سخنرانی در مسجد ابوالفضل «ع» خیابان ستارخان]
جلد ۳، صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
✳️ آزادی در بیبندوباری مستهلک میشود!
آزادی؛ این پدیده عبارت است از: رها بودن از قید و زنجیر، بهاضافهٔ داشتن توانایی انتخاب یکی از راههایی که انسان در مقابل خود دارد. ملاحظه میشود که انسان در این مرحله که «آزادی» نامیده میشود، بیشتر از مرحلهٔ «رهایی»، از «استقلال» و «احساس شخصیت» برخوردار است ولی خود این آزادی، تعیینکنندهٔ نیکی و بدی و عظمت و پستی و زشتی و زیباییِ راهی نیست که انسانِ آزاد انتخاب خواهد کرد. ازاینرو، متأسفانه این پدیدهٔ بسیار بااهمیتِ آزادی، معمولاً در مسیر بیبندوباریها مستهلک میشود.
#محمدتقی_جعفری
#حیات_معقول
صفحات ۸۳ و ۸۴.
@Ab_o_Atash