eitaa logo
آب و آتش
463 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نسخۀ پزشک برای قاب‌گرفتن نیست! به یاد دارم که استاد بزرگوار ما مرحوم آیت‌الله بروجردی در مورد ارتباط با قرآن این مثال را بیان می‌کردند: اگر پزشک متخصص، مرض فرد بیماری را تشخیص دهد و دارو و درمان او را هم بنویسد، ولی بیمار به‌جای اینکه به محتوای نسخه عمل کند، برای آن‌نسخه یک قاب بسیار گران‌قیمت تهیه کند و نسخه را داخل آن قاب قرار دهد و در اتاقش نصب کند، عُقلا دربارۀ این بیمار چه نظری دارند؟! به او می‌گویند: آیا تو برای این به دکتر مراجعه کردی که نسخه‌اش را قاب کنی و هر روز که چشمت به آن افتاد، برایش احترام قائل شوی یا هدف، عمل به مضمون آن است؟! این برخوردی که امروز با کتاب‌الله تعالی انجام می‌گیرد، کاملاً مانند برخورد بیماری است که آن‌گونه با نسخۀ دکتر برخورد می‌کند و هیچ عاقلی نمی‌تواند این را بپذیرد. (چاپ اول، قم: انتشارات ائمه اطهار، ۱۳۸۹) صفحه ۲۳۰. @Ab_o_Atash
✳ تفنگ‌های آب‌پاش سید اسدالله لاجوردی در استادیوم امجدیه جا برای سوزن انداختن نبود. سی هزار تماشاگر، کیپ تا کیپ نشسته بودند. جمعیت آن‌قدر زیاد بود که عده‌ای سرپا ایستاده بودند. سوت و بوق و کف‌زدن‌های تماشاگران، گوش آدم را کر می‌کرد. صدا به صدا نمی‌رسید. جمعه ۲۱ فروردین ماه ۱۳۴۹ بود و همه آمده بودند تا درفینال سومین دوره جام باشگاه‌های آسیا، بازی بین دو تیم تاج از ایران و تیم هاپوئل تل‌آویو از اسرائیل را تماشا کنند. خیلی‌ها که علاقه‌ای به فوتبال نداشتند، آمده بودند نفرت خود را از حضور اسرائیلی‌ها در تهران را نشان بدهند. تیم هاپوئل از تیم‌های قوی اسرائیل بود و بیشتر بازیکنانش عضو تیم ملی بودند. تیم تاج موفق شده بود نمایندگان کشورهای مالزی، لبنان و اندونزی را شکست دهد و به فینال برسد. چند نفر از مقام‌های دو طرف در جایگاه ویژه نشسته بودند. گروهی از یهودی‌ها هم برای تشویق تیمشان در ردیف‌های زیر جایگاه نشسته بودند. یکی از یهودی‌های پولدار به اسم ثابت پاسال، بلیط‌های بازی را خریده و در اختیار آنان گذاشته بود. نیروهای کماندویی سرتیپ سعید طاهری، مسئول حفاظت از مقام‌ها و جلوگیری از اغتشاش بودند. سرتیپ، رحم سرش نمی‌شد. مردی بود خشن و بددهن که در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مردم را مورد ضرب و شتم قرار داده بود... اسدالله و اعضای هیئت‌های مؤتلفه اسلامی در آخرین روزهای اسفند ۱۳۴۸ متوجه شدند که تیم هاپوئل اسرائیل برای حضور در جام باشگاه‌های آسیا به تهران خواهد آمد... روز اول مسابقات، دور تا دور استادیوم، پرچم کشورهای حاضر در سومین دوره جام باشگاه‌های آسیا را جابه‌جا نصب کرده بودند. چند نفر از اعضای هیئت‌ها در چهارگوشه استادیوم بین تماشاگران نشسته بودند. آنها داخل آب‌پاش‌ها بنزین ریخته و با خودشان به استادیوم برده بودند. آنها یکی‌یکی از سر جایشان بلند شدند و به طرف پرچم‌های اسرائیل رفتند و در فرصتی مناسب به روی آنها بنزین پاشیدند و با فندک آتش زدند. نیروهای سرتیپ طاهری، وقتی قضیه را فهمیدند که دوستان اسدالله همه پرچم‌های اسرائیل را آتش زده و بدون اینکه کسی متوجه شود، از استادیوم خارج شده بودند... عده‌ای از تماشاگران هم یک چشمشان را با چشم‌بند یا پارچه بسته بودند [تا موشه‌دایان وزیر جنگ اسرائیل را به سخره بگیرند] و ادا درمی‌آوردند و با هم می‌خواندند: موشه‌دایان به من گفت، چی گفت؟ درِ گوشِ من گفت، چی گفت؟ با ترس و لرز گفت، چی گفت؟ - من از ایران می‌ترسم، من از ایران می‌ترسم... روایتی داستانی از زندگی شهید (چاپ چهارم، تهران: سوره مهر، ۱۳۹۰) صفحات ۳۳ تا ۳۶. @Ab_o_Atash
✳️ شهید عراقی شریک کارهای مستحبی امام خمینی جلال رفیع، روزنامه‌نگار روزنامه کیهان، که مدتی با عراقی در زندان بسر برد و به قول خودش در گرانبارترین و حساس‌ترین لحظات زندان به وی نیرو داد و حق بزرگی بر گردنش داشت، این‌گونه از جایگاه، توانایی‌ها، فعالیت‌ها و روابطش با دیگر زندانیان تعریف می‌کند: «قدرت مدیریتش از اعمالش چه در زندان و چه بعد از آن پیدا بود. در حوزه کار خود از پس هر کاری بخوبی برمی‌آمد. این را همه می‌دیدند که عراقی همیشه با جدیت تن به کار می‌داد. هیچ‌گاه ابتذال آرامش و استراحت را نخواست. چالاکی و سرعت عملش در زندان، واقعاً از یک روح عاشقِ کار حکایت داشت و این برای یک زندانی، خصلتی است گرانبها. هیچ‌گاه در طول ۱۳ سال زندانش، به خود اجازه نداد راه جمود و سکون در پیش گیرد. هر روز هنگام سحر برمی‌خاست و مشتاقانه ورزش می‌کرد. پیکر مردانه و عضلات محکمش در گرو همین ورزش‌ها و ورزیدگی‌ها بود که همیشه بدان می‌پرداخت. هیچ‌گاه نمی‌گذاشت سختی‌های زندان، چهره مردانه‌اش را عبوس کند. هیچ‌گاه برخورد بی‌جهت خصمانه با افکار مخالف نداشت. می‌کوشید به‌رغم اختلافات فکری در میان جوانان مذهبی و به‌رغم اینکه خودش مخالف یا موافق بود، حتی‌المقدور با جدال احسن و شیوه استدلالی برخورد کند. عراقی برای بچه‌های زندان مثل یک پدر بود. کسانی که از نزدیک با او تماس داشتند، می‌دیدند که نسبت به خیلی‌های دیگر، چگونه روحیه اسلامی و دفاع از مستضعفین را در خود زنده نگه داشته است. این‌‌همه، خود جلوه‌ای از ایمان و اعتقادی بود که سال‌های سال قدرت تحمل بدترین زندان‌ها را به او بخشیده بود.» یکی از مسائل قابل توجه در هنگام حضور عراقی در زندان، توجه امام خمینی به او و دیگر اعضای مؤتلفه بود. سیدمحمود دعایی که خود یکی از افرادی بود که در نجف در کنار امام حضور داشت، در این‌باره می‌گوید: «یکی از افرادی که در آن برهه زمانی از ایران آمده بود و با امام در نجف ملاقات کرده بود [ بود]. امام خمینی از عراقی و دوستانش احوالپرسی کردند و برای آنها دعا کردند و فرمودند: «من بعد از زندانی‌ شدن دوستانم، آنها را در ثواب کارهای مستحبی‌ام شریک کرده‌ام.» مرکز اسناد انقلاب اسلامی صفحات ۱۸۶، ۱۸۷ و ۱۸۹. @Ab_o_Atash
✳️ شوخی اخوان ثالث با شفیعی‌کدکنی درباره آیت‌الله خامنه‌ای حوالی ۱۳۵۰، آیت‌الله خامنه‌ای در یکی از سفرهایشان به تهران، بر من وارد شدند و ساعاتی را باهم به شعرخوانی و صحبت گذراندیم و در ضمن صحبت‌ها، ایشان از حال سایر دوستان شاعر خراسانی که مقیم تهران بودند جویا شدند، از جمله شادروان «مهدی اخوان ثالث» و بعد گفتند همین الان برویم منزلش و احوالی از او بپرسیم. به در خانه اخوان که رسیدیم، آیت‌الله خامنه‌ای کمی آن‌طرف‌تر ایستادند و من رفتم زنگ را زدم. اخوان خودش آمد و در را باز کرد. اخوان داخل و من بیرون، زیر چارچوب در با هم دست دادیم و سلام‌علیکی کردیم و بعد اخوان مرا به داخل دعوت کرد که آرام به او گفتم: با سیدعلی آقای خامنه‌ای آمده‌ام. اخوان به سرعت بیرون رفت تا به ایشان خوشامد بگوید و همین‌طور که به سمت ایشان می‌رفت، برای اینکه مطایبه‌ای هم کرده باشد، با لهجه‌ مشهدی به من گفت: «یَرِه چی خبر نکردی با آسیدعلی می‌یَی که مُو اقلا وقتِ میام دم‌ در، آستینامِه بزنم بالا که مثلاً دِرُم مُورُم وضو بگیرم!» راوی: انتشارات شهید کاظمی صفحه ۲۳۸. @Ab_o_Atash
✳️ درس قرآن به سید قطب دوران زندگی در سایه قرآن، مرا به شکلی قاطع و تردیدناپذیر به این نتیجه رساند که: سامان جهان و آسایش و آرامش انسان و ارزشمندی و فرخندگی و پاکیزگی و هماهنگ‌‌شدن با سنت‌های جهان هستی و قوانین طبیعی حیات، فقط در گرو بازگشت به خداست و بازگشت به خدا آن‌طور که در سایه قرآن می‌توان دید یک شکل و یک راه بیش ندارد... و آن بازگردانیدن سراپای زندگی است به آیین و برنامه‌ای که خدا در قرآن برای بشر مشخص فرموده است، حکومت دادن به قرآن و از آن در همه شئون زندگی نظرخواستن است. غیر از این هر شکل دیگری، مایه تباهی زمین و تیره‌بختی انسان و سقوط در لجنزار و خلاصه، جاهلیت یعنی پرستش هویٰ به‌‌جای خداست: «پس اگر تو را اجابت نکردند، به‌یقین بدان که هوس‌های خود را پیروی می‌کنند.» (قصص، ۵۰) انتشارات انقلاب اسلامی @Ab_o_Atash
✳️ نخستین فتوای صرف وجوهات شیعه برای غیر شیعه در ۶ شهریورماه ۱۳۴۷، محمدصادق فهمی از اهالی عراق که با جبهه «برای آزادی فلسطین» همکاری می‌کرد، پس از دیدار با امام، استفتای زیر را هم نوشت که آیا امکان کمک به مبارزان فلسطینی از وجوهات شرعی وجود دارد؟ و پاسخ مثبت امام، نخستین فتوایی است که اجازه رساندن وجوهات شیعه به غیرشیعه را جایز می‌داند. ضمناً این فتوا، مجوزی برای مبارزات چریکی علیه اسرائیلی‌ها هم بود. «محضر مبارک پیشوای مجاهد و عظیم‌الشأن حضرت مستطاب حجت‌الاسلام والمسلمین آیت‌الله العظمی آقای خمینی- ادام ‌الله ظله العالی. پیشوای جلیل‌القدر! از نظر مبارک پوشیده نیست که دست خیانت و جنایت‌پیشه کفار حربی یهود بر مسجد اقصی و زمین‌های اسلامی دیگری مستولی گشته و مسلمانان بیگناه آن سامان را آواره بیابان‌ها کرده است و اکنون به منظور استخلاص اماکن مقدسه و استرداد زمین‌های اسلامی جز مقاومت مسلحانه که به نام «عملیات فدایی» خوانده می‌شود، چاره‌ای نیست. و در چنین شرایط و زمینه‌ای، آیا مسلمانانی که توانایی حمل سلاح و جهاد داشته، یا آنان که قدرت کمک مالی با مجاهدان را دارند، می‌توانند از این خدمت دینی سرپیچی نموده و اوضاع را نادیده بگیرند؟ و آیا جایز است که متمکنین در مقابل این خطر خانمان‌برانداز همچنان آرام نشسته و از برای راندن کفار از زمین‌های اسلامی قدمی برنداشته و اقدامی نکنند؟ و در صورت وجوب مقاومت، آیا جایز است از مورد حقوق شرعیه از قبیل زکات و غیره درباره مسلح‌نمودن مسلمانان و تربیت آنان استفاده کرد یا خیر؟ متمنی است رأی مبارک را در این‌باره بیان فرمایید. ادام‌الله ظلکم. دسته‌ای از فداییان» «بسم‌الله الرحمن الرحیم‌. قبلاً هم تذکر داده‌ام که دولت غاصب اسرائیل، با هدف‌هایی که دارد، برای اسلام و ممالک مسلمانان خطر عظیم دارد و خوف آن است که اگر مسلمانان به آنها مهلت دهند، فرصت از دست برود و جلوگیری از آنها امکان‌پذیر نشود. و چون احتمال خطر متوجه به اساس اسلام است، لازم است بر دولت‌های اسلامی- بویژه - و بر سایر مسلمانان- عموماً - که دفع این ماده فساد را به هر نحو که امکان دارد بنمایند و از کمک به مدافعان کوتاهی نکنند. و جایز است از محل زکوات و سایر صدقات در این امر مهم حیاتی صرف نمایند. از خداوند تعالی مسئلت می‌نماید که موجب تنبه و بیداری مسلمانان را فراهم فرماید و دفع شرّ اعدای اسلام را از بلاد مسلمانان بفرماید. والسلام علی من اتبع الهدی.» جلد ۲، صفحات ۱۹۴ و ۱۹۵. @Ab_o_Atash
✳️ آنچه گیر عرفات از قرارداد اسلو آمد! در آگوست ۱۹۹۳ هنگامی که درخواستی از عرفات برای ملاقات فوری او در تیرانا دریافت کردم، در شمال یمن بسر می‌بردم. من بلافاصله با هلیکوپتر به پایتخت برگشتم و رهبر ساف را در حالی ملاقات کردم که به ‌نظر کاملاً هیجان‌زده و شادمان می‌رسید. او به من گفت مذاکرات صلح موفقیت‌آمیز بوده و اسرائیلی‌ها نیز به سمت ایالات‌متحده حرکت می‌کردند تا به دولت کلینتون درباره این دستاورد بزرگ خبر بدهند. گذشته از تمام موارد مطرح‌شده، عرفات روی این مساله تأکید داشت که در توافقنامه، بر تأسیس تشکیلات ملی فلسطینی با انتخاب رئیس‌جمهور و اعضای پارلمان ملی صحه گذاشته شده است. چند هفته بعد، رزالین و من به مراسم امضای توافقنامه در کاخ سفید دعوت شدیم. در این مراسم که توسط بیل کلینتون برگزار شد، نخست‌وزیر رابین و یاسر عرفات قرار بود به صورت علنی «صلح» را اعلام کنند... به‌طور خلاصه، توافق اسلو شامل عقب‌نشینی مرحله‌ای نظامیان اسرائیلی از کرانه غربی، تأسیس تشکیلات خودگردان فلسطینی با مقامات انتخاب‌شده و یک انتقالی پنج‌ساله که در جریان آن، امکان حل‌وفصل معضلات و مسائل مهم‌تر و جدی‌تر از طریق مذاکره وجود داشته باشد، می‌شد. رابین، پرز و عرفات هرچند با دریافت جایزه صلح نوبل، به‌خاطر نقش تاریخی خود در رسیدن به این دستاورد مورد تقدیر قرار گرفتند اما در هر دو سو، عناصر تندرو مخالفت شدیدی را ابراز می‌کردند... با وجود آنکه اسرائیل، ساف را به عنوان تنها نماینده فلسطینیان در مذاکرات صلح می‌شناخت و قول داده بود ظرف ۵ سال آینده پیشرفت بیشتری در عرصه صلح صورت بگیرد، عرفات در عمل موفق نشد در مواردی چون زمان‌بندی خروج و عقب‌نشینی نیروهای اسرائیلی از اراضی اشغالی نتیجه‌ای معین بگیرد. در واقع آنچه از موافقتنامه اسلو نصیب عرفات شد، تضمین تشکیل نوعی دولت فلسطینی و باقی‌ماندن خود در قدرت بود. عرفات در قدرت باقی‌ می‌ماند تا بتواند امورات فلسطینیان را در کرانه غربی و غزه مدیریت کند. [در حالی‌که] اسرائیلی‌ها در این میان، هم خواسته‌های بیشتری داشتند و هم دستاوردهای بیشتری نیز به دست آوردند. انتشارات صمدیه صفحات ۱۷۱ تا ۱۷۳. @Ab_o_Atash
✳️ هشدارهایی که شنیده نشد! نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟    در این سرابِ فنا چشمۀ حیات منم؟ وگر به خشم رَوی صدهزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم؟ نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقش‌بند سراپردۀ رضات منم؟       نگفتمت که منم بحر و تو یکی‌ماهی  مرو به خشک که دریای باصَفات منم؟ نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم؟     نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند     که آتش و تبش و گرمیِ هوات منم؟      نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند  که گم کنی که سرچشمۀ صفات منم؟    نگفتمت که مگو «کار بنده از چه جهت-   نظام گیرد» خلاق بی‌جهات منم؟             اگر چراغ‌ْدلی دان که راه خانه کجاست     وگر خداصفتی دان که کدخدات منم        @Ab_o_Atash 
کتابی که آیت‌الله بروجرودی آن را «ضاله» اعلام کرد! نمونه دیگر اینکه حجت‌الاسلام آقای وکیلی -خدا رحمتش کند- اشعاری گفته و فقه را به شعر درآورده بود که چاپ هم شده است، در اولش راجع به عمر و ابوبکر چیزهایی نوشته بود. کتاب را به آیت‌الله بروجردی نشان داده بود. آقای بروجردی گفته بود این کتاب از است؛ حق نداری منتشر کنی. این قسمت‌ها را برو عوض کن. ایشان عقیده نداشت که کتابی چاپ کنیم و در آن به عمر و ابوبکر لعن کنیم. من یادم هست در همان زمان‌ها... جو ضد سنی‌گری و مراسم نهم ربیع داشت گل می‌کرد. آن‌وقت دهه صفر بود دنبالش هم نهم ربیع بود که به عنوان عید عمر در اصفهان معرکه بود. من در همان زمان‌ها آمدم قم. یک‌روز پیش آقای بروجردی بودم، آقای حاج سیدمحمدباقر ابطحی هم پدرخانمش را آورده بود آنجا به آقای بروجردی معرفی کند. یک‌دفعه آقای بروجردی فرمودند: «آقا! این چه وضعی است در اصفهان؟ در وقتی که حمله کرده، کانال سوئز را دارد می‌گیرد، در مسلمانان این‌طور گرفتارند، ما بیاییم جنگ شیعه و سنی راه بیندازیم؟ در اصفهان این چه وضعی است؟» خلاصه آقای بروجردی از این وضع عصبانی بود. پیدا بود از آن جوّ عید عمر گرفتن اصفهان خیلی ناراحت است. آن فتوای معروف را هم که همه می‌دانند؛ آن فتوا که در آن شلتوت، فقه شیعه را به رسمیت شناخت در اثر فعالیت آیت‌الله بروجردی بود. ایشان به این‌جور علما کمک می‌کرد، افراد می‌فرستاد با آنان ارتباط برقرار می‌کرد. ایشان دارالتقریب را تأیید می‌کرد، به آشیخ محمدتقی کمک می‌کرد، گاهی از علمای سنی‌مذهب خارج از کشور که به ایران می‌آمدند تجلیل می‌کرد و به آنها احترام می‌گذاشت. می‌گفتند در مسائل اسلامی شیعه و سنی باید با هم هماهنگ باشند. (چاپ دوم، قم: انتشارات وثوق، ۱۳۸۷) صفحات ۱۲۴ و ۱۲۵. @Ab_o_Atash
آقازاده در دقیقه منهای ۲۰! ساعت حدود دوو‌نیم بعدازظهر روز هشت شهریور سال ۶۰ را اعلام می‌داشت. او از اطاق کارش در ساختمان ریاست جمهوری با گام‌هایی آنچنان، که استواری و صلابت از آنها می‌ریخت، وارد هال شد و به ایوان مشرِف به پله‌های پایین ساختمان رسید. برادر متعهد راننده ایشان (که اغلب برادران نزدیک، وی را خوب می‌شناسند) فکر کرد که برادر رجایی می‌خواهد به خارج از ساختمان ریاست جمهوری و راه دور برود، خود را آماده کرد و در اول پله‌ها خودش را به او رسانید. چون موقعیت را مناسب دید، فرصت را مغتنم شمرد و خواست در مورد فرزند و تنها پسر نوجوان برادر رجایی که بعضی وقت‌ها به دفتر ریاست جمهوری می‌آمد و بر حسب تمایل نوجوانی می‌خواست گاهی یکی از موتورهای موجود در دفتر را سوار شود، صحبتی بکند. لذا خود را نزدیکتر رساند و گفت: آقا رجایی! فرزندتان، آقا کمال، علاقه دارد یکی از این موتورها را گاهی سوار شود، چون اجازه نداشتیم، چندبار هم مانع شدیم و نخواستیم خلافی صورت گرفته باشد! اینک خواستم از شما استدعا کنم اگر موافق باشید، اجازه دهید یکی از آنها را گاهی در اختیارشان بگذاریم که خواسته این نوجوان ارضا گردد. برادر رجایی که همین‌طور از پله‌ها پایین می‌آمد، گفت: کدام موتورها؟ پاسخ داد: همین موتورها که در جنب این پله‌هاست. و او که شاگرد و تربیت‌یافتهٔ مکتب عدالت علی«علیه السلام» بود و نهج‌البلاغه را خوب خوانده و دستوراتش را به کار بسته و حتی برای وزرای دولتش نیز دیکته می‌کرده است، در کمال صراحت و قاطعیت گفت: «فلانی! مگر این موتورها مال پدر آقا کمال است! که به ایشان اجازه سواری یکی از آنها را بدهم؟! اینها متعلق به ۳۶ میلیون نفر است. چگونه و با چه مجوزی موافقت بکنم که حق آنها را به آقاکمال بدهم تا از آن برای خواسته شخصی خود استفاده کند؟ حاشا و کلا!» بعد با لحن ملایم که معمولاً پس از هر سخنِ باصلابتی به‌کار می‌گرفت در پاسخ آن برادر که گفته بود: پس اجازه بدهید از بیرون برای ایشان تهیه کنم، با روشی معلمانه و رأفت پدرانه اظهار داشت: بله، البته پسرم آقاکمال خواسته‌ای دارد و حق هم دارد که چنین باشد، اما وقتی که از این جلسه برگشتم، در این مورد با هم صحبت خواهیم کرد و چاره‌ای خواهیم اندیشید! و... اما او دیگر هیچ‌گاه برنگشت! چرا که، تقریباً حدود ۲۰ دقیقه بعد، جانش را در راه تحقق همین اجرای حق و عدالت باخت و خود به ملکوت اعلا پرواز کرد... (چاپ دوم، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، مردادماه ۱۳۶۲) صفحات ۷۹ تا ۸۱. @Ab_o_Atash
✳️ وحدت تشیع و تسنن نه؛ وحدت شیعه و سنی حتماً! وحدت میان «تشیع» و «تسنن» نه ممکن است نه معقول؛ مرگ تفکر علمی در میان تسنن و در میان تشیع – هر دو- است. اما وحدت «شیعه» و «سنی» هم ممکن است و هم معقول و هم مسئولیت و تعهد ما این است... وقتی از آن کسی که می‌گوید «فلسطینی‌ها باید ضربه بخورند و وقتی خوب ضربه بخورند، دل شیعه را خنک می‌کند» می‌پرسیم: چرا ضربه بخورند؟ جواب می‌دهد: «اینها دشمن اهل بیت بوده‌اند!» آقا! اینها کی دشمن اهل بیت بوده‌اند؟ اهل بیت کجا، اینها کجا؟ اینها چه تقصیری کرده‌اند؟ و ثانیاً آن اهل بیت تو، اهل بیتی است که انتقامش را باید «بن‌گوریون» بگیرد؟! این تشیع تو چه جور است که منتقمش و موعودش «بن‌گوریون» و «موشه‌دایان» است؟! جامعه‌های اسلامی بمباران می‌شوند، اینها می‌گویند آنها دارند انتقام آن ستمی را که بر خانوادهٔ مصطفی رفت، پس می‌دهند! تو اگر شیعه هستی، به این معناست که در راه علی باید بروی و به آنچه که او برای آن جنگید، تو هم بجنگی و برای آنچه او زندگی‌اش را فدا کرد، تو زندگی‌ات را فدا کنی، نه به این معنا که کسانی را که امروز مثل تو بدبخت هستند در کام دشمن مشترک خودت بیندازی یا بپسندی که بیفتند. آیا علی الان خودش با اینها دشمن است؟ برداشت تاریخی این آقا غلط است. این اگر به فلان خلیفه معتقد است، به عنوان دشمن اهل بیت به او معتقد نیست؛ به عنوان یک خلیفهٔ پیغمبر و رفیق علی به او معتقد است و من باید او را از اشتباه دربیاورم. اگر منطق دارم، باید این رفیقم را از این برداشت تاریخی غلط دربیاورم. و این کوشش من است و رسالت من. در آن حمله ‌کردن به خانه فاطمه، والله این آقا شرکت نداشته! این ۱۴۰۰ سال بعد آمده. خودت هم می‌دانی شرکت نداشته و خودت هم می‌دانی که به نفع کی ‌داری حرف می‌زنی! [مجموعه آثار شماره ۲۶] انتشارات نیلوفر صفحات ۱۸۰ تا ۱۸۳. @Ab_o_Atash
✳️ ابوعاطف، اسلحه را بیاور پایین! تابستان ۱۹۸۴ در اوج جنگ‌های داخلی لبنان که از ایران برگشتیم، دو ماهی در همان دو اتاقی که در آن ساختمان اجاره کرده بودیم، ادامه دادیم و بعد صاحب این خانه - در روشه - که شیعه هم نبود، از ما خواست برویم آنجا. خانهٔ نسبتاً بزرگ خوبی بود. بالکن داشت و آشپزخانه‌اش هم بسته بود؛ مثل بیشتر خانه‌های لبنان.مامان هر ماه مبلغی اجاره می‌فرستاد و صاحبخانه هم دست‌نخورده برش می‌گرداند. این خانه یک سرایدار هم داشت به نام ابوعاطف. ابوعاطف از حزب اشتراکی بود و اشتراکی‌ها خودشان یک گروه از دروزی‌ها محسوب می‌شدند. دروزی‌ها با شیعه‌ها، سازمان امل - که بابا درستش کرده بود - و سوری‌ها که از ۱۹۸۸ وارد معرکه لبنان شده بودند، می‌جنگیدند. خلاصه، بنا به دسته‌بندی سیاسی ابوعاطف که برای اشتراکی‌ها می‌جنگید، دشمن ما محسوب می‌شد ولی محافظ ما بود! هر کس می‌آمد دم ساختمان و با ما کار داشت، ابوعاطف اسلحه را می‌گذاشت پس گردنش، از پله‌ها می‌آوردش بالا، در خانه را می‌زد، طرف را به ما نشان می‌داد و می‌پرسید: می‌شناسیدش؟ می‌تواند بیاید تو؟ مامان می‌گفت: ابوعاطف! خدا خیرت بدهد، اسلحه را بیاور پایین! وضع ما در روشه واقعاً عجیب و پیچیده بود. این دو گروه – اشتراکی‌ها در مقابل امل و سوری‌ها - مناطق همدیگر را بشدت می‌زدند. اشتراکی‌ها می‌توانستند ما را گروگان بگیرند و از طرف مقابل امتیاز بخواهند و طرف مقابل هم می‌توانست اصلاً به روی خودش نیاورد و هر کاری دلش می‌خواهد بکند. بالاخره، یک شب هیئتی که از هر سه‌گروه درگیر نماینده‌ای در آن بود، آمدند مقابل ساختمان ما. به ما اطلاع دادند وسایلتان را جمع کنید و بیایید پایین. یادم هست که عمه‌‌رباب و پسرش هم پیش ما بودند. ما پاسپورت و مدارک شناسایی‌مان را که بجز اسلحه تنها چیزی است که در یک شهر جنگی ممکن است به دردت بخورد، برداشتیم و از پله‌ها رفتیم پایین. پنجاه‌شصت نفر مسلح دو طرف ساختمان ایستاده بودند که ما باید از بین آنها رد می‌شدیم. نمی‌دانستیم تصمیمشان درباره ما چیست و واقعاً می‌ترسیدیم. بعد فهمیدیم ماشینی آنجاست. راهنمایی‌مان کردند و ما با ترس ‌و لرز نشستیم توی آن. گفتند بروید جای دیگری! در روشه نباشید! و ما هم رفتیم. چند روز خانه دوستی بودیم و بعد هم آمدیم ایران. معلوم شد که آن‌شب درگیری نهایی اینها در روشه بوده و چون نتوانسته بودند تصمیم بگیرند با ما چه کار کنند - هم می‌خواستند با هم بجنگند، هم می‌خواستند ما نمیریم - با هم به توافق رسیده بودند که «صدر»ها را از روشه بیرون کنند و بعد هر بلایی می‌خواهند سر هم بیاورند! از زندگیِ انتشارات سپیده‌باوران صفحات ۳۴ تا ۳۶. @Ab_o_Atash