eitaa logo
آب و آتش
463 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابی که آیت‌الله بروجرودی آن را «ضاله» اعلام کرد! نمونه دیگر اینکه حجت‌الاسلام آقای وکیلی -خدا رحمتش کند- اشعاری گفته و فقه را به شعر درآورده بود که چاپ هم شده است، در اولش راجع به عمر و ابوبکر چیزهایی نوشته بود. کتاب را به آیت‌الله بروجردی نشان داده بود. آقای بروجردی گفته بود این کتاب از است؛ حق نداری منتشر کنی. این قسمت‌ها را برو عوض کن. ایشان عقیده نداشت که کتابی چاپ کنیم و در آن به عمر و ابوبکر لعن کنیم. من یادم هست در همان زمان‌ها... جو ضد سنی‌گری و مراسم نهم ربیع داشت گل می‌کرد. آن‌وقت دهه صفر بود دنبالش هم نهم ربیع بود که به عنوان عید عمر در اصفهان معرکه بود. من در همان زمان‌ها آمدم قم. یک‌روز پیش آقای بروجردی بودم، آقای حاج سیدمحمدباقر ابطحی هم پدرخانمش را آورده بود آنجا به آقای بروجردی معرفی کند. یک‌دفعه آقای بروجردی فرمودند: «آقا! این چه وضعی است در اصفهان؟ در وقتی که حمله کرده، کانال سوئز را دارد می‌گیرد، در مسلمانان این‌طور گرفتارند، ما بیاییم جنگ شیعه و سنی راه بیندازیم؟ در اصفهان این چه وضعی است؟» خلاصه آقای بروجردی از این وضع عصبانی بود. پیدا بود از آن جوّ عید عمر گرفتن اصفهان خیلی ناراحت است. آن فتوای معروف را هم که همه می‌دانند؛ آن فتوا که در آن شلتوت، فقه شیعه را به رسمیت شناخت در اثر فعالیت آیت‌الله بروجردی بود. ایشان به این‌جور علما کمک می‌کرد، افراد می‌فرستاد با آنان ارتباط برقرار می‌کرد. ایشان دارالتقریب را تأیید می‌کرد، به آشیخ محمدتقی کمک می‌کرد، گاهی از علمای سنی‌مذهب خارج از کشور که به ایران می‌آمدند تجلیل می‌کرد و به آنها احترام می‌گذاشت. می‌گفتند در مسائل اسلامی شیعه و سنی باید با هم هماهنگ باشند. (چاپ دوم، قم: انتشارات وثوق، ۱۳۸۷) صفحات ۱۲۴ و ۱۲۵. @Ab_o_Atash
آقازاده در دقیقه منهای ۲۰! ساعت حدود دوو‌نیم بعدازظهر روز هشت شهریور سال ۶۰ را اعلام می‌داشت. او از اطاق کارش در ساختمان ریاست جمهوری با گام‌هایی آنچنان، که استواری و صلابت از آنها می‌ریخت، وارد هال شد و به ایوان مشرِف به پله‌های پایین ساختمان رسید. برادر متعهد راننده ایشان (که اغلب برادران نزدیک، وی را خوب می‌شناسند) فکر کرد که برادر رجایی می‌خواهد به خارج از ساختمان ریاست جمهوری و راه دور برود، خود را آماده کرد و در اول پله‌ها خودش را به او رسانید. چون موقعیت را مناسب دید، فرصت را مغتنم شمرد و خواست در مورد فرزند و تنها پسر نوجوان برادر رجایی که بعضی وقت‌ها به دفتر ریاست جمهوری می‌آمد و بر حسب تمایل نوجوانی می‌خواست گاهی یکی از موتورهای موجود در دفتر را سوار شود، صحبتی بکند. لذا خود را نزدیکتر رساند و گفت: آقا رجایی! فرزندتان، آقا کمال، علاقه دارد یکی از این موتورها را گاهی سوار شود، چون اجازه نداشتیم، چندبار هم مانع شدیم و نخواستیم خلافی صورت گرفته باشد! اینک خواستم از شما استدعا کنم اگر موافق باشید، اجازه دهید یکی از آنها را گاهی در اختیارشان بگذاریم که خواسته این نوجوان ارضا گردد. برادر رجایی که همین‌طور از پله‌ها پایین می‌آمد، گفت: کدام موتورها؟ پاسخ داد: همین موتورها که در جنب این پله‌هاست. و او که شاگرد و تربیت‌یافتهٔ مکتب عدالت علی«علیه السلام» بود و نهج‌البلاغه را خوب خوانده و دستوراتش را به کار بسته و حتی برای وزرای دولتش نیز دیکته می‌کرده است، در کمال صراحت و قاطعیت گفت: «فلانی! مگر این موتورها مال پدر آقا کمال است! که به ایشان اجازه سواری یکی از آنها را بدهم؟! اینها متعلق به ۳۶ میلیون نفر است. چگونه و با چه مجوزی موافقت بکنم که حق آنها را به آقاکمال بدهم تا از آن برای خواسته شخصی خود استفاده کند؟ حاشا و کلا!» بعد با لحن ملایم که معمولاً پس از هر سخنِ باصلابتی به‌کار می‌گرفت در پاسخ آن برادر که گفته بود: پس اجازه بدهید از بیرون برای ایشان تهیه کنم، با روشی معلمانه و رأفت پدرانه اظهار داشت: بله، البته پسرم آقاکمال خواسته‌ای دارد و حق هم دارد که چنین باشد، اما وقتی که از این جلسه برگشتم، در این مورد با هم صحبت خواهیم کرد و چاره‌ای خواهیم اندیشید! و... اما او دیگر هیچ‌گاه برنگشت! چرا که، تقریباً حدود ۲۰ دقیقه بعد، جانش را در راه تحقق همین اجرای حق و عدالت باخت و خود به ملکوت اعلا پرواز کرد... (چاپ دوم، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، مردادماه ۱۳۶۲) صفحات ۷۹ تا ۸۱. @Ab_o_Atash
✳️ وحدت تشیع و تسنن نه؛ وحدت شیعه و سنی حتماً! وحدت میان «تشیع» و «تسنن» نه ممکن است نه معقول؛ مرگ تفکر علمی در میان تسنن و در میان تشیع – هر دو- است. اما وحدت «شیعه» و «سنی» هم ممکن است و هم معقول و هم مسئولیت و تعهد ما این است... وقتی از آن کسی که می‌گوید «فلسطینی‌ها باید ضربه بخورند و وقتی خوب ضربه بخورند، دل شیعه را خنک می‌کند» می‌پرسیم: چرا ضربه بخورند؟ جواب می‌دهد: «اینها دشمن اهل بیت بوده‌اند!» آقا! اینها کی دشمن اهل بیت بوده‌اند؟ اهل بیت کجا، اینها کجا؟ اینها چه تقصیری کرده‌اند؟ و ثانیاً آن اهل بیت تو، اهل بیتی است که انتقامش را باید «بن‌گوریون» بگیرد؟! این تشیع تو چه جور است که منتقمش و موعودش «بن‌گوریون» و «موشه‌دایان» است؟! جامعه‌های اسلامی بمباران می‌شوند، اینها می‌گویند آنها دارند انتقام آن ستمی را که بر خانوادهٔ مصطفی رفت، پس می‌دهند! تو اگر شیعه هستی، به این معناست که در راه علی باید بروی و به آنچه که او برای آن جنگید، تو هم بجنگی و برای آنچه او زندگی‌اش را فدا کرد، تو زندگی‌ات را فدا کنی، نه به این معنا که کسانی را که امروز مثل تو بدبخت هستند در کام دشمن مشترک خودت بیندازی یا بپسندی که بیفتند. آیا علی الان خودش با اینها دشمن است؟ برداشت تاریخی این آقا غلط است. این اگر به فلان خلیفه معتقد است، به عنوان دشمن اهل بیت به او معتقد نیست؛ به عنوان یک خلیفهٔ پیغمبر و رفیق علی به او معتقد است و من باید او را از اشتباه دربیاورم. اگر منطق دارم، باید این رفیقم را از این برداشت تاریخی غلط دربیاورم. و این کوشش من است و رسالت من. در آن حمله ‌کردن به خانه فاطمه، والله این آقا شرکت نداشته! این ۱۴۰۰ سال بعد آمده. خودت هم می‌دانی شرکت نداشته و خودت هم می‌دانی که به نفع کی ‌داری حرف می‌زنی! [مجموعه آثار شماره ۲۶] انتشارات نیلوفر صفحات ۱۸۰ تا ۱۸۳. @Ab_o_Atash
✳️ ابوعاطف، اسلحه را بیاور پایین! تابستان ۱۹۸۴ در اوج جنگ‌های داخلی لبنان که از ایران برگشتیم، دو ماهی در همان دو اتاقی که در آن ساختمان اجاره کرده بودیم، ادامه دادیم و بعد صاحب این خانه - در روشه - که شیعه هم نبود، از ما خواست برویم آنجا. خانهٔ نسبتاً بزرگ خوبی بود. بالکن داشت و آشپزخانه‌اش هم بسته بود؛ مثل بیشتر خانه‌های لبنان.مامان هر ماه مبلغی اجاره می‌فرستاد و صاحبخانه هم دست‌نخورده برش می‌گرداند. این خانه یک سرایدار هم داشت به نام ابوعاطف. ابوعاطف از حزب اشتراکی بود و اشتراکی‌ها خودشان یک گروه از دروزی‌ها محسوب می‌شدند. دروزی‌ها با شیعه‌ها، سازمان امل - که بابا درستش کرده بود - و سوری‌ها که از ۱۹۸۸ وارد معرکه لبنان شده بودند، می‌جنگیدند. خلاصه، بنا به دسته‌بندی سیاسی ابوعاطف که برای اشتراکی‌ها می‌جنگید، دشمن ما محسوب می‌شد ولی محافظ ما بود! هر کس می‌آمد دم ساختمان و با ما کار داشت، ابوعاطف اسلحه را می‌گذاشت پس گردنش، از پله‌ها می‌آوردش بالا، در خانه را می‌زد، طرف را به ما نشان می‌داد و می‌پرسید: می‌شناسیدش؟ می‌تواند بیاید تو؟ مامان می‌گفت: ابوعاطف! خدا خیرت بدهد، اسلحه را بیاور پایین! وضع ما در روشه واقعاً عجیب و پیچیده بود. این دو گروه – اشتراکی‌ها در مقابل امل و سوری‌ها - مناطق همدیگر را بشدت می‌زدند. اشتراکی‌ها می‌توانستند ما را گروگان بگیرند و از طرف مقابل امتیاز بخواهند و طرف مقابل هم می‌توانست اصلاً به روی خودش نیاورد و هر کاری دلش می‌خواهد بکند. بالاخره، یک شب هیئتی که از هر سه‌گروه درگیر نماینده‌ای در آن بود، آمدند مقابل ساختمان ما. به ما اطلاع دادند وسایلتان را جمع کنید و بیایید پایین. یادم هست که عمه‌‌رباب و پسرش هم پیش ما بودند. ما پاسپورت و مدارک شناسایی‌مان را که بجز اسلحه تنها چیزی است که در یک شهر جنگی ممکن است به دردت بخورد، برداشتیم و از پله‌ها رفتیم پایین. پنجاه‌شصت نفر مسلح دو طرف ساختمان ایستاده بودند که ما باید از بین آنها رد می‌شدیم. نمی‌دانستیم تصمیمشان درباره ما چیست و واقعاً می‌ترسیدیم. بعد فهمیدیم ماشینی آنجاست. راهنمایی‌مان کردند و ما با ترس ‌و لرز نشستیم توی آن. گفتند بروید جای دیگری! در روشه نباشید! و ما هم رفتیم. چند روز خانه دوستی بودیم و بعد هم آمدیم ایران. معلوم شد که آن‌شب درگیری نهایی اینها در روشه بوده و چون نتوانسته بودند تصمیم بگیرند با ما چه کار کنند - هم می‌خواستند با هم بجنگند، هم می‌خواستند ما نمیریم - با هم به توافق رسیده بودند که «صدر»ها را از روشه بیرون کنند و بعد هر بلایی می‌خواهند سر هم بیاورند! از زندگیِ انتشارات سپیده‌باوران صفحات ۳۴ تا ۳۶. @Ab_o_Atash
✳️ جایگاه برتر امام حسن عسکری «علیه‌السلام»: أعْرَفُ النّاسِ بِحُقُوقِ إخْوانِهِ، وَأشَدُّهُمْ قَضاءً لَها، أعْظَمُهُمْ عِنْدَاللهِ شَأناً. هرکس بیشتر از همه، حقوق برادران ایمانی خود را بشناسد و رعایت کند و تلاش بیشتری در رفع مشکلات و نیازمندی‌های آنها داشته باشد، در پیشگاه خداوند عظمت بیشتر و جایگاه بهتری خواهد داشت. جلد ۲، صفحۀ ۵۱۷، حدیث ۳۴۰. @Ab_o_Atash
✳️ بالاتر از دیدار امام زمان«عج» به حاج‌آقا گفتم: «همه ما آرزویمان است که آقا امام زمان را زیارت کنیم.» گفت: «ما هم چنین چیزی می‌خواهیم. حالا زیارت هم کردی؛ بعدش چه می‌شود؟ مهم این است که به تکلیف عمل کنیم. بله! زیارتش خیلی هم خوب است اما مهم به تکلیف عمل کردن است. اینکه تشخیص بدهی چه کار بکنی و کار صحیح چیست. نه کاری که دوست داری.» [خاطراتی از زندگی عالم عامل حاج‌آقا مجتبی تهرانی] راوی: دکتر توانا مؤسسه فرهنگی‌پژوهشی مصابیح‌الهدی صفحه ۱۱۴. @Ab_o_Atash
از همان‌جا آسمان را می‌بینی... آن‌سال، سال کلاغ‌ها بود. کلاغ‌های سیاه ریخته بودند در شهر. مادر روزی سه‌چهار قالب صابون پیدا می‌کرد. می‌گفت: «حرام است. آخر معلوم نیست مال کدام بدبختی باشد.» پدر می‌گفت: «به این می‌گویند مائدهٔ آسمانی. هی بشور. هی بشور.» ملافه‌ها روی بند از سفیدی برق می‌زد. رنگ‌های سرد لاجورد، لا‌به‌لا در میان ملافه‌ها دویده بود. اگر هوا بارانی بود و آفتاب همان‌جور خشکشان نمی‌کرد، لابد رنگ‌ها در آب باران پاک می‌شدند. اما ملافه‌های ما سفیدِ سفید نبود. چند رگه لاجوردی روشن هم دویده بود روی آن. آیدین کنار پنجره می‌خوابید. شمعدانی‌هاش را گذاشته بود لب پنجره. ته‌مانده آب را به رسم عادت می‌ریخت در آن. گفتم: «من چرا نباید طرف پنجره بخوابم؟» مادر گفت: «تو از همان‌جا می‌توانی آسمان را ببینی.» (چاپ اول، تهران: نشر گردون، ۱۳۶۸) صفحه ۳۴. @Ab_o_Atash
✳️ زمانی که کاوه آمد... سال ۶۰ اسکورت ما از سقز به سمت سنندج در حرکت بود. در تنگه بیجار به کمین ضد انقلاب برخوردیم، آتش سنگینی روی سرمان می‌ریختند و ما را به رگبار بستند. همان اول کار ده نفر مجروح دادیم و زمین‌گیر شدیم. بی‌سیم هم از کار افتاد و کالیبر هم کار نکرد و راننده‌اش ترکش خورد و از کمین آمد بیرون و برگشت و خودش را رساند به پاسگاه سنته و با سقز تماس گرفت. از طرفی هلیکوپتر که کمین خوردن ما را دیده بود، آمد و چند مانور داد و آتش را کم کرد. از جوانمردان ژاندارمری هم با تیربار ژ۳ آمدند و آتش تهیه ریختند و آتش دشمن را کم کردند ولی همه ما همچنان زمین‌گیر بودیم. بعد از دقایقی دیدم یک جیپ قهوه‌ای از سمت سقز، درست آمد وسط کمین نگه داشت. کمین هم دوبل بود و قصد داشتند از دو طرف جوری بزنند که یک نفر زنده نماند. خوب نگاه کردم دیدم محمود کاوه تک‌وتنها از ماشین پیاده شد، در هیاهوی درگیری و بگیروببند دشمن، به قامت راست بدون هیچ جان‌پناهی ایستاد وسط جاده. یک نگاه به راست و چپ انداخت و خیلی خونسرد و با اعتمادبه‌نفس انگارنه‌انگار که در تیررس دشمن است. در مقابل همان‌ها که دربه‌در دنبالش بودند تا شهیدش کنند، محکم و بی‌تزلزل آمد سمت ما، که همه سینه‌خیز بودیم و زمین‌گیر، به شانه‌های تک‌تکمان می‌زد و همه را تشویق به تهاجم و تیراندازی به سوی ارتفاع می‌کرد. بعد خودش مثل یک شیر بی‌باک رفت وسط جاده و بدون اینکه سر خم کند کلت را از پر کمرش کشید و شروع کرد به تیراندازی و رفت سمت تیربار. بچه‌ها که این شجاعت را از کاوه دیدند سینه از خاک کندند. همان اول ورودش به معرکه یک جنگ روانی برای دشمن به‌پا کرد که از برکت قدم مبارکش ما زمین‌گیرها انرژی گرفتیم و رفتیم تو حالت تهاجمی و میدان را از حریف گرفتیم و میدان‌دار تنگه بیجار شدیم و نه‌تنها بعد از ورود محمود کاوه زخمی و تلفات ندادیم، بلکه ۶ نفر از تروریست‌ها را هلاک کردیم و آن گردنه را که دائم تله کمین بود برای همیشه امنیت بخشیدیم و پاکسازی کردیم. راوی: هادی جهان‌زاده ده خاطره ناگفته از شهید ۱۰ شهریور ۱۳۹۷. @Ab_o_Atash
✳️ کارتی که با آن بازدید طلبکار می‌شوند! طاهر افندی چند جلد کتاب جهت یادگاری فرستاده بودند. حجره‌ کتاب‌فروشی در استانبول دارند که آدم گذاشته، می‌فروشد. در والده‌خان کارخانه چاپخانه دارند که با ماشین چاپ می‌کنند. روزنامه‌ اختر را هم در آنجا چاپ می‌کنند. ۱۰۰ عدد کارت به ‌جهت بنده چاپ نموده، فرستاده بودند. کارت، کاغذی کوچک است و کلفت که اسم شخص را چاپ کرده‌اند. اگر به دیدن شخصی می‌روند از همان کارت‌ها همراه برمی‌دارند، اگر صاحب‌خانه در منزل نباشد یکی از آن کاغذها که کارت می‌گویند در منزل بالای میز صاحب‌خانه می‌گذارند. مثل این است که صاحب‌خانه را دیدن کردند و بازدید طلبکار می‌شوند. نشر اطراف صفحه ۲۶. @Ab_o_Atash
✳️ شعر عاشقانه حضرت خدیجه برای پیامبر«ص» در کتب روایی شعرها و عاشقانه‎های زیبایی از حضرت خدیجه«س» در ستایش همسر بزرگوارشان حضرت محمد«ص» به‌جا مانده است که بجز مهربانی و صمیمیت نسبت به پیامبر، روایتگر علاقه و تسلط این بانوی بزرگ مسلمان بر شعر و ادب است. یکی از این شعرها که در بحارالانوار نیز نقل شده، غزلی است که درک معنا و دریافت زیبایی‎هایش برای فارسی‌زبانان نیز دشوار نیست. ما بی دانستن زبان عربی حتی می‎توانیم ایهام تناسب بیت آخر (با واژه‎ «بیت») را هم تشخیص دهیم. این غزل را حضرت پس از نخستین دیدار، هنگامی که پیامبر اکرم با بانو خدیجه وداع می‎کنند و سوار بر مرکب از ایشان دور می‎شوند، سروده‌ است: قلب المحبّ الی الاحباب مجذوب و جسمه بید الاسقام منهوب و قائل کیف طعم الحبّ قلت له الحبّ عذب و لکن فیه تعذیب افدی الذین علی خدّی لبعدهم دمی و دمعی مسفوح و مسکوب ما فی الخیام و قد صارت رکابهم جمّاً الّا محبّ له فی القلب محبوب کانمّا یوسف فی کلّ ناحیهٌ والحزن فی کل بیت فیه یعقوب ترجمه منظوم و تا حد زیادی وفادار به متنِ این اشعار چنین است: دل عاشق به دوستان بسته ا‌ست گرچه از درد، جسم او خسته ا‌ست گر بپرسند چیست مزهٔ عشق به همین نیش‌ونوش پیوسته ا‌ست جان به قربان آن که در دوریش چشم من اشک‎بار و خون‎بار است دل هر خیمه شد تهی ز سوار بجز آن ‌دل، که خیمهٔ‎ یار است تا که یوسف ز دیده پنهان است بیت یعقوب، بیت‌الاحزان است تارنمای مؤسسه فرهنگی هنری @Ab_o_Atash
✳️ ببینید با چقدر می‌توانید ساکتش کنید! مستر چیک در گزارش‌های خود آورده است: «امروز در تلگرام‌های رسیده از بوشهر خبرهای ناخوشی بود. آخوندبلادی با زائرخضرخان ملاقات کرده و به او قول داده است که از حامیانش بخواهد که به او بپیوندند. موضوع را با کاکس در میان گذاشتم؛ پاسخ این بود که ببینید با چه پولی می‌توانید ساکتش کنید؛ حالا وقت این سروصداها نیست.» چند توضیح: ۱. آیت‌الله سیدعبدالله بلادی‌ اسطوره‌ای گمنام است که در بوشهر در برابر استعمار انگلیس مردانه ایستاد. ۲. «هربرت جی چیک» کنسول بریتانیا در سرکنسولگری بوشهر بود. این کتاب از جمع‌آوری گزارش‌های او به وزارت خارجه بریتانیا تهیه شده است. این یادداشت را هم او در ۱۳ مارس ۱۹۱۹ میلادی برابر با ۲۱ اسفند ۱۲۹۷ هجری‌شمسی نوشته است. ۳. زائرخضرخان اهرمی از مبارزان جنوب ایران علیه استعمارگران انگلیسی و از همراهان شهید رئیسعلی دلواری بوده است. انتشارات صحیفه خرد صفحه ۴۸. @Ab_o_Atash
✳️ چرا زن‌های آنچنانی حذف شدند؟ هر سال که نمایشگاه خودرو در بروکسل برگزار می‌شود، گروهی از خانم‌ها با لباس‌هایی، یا نه؛ بهتر است بگویم بدون لباس‌هایی! در کل با وضعیتی که معلوم نیست لباس تنشان هست یا نیست، مقابل خودروها می‌ایستند و گاهی روی ماشین‌ها دراز می‌کشند. روشن است که مقصود ما از حضور در این نمایشگاه تماشای خودروها و تهیه گزارش از آنها بود و از اینکه خانمی روی ماشین‌ها نخوابیده نه‌تنها ناراحت نبودیم، که خوشحال هم بودیم اما در عین حال کنجکاو شدیم که چه شده امسال خانم‌ها در نمایشگاه غایبند؟! بویژه که با اندک جست‌وجو در اطراف، دریافتیم خانم‌های حاضر هم به‌جای ولو شدن روی ماشین‌ها به شکل ناشیانه، بالاپوشی به تن کرده‌اند و خیلی مؤدب گوشه‌ای نشسته‌اند! پرس‌وجو ما را به این نتیجه رساند که امسال یکی از نمایندگان خانم در مجلس بلژیک، اعتراض کرده است که استفاده ابزاری از زنان نیمه‌برهنه برای تبلیغ خودرو با شئونات انسان و زن، منافات دارد. همین حرکت اعتراضی موجب شده بود بساط لهو و لعب چشم‌چران‌ها کساد شود. اعتراض این نماینده در بلژیک، نتیجه‌ای چنین داشت و خانم‌ها را از نمایشگاه جمع کردند اما اگر چنین اعتراضی در آلمان یا فرانسه اتفاق می‌افتاد، مطلقاً چنین تأثیری نداشت. فقط در کشورهایی مانند بلژیک است که هنوز ایده‌هایی از این دست، هواخواه دارد و موج توفنده مدرنیته تمام بنیان‌های سنتی‌شان را از جان نکنده است. انتشارات قدیانی صفحات ۵۸ و ۵۹. @Ab_o_Atash