eitaa logo
آب و آتش
463 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ کمدی مسخره! در جایی می‌نویسد که تمام حوادث و شخصیت‌های بزرگ جهان، به اصطلاح دو بار ظهور می‌کنند. ولی او فراموش کرد بیفزاید که بار اول به صورت و بار دوم به صورت مسخره. (چاپ چهارم، برلین: ۱۳۸۶) صفحه ۲۸. @Ab_o_Atash
✳️ این وطن خواهد ماند این جهان جدول لاینحلی از مسئله‌هاست آدمی‌زاده چه پرت از همۀ مرحله‌هاست خفته بر بستری از غفلت خود آسوده بر زمینی که به روی گسل زلزله‌هاست پشت آرامش این تیره‌شبِ فرسوده هرکجا هلهله‌ای هست و به‌پا ولوله‌هاست زیر خاکستر این آتش افسرده ببین گرم و افروخته از جنگ بسی مشعله‌هاست لنگر افکنده به هر بندر، صد کشتی درد بار رنج است که خالی شده در اسکله‌هاست این شب این‌بار بجز فتنه نخواهد زایید بِشِنو پچ‌پچه‌هایی به لب قابله‌هاست... بگذارید که آسوده بماند ایران در جهانی که چنین دست‌خوش غائله‌هاست این وطن در دل طوفان بلا خواهد ماند گرچه هرلحظه تنش زخم‌خور حرمله‌هاست پیش رو سبزبهاری‌ است که خواهد آمد «بالش من پُر آواز پَرِ چلچله‌هاست» @Ab_o_Atash
✳️ در سخت‌ترین مواقع هم افسرده نباشید انقلاب با چهره‌ها و دل‌های افسرده تضمین‌شدنی نیست. انقلاب با دل‌های پرشور و چهره‌های شاداب تضمین می‌شود (تکبیر حضار)... هیچ‌کس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سخت‌ترین مواقع، نتوانسته است با قیافهٔ افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که به دنبال إحدی الحُسنَیَینیم؛ یا شهادت یا پیروزی، دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشید چهره‌ها شاداب باشد، نشاط داشته باشید.آن‌وقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. (تکبیر حضار). ما در زیر بار سختی‌ها و مشکلات و دشواری‌ها قد خم نمی‌کنیم. ما راست‌قامتان جاودانهٔ تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمی‌تواند پشت ما را خم بکند (تکبیر حضار). گفتارها [۱۰ اردی‌بهشت ۱۳۵۹، سخنرانی در مسجد ابوالفضل «ع» خیابان ستارخان] جلد ۳، صفحات ۳۲ و ۳۳. @Ab_o_Atash
✳️ آزادی در بی‌بندوباری مستهلک می‌شود! آزادی؛ این پدیده عبارت است از: رها بودن از قید و زنجیر، به‌اضافهٔ داشتن توانایی انتخاب یکی از راه‌هایی که انسان در مقابل خود دارد. ملاحظه می‌شود که انسان در این مرحله که «آزادی» نامیده می‌شود، بیشتر از مرحلهٔ «رهایی»، از «استقلال» و «احساس شخصیت» برخوردار است ولی خود این آزادی، تعیین‌کنندهٔ نیکی و بدی و عظمت و پستی و زشتی و زیباییِ راهی نیست که انسانِ آزاد انتخاب خواهد کرد. ازاین‌رو، متأسفانه این پدیدهٔ بسیار بااهمیتِ آزادی، معمولاً در مسیر بی‌بندوباری‌ها مستهلک می‌شود. صفحات ۸۳ و ۸۴. @Ab_o_Atash
✳️ داروی رنج‌های دوستان دوستان را در دل رنج‌ها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود؛ نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن. الّا به دیدار دوست که لِقاءُ الْخَلیلِ شِفاءُ العَلیلِ (دیدار دلدار شفای بیمار است). (چاپ اول، تهران: نشر ماهی، ۱۳۹۶) صفحه ۲۵۷. @Ab_o_Atash
✳️ آزادیخواهی؛ نابودی کشور یا نظام؟! مگر آزادی‌خواهی به‌طور کلی، حمله به نظام موجود و حاکم بر امور نیست؟ واقعیتی که من حرفش را می‌زنم این است که آزادی‌خواهی روسی حمله به نظام حاکم بر امور نیست، بلکه حمله به اصل امور است، به خود امور، نه به نظام برقرار. آزادی‌خواهی ما کاری به نظام برقرار در روسیه ندارد، می‌خواهد خود روسیه را براندازد. آزادی‌خواهی که من صحبتش را می‌کنم کار را به جایی رسانده که روسیه را انکار می‌کند، از مادر خود بیزار است و برای نابودی آن شمشیر کشیده است. واقعیات نابه‌سامانی‌های روسیه اسباب خنده‌، و می‌شود گفت وجد، او می‌شود. او از عادات توده و رسوم روسی بیزار است. به تاریخ روسیه و هر چه روسی است کینه می‌ورزد. وای که چه بسیار در کشورمان به آزادی‌خواهانی برمی‌خورید که طرف تأیید و تشویق دیگرانند ولی در حقیقت شاید ندانسته مرتجعانی بسیار سبک‌مغز و کوتاه‌فکر و خطرناکند. بعضی از آزادی‌خواهان ما تا همین چندی پیش این بیزاری از روسیه را می‌شود گفت یک جور عشق حقیقی به میهن می‌پنداشتند و به خود می‌نازیدند که بهتر از دیگران به ماهیت این عشق پی‌ برده‌اند. اما امروز دیگر بی‌پرده حرف می‌زنند و حتی از عبارت «عشق به میهن» شرم دارند و حتی مفهوم آن را مطرود می‌دانند و کنار گذاشته‌اند، چون آن را زیان‌بخش و بی‌معنی می‌شمارند. این‌جور آزادی‌خواه که حتی از وطن خود بیزار باشد هیچ‌جا پیدا نمی‌شود. (چاپ دهم، تهران: نشر چشمه) صفحات ۵۳۹ و ۵۴٠. @Ab_o_Atash
✳️ برای تیم ملی ایران بعد از دو ماه خون جگر خوردن در عصر سرد جمعهٔ آذر ماه لبخند بر لبان وطن گل کرد با عزمتان به عرصهٔ میدانگاه بسیار طعنه‌ها که ز نامردان دیدید و بغض خویش نهان کردید شیطان هزار وسوسه کرد اما وجدان هر آنچه گفت همان کردید در اشتیاق گلشن بیگانه خود را به منجنیق نیفکندید وقتی وطن در آتش و خون می‌سوخت هیزم در این حریق نیفکندید جرم شما چه بود: چرا خواندید با هم سرود ملی ایران را؟! یا این که روی دوش چرا بردید با خود، درفش خاک دلیران را؟! از دست نارفیق نمک‌نشناس خنجر ز پشت گرچه بسی خوردید نوکیسه بود و باخت در این میدان اما در این قمار شما بردید کاری که در زمین قطر کردید مرهم به جان زخمی میهن شد بدخواهتان شکار نگون‌بختی در تور پاره پارهٔ دشمن شد آذر ۱۴۰۱ @Ab_o_Atash
✳️ بازرگان باید یک روز بابت این توهم استغفار کند... اوایل آذر ۱۳۵۹ روزنامه‌ها نوشته بودند که مهندس مهدی بازرگان در بیمارستان بستری شده است. بازرگان یکی از آن چهارده نفری بود که در مجلس، به نخست‌وزیری شهید رجایی رأی منفی داده بودند. روزنامه میزان ناسازگاری با دولت را روزبه‌روز شدیدتر می‌کرد. نمایندگان وابسته به جناح نهضت آزادی در مجلس، به رأی مخالفی که به دولت رجایی در آغاز کار داده بودند، وفادار مانده بودند. روابط عمومی، خبر بستری شدن بازرگان را به شهید رجایی داد. به محض اطلاع، آماده شد که به عیادتش برود. جوانترها، از اینکه رجایی در چنان موقعیتی به عیادت او می‌رود، ناراحت بودند. اعتقادشان بر این بود که خط بازرگان، مخالف خط دولت است و کارشکنی‌هـایی هـم از سـوی جناح وابسته با او، در کار دولت می‌شـود. نام بازرگان را از فهرست دوستان انقلاب حذف کرده بودند و می‌رفت که در سیاهه مخالفان ثبت کنند. مرا واسطه کردند. به اطاقش رفتم و جریان را به او گفتم، لبخندی زد و گفت: سال‌های سلام و علیک من با بازرگان، از سن این بچه‌ها بیشتر است. عیادت از بیمار، شرط جوانمردی است. او عوض شده است، من که عوض نشده‌ام. و به عیادتش رفت. بازرگان در بیمارستان آیت‌الله طالقانی اوین بستری بود و چنین نشان می‌داد که قدرت حرف‌زدن زیاد را ندارد. اطرافیانش تذکر دادند که با او زیاد صحبت نشود! رجایی به طرفش رفت و او را در بستر بیماری بوسید. از جمله حرف‌هایی که به او زد، یکی این بود که گفت: حالا با ماشین از اتوبان که می‌آمدم، یاد روزهای تشکیل نهضت آزادی افتادم. یاد روزهایی که مخفیانه به دیدار هم می‌آمدیم. یاد مبارزات گذشته برای اسلام. بازرگان با صدای گرفته و آرام، رو کرد بـه رجایی و گفت: انحصارطلبی بهشتی کار را به اینجا کشاند! کاش بهشتی دست از انحصارطلبی بر می‌داشت! از بیمارستان که خارج شدیم، رجایی، همان رجایی موقع ورود به بیمارستان بود. بدون هرگونه تغییر، نگاهش کردم و فهمید که چه می‌خواهم بگویم. گفت: تقصیری ندارد. به او هم این طور القا کرده‌اند که بهشتی انحصارطلب است. او یک روز به خاطر این توهمی که برایش ایجاد شده، باید به درگاه خدا استغفار کند! نشر عروج صفحات ۱۰۵ تا ۱۰۷. @Ab_o_Atash
✳️ انتقاد آیت‌الله منتظری از پیشنهاد بازرگان یادم هست که در شورای انقلاب یک شب صحبت از آذربایجان شد. گویا آنجا سر و صدایی شده بود. مرحوم آقای مهندس بازرگان گفتند: بالأخره آذربایجان استان آقای [کاظم] شریعتمداری است. استاندار و کارهای دیگر آن استان باید زیر نظر آقای شریعتمداری باشد. بالاخره ایشان این حق را دارد که بگوییم راجع به آذربایجان نظر بدهند. من گفتم: این چه حرفی است که شما می‌زنید؟ مگر ما می‌خواهیم کشور را پاره پاره کنیم و اینجا کشور فدرال درست کرده‌ایم؟ پس کردستان را هم بگذاریم در اختیار عزالدین حسینی و بگوییم راجع به آن استان او نظر بدهـد، سیستان و بلوچستان را بگذاریم در اختيار مولوی عبدالعزيز، بالأخره ایران یک کشور واحد است و یک سیاست واحد دارد و این معنا ندارد که این استان و آن استان را در اختیار این و آن بگذاریم. بالأخره با طرح ایشان مخالفت شد. ‍ه_منتظری صفحه ۲۰۲. @Ab_o_Atash
✳️ هبوط در کویر اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد آفتابی بود؛ ابری شد، سیاه و سرد شد آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت رعد و برقی زد ولی رگبارِ برگِ زرد شد صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟ هر چه با مقصود خود نزدیکتر می‌شد، نشد هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد هرچه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه هرچه می‌پنداشت درمان است، عین درد شد درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟ سر به زیر و ساکت و بی‌دست و پا می‌رفت دل یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد! بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر عین مجنون از پی لیلی، بیابانگرد شد کودکِ دل شیطنت کرده است یک دم در ازل تا ابد از دامن پرمهر مادر، طرد شد (چاپ نهم، تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۹۱) صفحات ۴۸ و ۴۹. @Ab_o_Atash
✳️ ۲۵ سال کارش همین بود! دکتر سرش را پایین انداخت و گفت: متأسفم. ترکش به نخاع شما خورده و فلج شده‌اید! چند روزی در بیمارستان ماندم. بعد از آن، خانواده‌ام آمدند و مرا بردند. اوایل فروردین زنگ خانه را زدند. همسرم رفت و در را باز کرد. صدای آشنایی به گوشم خورد. آمد توی اتاق. درست می‌دیدم؛ قاسم سلیمانی به دیدنم آمده بود. با دست‌های گرمش مرا به آغوش کشید و چندبار بوسید. با آن‌همه مشغله چند ساعت با هم گپ زدیم. بعد به همسرم گفت: تصمیم گرفته‌ام اول هر سال بیایم و به ناصر خدمت کنم. دقیقاً ۲۵ سال این کارش بود. اول هر سال به کرمان می‌آمد، سری به پدر و مادرش می‌زد و بعد از دو سه روز می‌آمد و پرستارم می‌شد، غذا درست می‌کرد و حمامم می‌برد. هم خوشحال بودم که فرمانده‌ام کنارم هست، هم ناراحت که برایش مزاحمت درست کرده‌ام. خدا خیرش دهد! جانباز شهید انتشارات خط مقدم صفحات ۳۲ و ۳۳. @Ab_o_Atash