eitaa logo
آب و آتش
463 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ حساب قلم و دوستی فرق می‌کند از تجربه با «همایون» این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد؛ از حساب تیراژ بزرگ و درآمد و ناشرِ مغبون و از این مزخرفات. اما با «[ابراهیم] » این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستی‌ها نیز باید جدا کرد. دوستی، آدمیزاد را از تنهایی در می‌آورد اما قلم، او را به تنهایی بر می‌گرداند؛ به آن تنهایی که جمع است، به بازی قُدما. قلم، این را می‌خواهد. که چه مستبدی است! دوستیِ تو را و رعایت تو را هیچ‌کس تحمل نمی‌آورد. (چاپ اول، تهران: انتشارات رواق، خرداد ۱۳۴۳) صفحهٔ ۲۱. @Ab_o_Atash
✳️ سالِ قبولی وسط خیابان مانده بودیم بین ماشین‌های دیگر و مشغول تماشا بودیم که یک‌دفعه چند تا مرد جوان درِ سمت امیر را باز کردند و کشیدندش بیرون. می‌خندیدند و می‌گفتند: «انقلاب پیروز شده. باید برقصی.» امیر چند لحظه مبهوت نگاهشان کرد. چهلم الهه بود و لباس مشکی تنمان بود؛ ولی نمی‌دانم چه در ذهن امیر گذشت که یک‌دفعه شروع کرد به بالاپایین‌کردن دست‌هایش و رقصیدن. اشک از چشم‌هایش می‌آمد؛ اما می‌رقصید و با دست‌هایش اشک‌هایش را پاک می‌کرد. هر دو گریه می‌کردیم. برگی از زندگی (چاپ اول، تهران: انتشارات راه یار، زمستان ۱۴۰۱) صفحه ۲۰۹. @Ab_o_Atash
✳️ کاسبی به شیوه یک دیندار! جناب شیخ [رجبعلی خیاط] بر مبنای روش و ادب اجاره در اسلام، اجرت کارش را با مشتری تمام می‌کرد. اما از آنجا که نمی‌خواست بیش از آنچه کار کرده از مشتری اجرتی دریافت کرده باشد، اگر پس از انجام کار، می‌دید کمتر از مقداری که پیش‌بینی کرده بوده کار انجام داده، مبلغی را که به نظرش اضافه گرفته بود، به مشتری باز ! یکی از روحانیون نقل می‌کند که: عبا و قبا و لبّاده‌ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم: چقدر بدهم؟ گفت: «دو روز کار می‌برد؛ چهل تومان.» روزی که رفتم لباس‌ها را بگیرم، گفت: «اجرتش بیست تومان می‌شود.» گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت: «فکر کردم دو روز کار می‌برد، ولی یک روز کار برد.»! دیگری می‌گفت: شلواری بردم بدوزد، گفتم: چقدر باید بدهم؟ گفت: «ده تومان»، همان‌وقت اجرت او را دادم. موقعی که برای تحویل‌گرفتن لباس رفتم، دیدم که دو تومان روی آن گذاشت و گفت: «اجرتش شد هشت تومان.» فرزند شیخ می‌گوید: روزی عبایی را که با مشتری طی کرده بود به ۳۵ریال بدوزد، مشتری آمد و عبای خود را برد. مقداری که دور شد، دیدیم پدرم و پنج ریال به او پس داد و گفت: «من خیال می‌کردم این عبا فرصت بیشتری را از من می‌گیرد ولی این‌طور نبود.» یادنامه مرحوم (چاپ نهم، تهران: مؤسسه فرهنگی دارالحدیث، ۱۳۸۰) صفحات ۳۵ و ۳۶. @Ab_o_Atash
✳ چنین کنند کریمان... مردی نامه‌ای به امام حسن مجتبی «علیه‌السلام» داد که در آن اظهار حاجت کرده بود. حضرت بدون آنکه نامه را بخواند، فرمود: حاجتت را بر آورده می‌کنم. کسی به ایشان عرض کرد: خوب بود نگاهی به نامه‌اش می‌انداختید و طبق آن عنایت می‌فرمودید. حضرت فرمود: همین اندازه که او ذلیلانه پیش روی من بایستد، تا نامه‌اش را بخوانم مورد سؤال خداوند قرار خواهم گرفت. «ع» صفحه ؟ @Ab_o_Atash
✳ سروده ویکتور هوگو برای پیامبر در کشور ما ایران به دلیل شاهکار پرآوازه یعنی ، تقریباً هیچ کتاب‌خوان ایرانی نیست که نام او را نشنیده باشد. اما شاید کمتر کسی اطلاع داشته باشد که این ادیب بزرگ، شعری در وصف پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد«ص» سروده باشد. و این شاید خلأی بزرگ در شناخت ویکتور هوگو باشد. واقعیت آن است که هوگو تاریخ و فرهنگ اسلام را بخوبی می‌شناخته است. ریزه‌کاری‌های در سرایش «سال‌ نهم‌ هجرت» حاکی از آن است که وی مطالعه دقیقی در باب زندگی پیامبر اکرم«ص» داشته است. فی‌المثل هنگامی که می‌سراید: «هنوز در محاسن سیاهش ۲۰ تار موی سفید نبود»، بخوبی به روایاتی اشاره می‌کند که گفته‌اند پیامبر اکرم«ص» پیش از وفات، ۱۴ موی سپید در محاسن خود  داشتند. انتشارات باغ آبی صص ۵ و ۶ (مقدمه). @Ab_o_Atash
✳️ پنج نصیحت پیغمبر«ص» يا اباذر! إغْتَنِم خَمساً قَبلَ خَمس؛ شَبابَكَ قَبلَ هرَمِكَ، وَ صِحَّتَكَ قَبلَ سُقْمِكَ، وَ غِناكَ قَبلَ فَقْرِكَ، وَ فَراغَكَ قَبلَ شُغْلِكَ، وَ حَياتَكَ قَبلَ مَوْتِكَ. ای ابوذر! پنج چیز را پیش از آنکه پنج چیز به تو روی آورد، غنیمت دان: ۱- جوانی را پیش از پیری، ۲- تندرستی را پیش از بیماری، ۳- توانگری را پیش از نیازمندی، ۴- فراغت بال خود را پیش از گرفتاری، و ۵- زندگی‌ات را پیش از مرگ. «ص» پندهای گرانمایه پیامبر اکرم«ص» به (چاپ دوم، تهران: انتشارات پیام آزادی، ۱۳۶۴) صفحه ۱۲. @Ab_o_Atash
✳ مواظب آمریکا باشید؛ معلوم نمی‌کند! برای اینکه شیرفهم بشوی عرض می‌کنم! یکی بود یکی نبود. در روستایی، زارعِ فقیری بود که ناگهان ثروتمند شد. همکارانش سؤال کردند. گفت: کیسه‌ای از بادمجان (محصول مزرعه) پُر کردم و برای حاکم شهر هدیه بردم، در عوض آن به من کیسه‌ای طلا بخشید!... روزی یکی دیگر از زارعینِ تنگدست برخاست و به همین خیال، راهی شهر و قصر شد. اما چون این بار شرایط زمانی مساعد نبود، امیر از دیدن آن بادمجا‌ن‌ها عصبانی‌تر شد و به جای اعطای طلا دستور داد که...! بیچاره زارعِ بخت برگشته(!) مرتباً و لحظه به لحظه می‌گفت: خدا آخر و عاقبت مرا بخیر کند(!)... چون این جمله را زیاد تکرار کرد، امیر پرسید ماجرا چیست؟ گفت: یادم آمد که وقتی در ده خواستم کیسه را از بادمجان‌ها پُر کنم، چند تا کدو حلوایی هم در تَهِ جوال گذاشته بودم(!) ...الغرض(!)، مقصود این است که آمریکا موجود خطرناکی است. کسانی که به طرف آمریکا حرکت می‌کنند، باید بدانند که همیشه طلا نمی‌دهند(!) ماجرای عراق و کویت [در زمان جنگ خلیج فارس] و امثالهم شاهد مثال خوبی است. ! (چاپ هشتم، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۹) صفحه ۳۷۵. @Ab_o_Atash
✳️ برای سید حسن نصرالله ای یل شرزهٔ خراباتی رَشک حکام ماضی و آتی شهسوار عرب تویی، دگران همه در عیش و بی‌مبالاتی چون حریفان نبُرده‌ای در غرب شرف خویش را به سوغاتی به تو گویند جانیان: تروریست جانیان فکل‌ کراواتی سخنانت پر از حقایق محض دشمنانت ولی خیالاتی شد ز سِحر کلام تو عاجز ساحرِ عبریِ خرافاتی عزتت را چگونه برتابند؟ مبتلایان به ذلت ذاتی ایل غاصب ز تیرت ایمن نیست چه تل‌آویوی و چه ایلاتی پشت لبنان به قامتت گرم است مثل عون و نبیه و میقاتی* آبان ۱۴۰۲ * سران لبنان: میشل عون(رئیس‌جمهور)، نبیه بری(رئیس مجلس) و نجیب میقاتی (نخست‌وزیر). @Ab_o_Atash
✳ اشتباه می‌کنید؛ اسرائیل نمی‌ماند! [بالاخره] حکم دادگاه اعلام شد: «سمیر قنطار [محکوم می‌شود به] ۴۹۵ سال حبس برای کشتن پنج نفر، ۴۷ سال حبس برای مجروح کردن ۱۲ نفر؛ مجموعاً ۵۴۲ سال و شش ماه.» برایم مهم نبود که همان ۴۷ سال برایم کافی‌ است که در زندان بمیرم؛ اما شش ماهِ اضافی حیرت‌زده‌ام کرد. آن شش‌ماه برای چه بود؟ به قاضی گفتم: «این حق من است که بدانم شش‌‌ماه حبس به چه اتهامی است.» قاضی گفت: «به اتهام ورود غیر قانونی به خاک اسرائیل.» گفتم: «دفعه‌ بعد می‌روم رأس‌الناقوره، ویزا می‌گیرم و وارد می‌شوم!» [بعد گفتم:] «پنج بار حبس ابد یا نه بار برای من فرقی ندارد. من خوشحالم که به اینجا، فلسطین آمده‌ام. شما هم اگر توقع دارید دولت اسرائیل تا ۴۵۲ سال و شش ماه دیگر باقی می‌ماند، باید بگویم که اشتباه می‌کنید.»  خاطرات خودگفته شهید انتشارات دارالساقی صفحات ۱۰۹ و ۱۱۰. @Ab_o_Atash
✳️ با اینها می‌خواهی بروی جنگ با اسرائیل؟! درست است که فرق میان اسرائیل و اعراب، فرق میان قرن بیستم و ماقبل تاریخ است. اسرائیلیِ از اروپا یا آمریکا مهاجرت‌کرده، مرد تكنيك این قرن است و عرب خاورمیانه‌ای همان مرد اهرام‌ساز «ایدول»‌پرست. و اسرائیلی با درآمد سرانهٔ هزاردلار در سال و اعراب با ۷۵ دلار. و خرج روزانهٔ آوارگان فلسطینی بین ۷ تا ۱۱ سنت یعنی ۷-۸ قِران [ریال]. وحشت‌آور نیست؟ ناچار اسرائیلی می‌بَرد. اما چه کسی مرد عرب را در دورهٔ اهرام‌سازی نگه‌داشته؟ جز استعمار؟ و جز کمپانی؟ و جز اعوان و انصارش؟ و تجربهٔ کوبا و الجزایر و چین نشان‌داده که دست استعمار را فقط با تبر می‌توان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصولِ‌ بشری و انسان‌دوستی! این است واقعهٔ حتمی که اعرابِ‌ خاورمیانه هم فهمیده‌اند. و خطر اینجاست. پس سر ژاندارم‌های محافظ لوله‌های نفت به سلامت باد! و من از این چنان کلافه‌ام که نگو. تو که با ملک حسين و امیر سعودی می‌خواهی به‌چنین جنگی بروی آیا نمی‌دانی که کور خوانده‌ای؟ صفحه ۱۰۰. @Ab_o_Atash
✳ لحظات حقارت‌بار یک رئیس‌جمهور هواپیمای بوئینگ ریاست جمهوری به‌آرامی روی باند فرودگاه تل‌آویو به زمین می‌نشیند. در برابر یک دستگاه تلویزیون در بیروت نشسته‌ام و صف فشرده شخصیت‌های اسرائیلی را می‌نگرم که روز نوزدهم نوامبر ۱۹۷۷ منتظر ورود سادات هستند. قیافه‌های بعضی از آنها آشنا و مألوف است. به محض متوقف شدن هواپیما قیافه‌های ناشناس، عکاسان، مأموران امنیتی با لباس شخصی و کارمندان با شتاب از پلکان هواپیما پایین می‌آیند. گروهی از رهبران صهیونیست به سرکردگی مناهیم بگین، راست و شق در پای پلکان هواپیما به انتظار ایستاده و نگاه‌های خود را به درِ خروجی هواپیما دوخته‌اند. پرتگاه مهیبی است. نفس می‌کشیم. امید احمقانه‌ای مرا در بر می‌گیرد مبنی بر اینکه سادات از هواپیما خارج نخواهد شد! در آخرین لحظه تصمیم گرفته به اسرائیل نرود! چشمم سیاهی می‌رود. بغض گلویم را می‌گیرد. رئیس‌جمهور مصر ظاهر می‌شود. نورافکن‌ها پرده شب را شکافته‌اند، دست‌ها در یکدیگر فشرده می‌شوند. جلّادان خلق ما جلوی چشمان میلیون‌ها نفر رژه می‌روند: بگین، دایان، شارون و ژنرال‌ها با لباس‌های رسمی. سادات این فاتحِ جنگ اکتبر، در برابر اشغالگران به احترام می‌ایستد و سرود صهیونیسم نواخته می‌شود. بر روی گونه بسیاری از رفقایمان قطرات اشک دیده می‌شود. عملاً ۴۸ساعت تمام چشم از تلویزیون برنداشتم. لحظه به لحظه این دیدارِ بی‌شرمانه و نامردانه را تعقیب کردم. فردای آن‌روز سادات با لطف و مهربانی به نطق بگین در کنشت گوش کرده و در پایان به‌گرمی برای او دست می‌زند. دیگر عصبانیتم صدچندان می‌شود. آیا ممکن است رئیس‌جمهور مصر مثل من احساس نکرده باشد که نخست‌وزیر اسرائیل سیلی محکمی به ما زده است؟ نطق او از اولین تا آخرین کلمه، حاکی از یک نوع ناسیونالیسم تهاجمی و نوعی قومیت متعصبانه و نژادپرستانه بود. اشاره به بیانیه بالفور مرا سخت عصبانی کرد. مردی که مدعی است با انگلیسی‌ها مبارزه کرده برای انکار حقوق خلقی که قرن‌هاست در سرزمین خود ریشه دارد، متوسل به آرای امپریالیسم بریتانیا می‌شود! او برای ادعای خود دایر بر اینکه یک یهودی «فلسطینی» است به دلایل و توجیهاتی متوسل می‌شود که مطابق آنها من هم می‌توانم ادعا کنم که مثلاً یک یهودی لهستانی هستم! از رزمندگان صهیونیستی نام می‌برد و خاطره‌شان را گرامی می‌دارد که «سرزمین مادری‌شان را آزاد کرده‌اند»! در حالی که این سرزمین من است،‌ همان سرزمینی که از خون فلسطینی‌ها که به وسیله او و نظایر او قتل عام شدند، رنگین شد. قتل عام دیر یاسین به خاطرم آمد، این قتل عام توسط طرفداران بگین در آوریل ۱۹۴۸ سازمان یافته و اجرا شده بود. شکم زنان باردار را دریده و اطفال و پیران را براحتی سر بریده بودند... تا لحظه آخرِ نطقِ بگین سعی می‌کردم به خود بقبولانم که رئیس‌جمهور مصر، این‌همه بدگویی و تحقیر و توهین نسبت به تمامی ملت عرب را تحمل نخواهد کرد. او را در خیال خود تصور می‌کردم که به طرف تریبون رفته و اظهار می‌دارد: «از بابت دعوت شما متشکرم، اما من باید فوراً به قاهره بازگردم. لطفاً از این بابت مرا ببخشید؛ اشتباه کرده بودم، اسرائیلی‌ها را نشناخته بودم...» خاطرات ابوایاد مسئول بخش اطلاعات و امنیت ساف انتشارات گام نو صفحات ۴۲۳ تا ۴۲۵. @Ab_o_Atash
✳️ تک‌دعای امام خمینی از مرحوم آقای اشراقی -داماد حضرت امام- نقل می‌کنند که ایشان گفته بود: من با حضرت امام «رحِمَهُ‌الله» قدم می‌زدیم. حضرت امام رو کردند به من و گفتند: «اگر از عالم ملکوت به تو بگویند یک دعای مستجاب داری، چه دعایی می‌کنی؟» آقای اشراقی گفته بود که آقا! سؤالش را خودتان کردید، جوابش را هم خودتان بدهید. حضرت امام هم فرمودند: «اگر از عالم ملکوت به من بگویند یک دعای مستجاب داری، می‌گویم: «اللّهُمّ اجعَل عاقِبَةَ أمرنا خيراً» دعا می‌کنم که عاقبت به خیر شوم.» کتابستان معرفت صفحه ۴۴. @Ab_o_Atash