19.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صاحب کتاب مکیال........
در خواب و بیداری امام حسن
مجتبی علیه السلام را دیدم
به من فرمود..........................
بسیار زیبا
#مراقبتهای_چله_بیست_ششم
✅ خواندن زیارت آل یاسین و دعای بعد آن از طرف شهدا هدیه به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
✅ نماز استغاثه به امام زمان عج
✅ صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
✅ مراقبت عملی به فرازهایی از کتاب مکیال المکارم
سلام علیکم 💐
هجدهمین روز از چله 🌟 💫 بیست و ششم💫🌟
سر سفره 🌷 شهید نوید صفری🌷 هستیم.
زندگی شان با شهید و شهادت رقم خورده است، وقتی از آشناییشان میگوید لبخندی شیرین برلبانش نقش میبندد خاطرات شیرین جلوی چشمانش قطار میشود: «خاله آقا نوید دوست قدیمی مادرم بود و بعد از 15 سال عید غدیر سال 1395 مادرم را میبیند و همین خاله واسطه دنیوی آشنایی من و آقا نوید میشود. اما واسطه دیگر آشنایی ما شهید رسول خلیلی بود. هردوی ما به شهید خلیلی ارادت مخصوص داشتیم. عید غدیر آن سال برحسب اتفاق هردوی ما برسر مزار این شهید بودیم- البته همدیگر را ندیدیم- اما آن روز آقا نوید ضمن صحبت با پدر شهید خلیلی ایشان از کرامت شهید در ازدواج جوانها میگوید؛ آقا نوید هم همانجا از آقا رسول میخواهد که کمک کند برایش یک دختر خوب پیدا شود! همان روز خاله آقا نوید و مادرم همدیگر را پیدا میکنند و 2 روز بعد برای خواستگاری به منزل ما میآیند. عکس شهید خلیلی در اتاقم بود وقتی آقا نوید وارد اتاق شدند برایشان خیلی جالب بود و این را نشانه خوبی تلقی کردند که واسطه آشنایی ما این شهید است.»
با اینکه آشنایی ما از کرامت شهدا بود اما به این بسنده نکردیم و روال معمول آشنایی را طی کردیم و مشاوره رفتیم. آقا نوید معتقد بودند باید روی هم شناخت پیدا کنیم. ماه محرم و صفر در پی بود آن سال هرکداممان جداگانه پیاده روی اربعین رفتیم. ایشان برایم پیام داده بودند که یادتان نرود درمسیر پیاده روی و درحرم برای شهادت من دعا کنید. همیشه آرزویم این بود که عقدم در گلزار شهدا برگزار شود یادم است یکی از دوستانم به من میگفت: مریم مگر آدم هرچی بخواهد همان می شود؟ معتقد بودم اگر خدا بخواهد همان می شود! وقتی آقا نوید پیشنهاد دادند خیلی خوشحال شدم همیشه این آرزو را داشتم. دنبال مناسبت مذهبی بودیم 18 دی 1395 میلاد امام حسن عسکری(ع) و تولد قمری شهید خلیلی بود، خدا را شکر خانواده ها هم علاقه مندیهای خاص ما را قبول داشتند و استقبال کردند و خیلی خوششان آمد. صیغه محرمیت ما در مزار شهید خلیلی خوانده شد و 22 فروردین 1396 و روز میلاد امام علی(ع)خطبه عقد ما را حضرت آقا به صورت تلفنی خواندند.»
نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحهای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق میزد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود.
«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.»
چه زیبا به عهدت با خدا وفا کردی که به جرگه شهدا پیوستی مرد آسمانیام...
«آقا نوید از لحاظ روحی من را آماده کرده بود اما گفته بودند قبل از عقد نمی روند. آنقدر عنایت خداوند را در زندگی مان احساس می کردم که مطمئن بودم بعد از این هرچی پیش بیاید خدا می خواهد. با رفتنش مخالفت نمیکردم و میگفتم هربار بخواهی بروی مانعت نمیشوم اما انصافا فکر نمی کردم اولین بار که بروند شهید شوند. اولین ماموریتشان 21 مرداد 1396 بود قرار بود 45 روزه بروند و اول مهر برگردند رفتنشان با شروع محرم بود. برخی از نیروها برگشتند اما ایشان گفتند من میمانم. خدا را شکر جور شد من 3 روز نزد ایشان به سوریه رفتم. آخرین دیدار من و آقا نوید در همان سوریه بود. شب روز سوم که شب حضرت رقیه بود آقا نوید با چشمان گریان از حرم حضرت رقیه بیرون آمدند و گفتند: انگار حضرت رقیه بین عزادارها بود! یادم است این بیت (گردخترکی پیشش پدر ناز کند/ گره کرببلای همه را باز کند) مصرع دومش را یادمان نبود هی مصرع اول را تکرار می کردیم اما مصرع دوم را یادمان نمی آمد. همه آنهایی که که خانمهایشان آمده بودند با همسرانشان برگشتند اما آقا نوید میگفت با وجودی که دلش میخواست برنگشت. در فرودگاه همراهم آمد و به دوستش سفارش کرد به خانمت بگو هوای خانم من را داشته باشد همیشه می گویم آقا نوید شما 2 ساعت طاقت حس تنهایی من را نداشتی.... اما این آخرین دیدار ما بود..»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خادمی شهید نوید صفری در حرم حضرت رقیه سلام الله علیها
همش میگفت: توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم #رقیه (س) ست.
شب سوم محرم باهم #حرم بی بی جان بودیم، روضه و #عزاداری که تمام شد، گفت: عجب شبی بود امشب، انگار خود حضرت رقیه (س) بین #عزادارا بود...
و تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند… را #زمزمه میکرد و با خانم درد دل می کرد.
الحمدلله نازدانه ارباب با همان دستان کوچک زخم خورده گره از کارش باز کرد...
شهادت
قرار بر این بوده است که بعد از ماه محرم و صفر مراسم ازدواجشان برگزار شود البته تاریخ دقیق را مشخص نکرده بودند. یک مقدار پس انداز داشتند می خواستند یک آپارتمان نقلی بخرند. آقا نوید سپرده بود که آپارتمان را بپسندند و قول نامه کنند. بارها بعد از شهادتش از بنگاه به منزل پدری اش تماس میگرفتند که برایش آپارتمان پیدا کرده اند! همسر شهید ادامه میدهد: «18 آبان 1396 درست روز اربعین ایشان شهید شدند اما 2 هفته مفقود بودند و 8 آذر مصادف با سالروز ازدواج حضرت خدیجه و پیامبر- احتمال می دهم اگر میآمد این تاریخ را برای عروسی مشخص می کردیم- پیکرش برگشت و ما با پیکرش به مشهد رفتیم انگار به ماه عسل می رویم. آقا نوید در وصیت نامه اش نوشته بود عروسی من شهادت من است، زمانی که پیکرش را به معراج آوردند یکی از اقوام مومن ما خواب دیده بود که کارت عروسی من و آقا نوید را مادرش در حرم امام رضا بین زائرها پخش میکند.»