﷽
سلام علیکم
نهمین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سيد جمشید صفویان❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
یادی از آنانكه از «دريا» به «آسمان» رسيدند
شهید سید جمشید صفویان
سرداری که می گفت : ((عشق فاطمه در این جانها شعله ور است)).
به دنیا که آمد اسمش را گذاشتند سید جمشید. اسم پدر بزرگش
بزرگ که شد قبول نمی کرد . می گفت : مرا سید حسین صدا کنید.
از پنج سالگی نماز می خواند. معمولا هم با پدرش به مسجد می رفت.
پدرش بنا بود. مداح اهل بیت هم بود. بنایی و مداحی را از پدرش آموخت.
انقلاب که پیروز شد، به کمیته پیوست. شب و روز نمی شناخت.
بعدها پیشنهاد مسئولیت در شهر به او داده شد هم کمیته هم جاهای دیگر،اما نپذیرفت می گفت : امام فرموده جنگ در راس امور است.
در فتح المبین دست راستش مجروح شد، تقریبا قطع شده بود.
حین آموزش نیروها هم دوباره دستش شکست، مدتها بی حس بود.
عید سال 63 بود . همه جمع شده بودیم جلوی تلویزیون تا پیام امام را بشنویم.
جای سید جمشید بد جور خالی بود. عید کنار نیروهایش مانده بود. پیام امام که تمام شد ماتمان برد.
قبل از پیام رئیس جمهور، سید جمشید بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و از طرف رزمنده ها سال نو را تبریک گفت.
از آن روز به بعد بچه ها به شوخی به سید می گفتند : ولیعهد امام.
**********
خواب دیده بود که به کاخ صدام رسیده است، رفته بود که او را بکشد.
یادش آمد امام فرموده : صدام باید خودش را مثل هیتلر بکشد.
منصرف شده بود، حرف امام برایش حجت بود حتی در خواب.
**********
تو را به جان جدم برو آنجا که باید...
سید داشت با خمپاره نجوا می کرد. در خط پدافندی پاسگاه زید.
خمپاره را بوسید آن را در قبضه گذاشت. مسیر خمپاره را دنبال کردیم...
صدای انفجار و دود آتش بلند شد. انبار مهمات را زده بود.
**********
می گفت : دوست دارم مفقود الجسد باشم یا طوری باشم که قابل شناسایی نباشم...
مگر من از مولایم حسین یا علی اکبر او عزیزترم.
همان شد که می خواست. هفتاد روز مفقود بود،
صورتش از بین رفته بود.از جراحت دستش شناسایی شد.
دو نفر ، یک شب، یک خواب
تصویر اول : غروب آخرین روز حضور سید جمشید در منزل
سید،گوشه ای ازاتاق نشسته است و زل زده است به دختر کوچکش و بی مقدمه می گوید :«دوست دارم برای آخرین بار، سیر او را نگاه کنم». همسرش می پرسد : «چرا آخرین بار؟» و سید زمزمه می کند که « به دلم گواهی شده است آخرین باری است که به خانه بر می گردم»
تصویر دوم : همان شب
در عالم خواب صدایی به همسرش می گوید :«سید شهید شده است». همسرش بلند فریاد می زند و ناله می کند. در این بین زنی قدخمیده را می بیند که به دلداریش می آید و آرام برایش نجوا می کند که:«فرزندم. برای پایداری اسلام باید از همه چیزمان بگذریم و عزیزترین ها را تقدیم خدا کنیم» سپس شروع می کند از مصیبت هایی برایش حرف زدن. برای همسر سید یقین حاصل می شود که ایشان، حضرت زینب (س) است و با شنیدن حرف های ایشان درد خود را از یاد می برد.
تصویر سوم : چند لحظه بعد از تصویر دوم
سید همسرش را بیدار می کند و دلیل آشفتگی اش را می پرسد. اما چشمان سید نیز پر از اشک است و علت آن را خوابی که دیده عنوان می کند. همسرش با گریه شروع می کند خوابش را تعریف کردن و شانه های سید به آرامی تکان خوردن لب های همسر تکان می خورد.سخن که به آخر می رسد، سید می گوید « آنچه را که تو در خواب دیدی لحظاتی پیش برای من اتفاق افتاد»
آخرین تصویر
صدای گریه سید اتاق را پر کرده است.
سردار شهید سید جمشید صفویان در عملیات کربلای ۴ و در مورخ ۴/۱۰/۶۵ کربلایی شد و مزار مطهرش در شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است
عملیات کربلای 4 کربلایی بود که به چشم خود دیدیم . هم از آن رو که بچه ها در مظلومیت به شهادت رسیدند و هم به دلیل آنکه شهادتشان در اوج گمنامی بود .
شهدای این عملیات که در شب دی ماه 1365 در جزیره بوارین با رمز مقدس یافاطمه الزهرا(س) آغازشد به جاودانگی شهادت و قرب به حق رسیدند آنهم در حماسه ای که با خیانت منافقین و همکاری شان با ارتش بعث عراق به غریبانه ترین شهادتها گره خورد و هنوز یاد آن مظلومیتها دلها را به آتش می کشد.
... و سردار شهید سید جمشید صفویان از فرمانده غواصان یکی از گردانها ی عمل کننده در این عملیات از شهدای صادق و مخلصی است که پیش ار شهادت به او الهام شده بود که این ، آخرین عملیاتی است که در آن شرکت می کند .
حکایت ساعتهای آخرین دیدار " سید" ، خواندنی است :
سوم دی ماه 1365 - فرودگاه آبادان .
سالن فرودگاه شلوغ و عده ای آماده می شوند تا پرواز کنند . این پرواز با پروازهای ذیگر فرق دارد چون این مسافران مقصدشان بهشت است ! و در برج مراقبت فرودگاه چه خبر است ؟
اینجا برج مراقبت یا اتاق فرماندهی گردان بلال است ، شلوغ تر از هر روز و سید جمشید متفاوت تر از همیشه .
کسانی که سید جمشید را می شناختند ، شخصیت چند وجهی او را بخوبی بیاد دارند .
انسانی با ویژگی های خاص : از بعد مدیریت بسیار توانا . هر کجا که لازم بود تا گرهی را از مشکلات بگشاید با تدبیر خود حل مشکل می نمود .
از بعد نظامی ، فرماندهی آگاه و توانمند ، بگونه ای که آموزش نیروهای گردان از حیث ماموریت های متعدد و مختلفی که بعهده اش بود را برنامه ریزی و اجرا ء می کرد . هرگاه گردان در مناطق خشکی ماموریت داشت انواع رزم های متناسب با نوع ماموریت گردان را برای نیروها طراحی می کرد . ماموریت گردان آبی خاکی که می شد خود مربی شنا و قایق رانی آ نها می شد . در کربلای چهار خود مسئولیت آموزش غواصی به نیروهای گردان را عهده دار شد .
شاخص ترین ویژگی شخصیتی سید جمشید ، بعد فرهنگی او بود ، آگاهی وی نسبت به معارف دینی و کلام شیوای او در بیان آموزه های دینی چنان بود که اگر ساعت ها صحبت می کرد سخنش شنونده را جذب خود کرده موجب خستگی کسی نمی شد .
چهره خندان سید جمشید حتی در سخت ترین شرایط کاری و جنگی را همه بچه های گردان بلال بخوبی بیاد دارند . اگر چه در موقع آموزش نظامی جدی و محکم برخورد می کرد ولی بلافاصله با تبسمی و لطیفه ای خستگی را از تن بچه ها بیرون می آورد .
... عملیات کربلای چهار برای سید جمشید ، فصل رسیدن بود .
وقتی به آن طرف اروند رسیدیم روی موانع دشمن توقف کردیم تا بچه های تخریب راه را باز کنند . دشمن بشدت منطقه را زیر آتش گرفته بود . با هواپیما بمب منور انداخت و آسمان مانند روز روشن شده بود . نفرات جلویی ستون یکی یکی تیر می خوردند یک لحظه صدای تیری آمد و برگشتم نگاه کردم تیر به سر سید جمشید اصابت کرد و او بدون اینکه سخنی بگوید به شهادت رسید .
قرار بود سید جمشید در نوک گروهان غواص حرکت کند و از طریق بی سیم با فرماندهی گردان در تماس باشد . کم کم هوا رو به تاریکی گذاشت و با اعلام حرکت ، غواصان به آب زدند سید لحظه به لحظه حرکت خود را گزارش می کرد .
ساعتی گذشت درگیری شروع شده بود وقتی با بی سیم غواص ها تماس گرفتیم ، بجای سید جمشید حاجی محمد سعادت صحبت کرد ! از سید پرسیدیم گفت : سید جمشید هم رفت !
به ساحل دشمن که رسیدیم در کنار معبری که توسط غواصان باز شده بود جنازه غواصی افتاده بود ، حسین موتاب در حالی که مجروح شده بود گفت : این جنازه سید جمشید است ...
سید ، آرام در میان چولان ها در کنار ساحل اروند خوابیده بود.
" سید " در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ که از دریا به آسمان رفت، ۲۴ سال و اندی از خدا عمر گرفته بود. ولی حقیقت این است که او سالها بود که دل به آسمان داشت و ذرهای به این کره خاکی، وابسته نبود.
وصيتنامه شهید:
نجاة منك يا سيد الكريم نجبنا و خلصنا بحق بسم الله الرحمن الرحيم
سلام و درود بيكران خداوند به روان پاك پيامبر بزرگ اسلام و اولاد و اصحاب خداجوى و راه يافتهاش، رحمت بىپايان خداوند بر شهيدان بزرگى كه سوار بر مركب خون بر سپاه سياهى هجوم برده با گلوله و تكبيرشان سياهى شب را شكافته و نور فروزان توحيد را در برابر ديدگان متعجب مردم گمراه و گمگشته به نمايش گذاشتند «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا مؤجلا و من يرد ثواب الدنيا نؤته منها و من يرد ثواب الاخرة نؤته منها و سنجزي الشاكرين».
عزيزان من، مرگ سرنوشت جميع انسانهاست و زمان مناسب آن به دست خداى انسان هاست و انسان سرانجام در كام مرگ فرو خواهد رفت و دنياى گذرا را وداع خواهد گفت؛ خوب و بد، فقير و غنى، سلطان و رعيت، بزرگ و كوچك، گمراه و راه يافته خواهند مرد و در تنگى وحشتناك و ترسناك لحد همنشين اعمال خويش خواهند شد و قبر انسان يا باغى از باغهاى بهشت است و يا گودالى از گودالهاى پر از آتش و عذاب جهنم و سپس اسرافيل در صور دميده و مردگان زنده شوند و قيامت قيام خواهد كرد وآن روز واى بر آن بيچارگانى كه در زندگى دنيوى در صور نفس خويش ندميده و مهار آمال و اعمال خويش را در كف نگرفتهاند. آرى در آن روز سخت كه روز «يوم تبلى السرائر» است و روز خروج انفال زمين.
واى به حال آنان كه پرده لجاجت و جهالت بر چشم و گوش و قلب خويش كشيدند و دنياى بىارزش را به سرنوشت نيك ابدى و هميشگى خويش خريدند كه در آن روز مانند تاجران ورشكسته و مسافران كشتى شكسته در كمال خسران آرزو مىكنند كه «انا انذرناكم عذابا قريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتني كنت ترابا».
عزيزان من، بر امواج دريا و ابرهاى آسمان خانه نسازيد و فريب خروش و بزرگى اين و بلندى و تندى آن را نخوريد كه تا اسفل السافلين به سقوطتان مىكشانند و از مرتبه بلند احسن التقويم محرومتان مىسازند.
مردم، عزت واقعى آن است كه سر تسليم و رضا به آستان مقدس حضرت حق فرود آورده و وجود را وجود او دانسته و در اوج درد و رنج از عمق جان حمد و سپاس او را به جاى آورده و فرياد بزنيد كه «الهى كفى بى عزا ان اكون كل عبدا و كفى بى فخرا ان تكون لى ربا» و بدانيد كه جز اين هر كس بجويد در فنا ضلال است؛ پس «من اعتز بغير عزالله اهلكه عزه»، به هر حال اقامه نماز كنيد تا يكتاپرستتان خوانند و روزه بگيريد تا از عذاب و آتش قهر خدا در امانتان گيرد و صدقه بپردازيد تا سپر بلايتان گردد و در راه خدا با مال و جان خود به جنگ و جهاد برخيزيد تا از خاصان محبوب او شويد و از دروازه بزرگ شهادت وارد بهشت گرديد.
چون وقت كم است و ما هم آماده حركت به منطقه هستيم، از همه شما خداحافظى كرده و التماس دعا دارم ضمنا پدرم را وصى خود در امورات بعد از خود قرار مىدهم.
و على الله فليتوكل المؤمنون.
سيدجمشيد صفويان 19/2/65
کتاب، زندگی شهید سید جمشید صفویان، به همت گروه روایتگران شهدا وابسته به مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول در قالب اثری در سه جلد تدوین شده است؛ «من با تو هستم...» عنوان جلد اول این اثراست که روایت همسر شهید از شهید صفویان را شامل میشود و دو جلددیگر خاطرات شهید از زبان فرماندههان و همرزمان وی است .
همسر شهید در این کتاب در قالب خاطراتی، زندگی مشترکش با شهید را به تصویر میکشد و از نحوهی آشنایی تا ازدواج و تولد فرزندشان و عمر کوتاه زندگی مشترکشان سخن میگوید. در پایان کتاب نیز وصیتنامه و دستنوشتههای این شهید بزرگوار به همراه تصاویری از رزم او ضمیمه اثر شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «روز بیست و نهم اسفندماه 1365 مراسم تشییع برگزار شد. در طول مراسم، برخلاف روزهای گذشته، من خیلی آرام بودم. بعضی از زنها اصرار میکردند که زهرا سادات را از بغل من بگیرند؛ اما من قبول نکردم و گفتم خودم میخواهم او را بگیرم. مسیر طولانی بود و جمعیت هم زیاد. زهرا را بغل کرده بودم و پشت تابوت حرکت می کردم.
زهرا دو سال و هفت ماهش بود.در طول مسیر مدام به تابوت نگاه میکرد و میخندید. گاهی هم صدای خندهاش بلند میشد. چند بار با تندی به او گفتم: «ساکت!... زشته...» یکی، دو بار هم نیشگونش گرفتم و گفتم: «مامان! یواش... آخه برای چی میخندی؟!»
اشارهای به تابوت کرد و گفت: «بابا داره باهام حرف میزنه. داره باهام شوخی میکنه. شکلک درمیاره، خندهام میگیره...»
دقیقا شب تحویل سال بود که به خاک سپرده شد. وقتی دفنش میکردند به او گفتم: «سال نو، خانه نو، فقط برای تو شد نه ما!»
همانطور که خواسته بود، هم مدتی مفقود شد، هم جسدش مثل حضرت علی اکبر (ع) قابل شناسایی نبود و هم شب عید به خانهی جدید رفت...
هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
🔹آیت الله حائری شیرازی (رحمت الله علیه)🔹
🔸 سیخ در چشم آمریکا🔸
میبینید روزی چند نفر در کشورهای همسایه ما کشته میشوند و ما چه امینیتی داریم؟ کشورهایی که از گل نازکتر به آمریکا نگفتند امروز آمریکا آنها را بدبخت کرده. عراقیها هرچه میکشند از وقتی است که صدام از آمریکا تعریف کرد و بعد از صدام این مصیبتها به سرشان آمد. افغانستان چه بد خدمتی به امریکا کرده که الان این اختلافات و مصیبتهایی که دارند بخاطر امریکاست. پاکستان همه گونه خدمت به ایشان کرده.
اما شما مردم ایران، لانه جاسوسی را گرفتید و چشمان را بستید و اعضای سفارتخانهشان را 444 روز نگه داشتید و بازجوییشان کردید. کاغذهای خرد شدۀ کاغذ خردکن را که اسرارشان بود کنار هم گذاشتید و دهها جلد کتاب کردید و این کتابها را به زبانهای مختلف منتشر نمودید و با این کار سیخ در چشم آمریکا کردید.
آیا فکر میکنید خودتان توانستید امنیتتان را حفظ کنید؟ آیا این عرضه خودتان بود؟ نه؛ این بال امام زمان بود. شما زیر بال او هستید. اگه آنها گربه هستند شما یک جوجه بیشتر نیستید. شما زیر بال مادرتان هستید. اگر یک ذره از زیر این بال مادر فاصله گرفته بودید و از این آقا فاصله گرفته بودید خورده شده بودید.
@haerishirazi
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 اگر پیام شهدا را بشنویم، دیگر این گرایش به شرق و به غرب و به دشمن و...، از بین ما رخت بر خواهد بست
🔻رهبرانقلاب در دیدار اعضای کنگرهی بزرگداشت شهدای استان قزوین:
🔸 شهدا مایهی رونق حیات معنویاند در کشور. حیات معنوی یعنی روحیه، یعنی احساس هویّت، یعنی هدفداری، یعنی به سمت آرمانها حرکت کردن، عدم توقّف؛ این کار شهدا است؛ این را هم قرآن به ما یاد میدهد.
🔹 شهدا تا هستند، با تن خودشان دفاع میکنند، وقتی میروند، با جان خودشان: وَيَستَبشِرونَ بِالَّذينَ لَم يَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنونـ؛ ببینید این استبشار، مال بعد از رفتن است. تا هستند، جانشان و تنشان و حرکت مادّیشان در خدمت اسلام و در خدمت جامعهی اسلامی است، وقتی میروند، معنویّتشان، صدایشان تازه بعد از رفتن بلند میشود.
🔸 #نطق_شهدا بعد از شهید شدن باز میشود، با مردم حرف میزنند ـ بِالَّذينَ لَم يَلحَقوا بِهِم ـ با ماها دارند میگویند؛ [باید] ما گوشمان سنگین نباشد تا بشنویم این صدا را.
🔹 کاری که شماها میکنید، خانوادهی معظّم شهدا میکنند یا بزرگداشتداران در شهرهای مختلف ـ مثل قزوین، بیرجند و جاهای دیگر ـ انجام میدهند، این است که این صدا را به گوش سنگین ماها برسانید؛ مهم این است که ما بشنویم این صدا را.
🔸 و خدای متعال در این صدا هم اثر گذاشته؛ واقعاً اثر گذاشته؛ جوری شده است که وقتی از شهیدی یک چیزی نقل میشود، یک حرف دقیق و متینی نقل میشود، اثر میگذارد بر روی دلها، دلها را منقلب میکند.
🔹 و همین شهدای جوانی که میروند این روزها برای #دفاع_از_حرم یا رفتهاند شهید شدهاند ـ از جمله همان شهید عزیز قزوینی شما ـ حرف اینها ، اقدامشان، حرکتشان، خاطرهشان، سخنانی که راجع به اینها گفته میشود، همهی اینها بیدارکننده است، همهی اینها هشیارکننده است.
🔸 ما گوشمان سنگین است، این پیامها را درست نمیشنویم؛ اگر به ما بشنوانند این پیامها را، دیگر این گرایش به شرق و به غرب و به دشمن و به کفر و الحاد و مانند اینها، از بین ما رخت بر خواهد بست.
🔺 این ضعفهایی که شما مشاهده میکنید در ما، به خاطر این است که این پیام را نمیشنویم؛ اگر این پیام را بشنویم، روحیهها قوی خواهد شد، حرکت، حرکت جدّیای خواهد شد. ۹۷/۸/۱۴
@Khamenei_ir