eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
1_34532266.mp3
زمان: حجم: 178.3K
مناجات با امام زمان عجل الله فرجه الشریف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
📄 جدول نهایی؛ محل های برگزاری اجتماع عظیم مردمی #عید_بیعت 📆 وعده ما: فردا شنبه ۲۶ آبان، در سراسر ایران 👥 باحضور با شکوه دراجتماع بزرگ مردمی #بیعت با امام زمان ✅ @mahdiaran
🔴《حجت خدا》 خواه ظاهر باشد و خواه ، شاهد است ۱_قول اول 🔸مردمانی که در زمان مهدی (عجل الله تعالی فرجه) به سرمی برند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور وی هستند ، ازمردمان همه زمانها برترند. 📒بحار الانوار ۲_ قلم دوم 🔸قضیه حضرت صاحب، قضیه مهمیست كه به مامسائلی میفهماند من جمله اینكه برای همچوكار بزرگی كه درتمام دنیاعدالت به معنی واقعی اجرا بشود درتمام بشرنبوده كسی الامهدی موعود ۳_قلم سوم 🔸«حجت  خدا» خواه ظاهر باشد و خواه ، شاهد است شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد. بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤال‌های مردم نیست بلکه موجودات و حتی کمالات موجود به وجود آنها وابسته‌اند و در حال افاضه و استفاضه او استمرار دارد، همچون خورشیدی که از پس ابر‌ها، نور، گرما و حرارت خود را به موجودات می‌رساند. 🔸الهی، به حق انانی که از دیده مردم ، این غایب را در حضور بمیران! 📒الهی نامه ۴_قلم چهارم 🔸بیدار نیستیم، بیدار نمی‌شویم، که در خواب غفلت به سر می‌بریم. معلوم می‌شود لایق نیستیم که رئیس و رهبر و امام ما نموده است. 📒در محضر بهجت ۵_ قلم پنجم 🔸از ایشان پرسیدند که چطور می توان خدمت حضرت ولیّ عصر عجّ الله تعالی فرجه الشریف رسید؟ گفتند : وقتی حضور و شان برای شما فرق نکند! 📒سوخته ۶_قلم ششم 🔸ظهور و امام نباید برای تو تفاوتی کند. این توحید است ، این عرفان است 📒دلشده ۷_قلم هفتم اگر امام زمان کرده است، این غیبت ماست نه غیبت او...این ما هستیم که چشمان خود را بسته ایم، این ما هستیم که آمادگی نداریم ۸_قلم هشتم 🔸در زمان کبری به کسی منتظر گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد،منتظر شهادت،منتظر ظهور امام زمان(عج).........
🎀💞🌸🎀💞🌸🎀💞🌸 💞🌸🎀💞🌸🎀 🌸🎀💞 است امروز این ولایت گوارایت باد ای ❤️ 🎀بیعتمان را این بار تجدید خواهیم کرد.میان رکن محبت و مقام . 💞دست به دامنت می شویم که دلهایمانـ❤️ را پر از و داد کنی ،که پر از ظلم و جور شده است. 🎀ای ! نشسته ایم، نه❌!ایستاده ایم؛در انتظار «جاء الحق» تا در دشت ها قیامتی به پا کنی👊 . 💞لحظه ها را می شماریم⌛️ در انتظار روزگار 🌸تا چند پی نام و نشانی باشیم ❣یا در طلب باشیم 🌸حالا که رسیده وقت با عشق❤️ ❣عشق است که باشیم 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
خیلی از #دهه_هفتادی ها نظر کرده امامشان هستند. با اخلاص می گویند #شهدا را دوست داریم و در #اردوهای_جهادی حاضر می شوند... 💬 حاج حسین یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ سلام علیکم شانزدهمین روز از🌷چله نهم🌷 اعمال مستحبی امروزمان را به از شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها ❣️سید محمد شکری❣️ می کنیم محضر نورانی ☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️ و از حضرتش می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛ ✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را گردانند و ✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم ان شاء الله
🔸۱۳۴۱؛ (۱۸آبان) ولادت در محله باب الخان کربلای معلی 🔸۱۳۵۰؛ اخرج توسط رژیم بعث از عراق به ایران به همراه سایر ایرانی های ساکن عراق 🔸۱۳۵۰؛ استقرار به همراه خانواده در یکی از کمپ های استان فارس و سپس انتقال به تهران 🔸۱۳۵۷؛ پیوستن به صف انقلابیون و تبدیل منزل به یکی از پناه گاه های مردم در روز خونین ۱۷ شهریور 🔸۱۳۵۹؛ اخذ مدرک دپیلم و اعزام به خدمت سربازی 🔸۱۳۶۰؛ شهادت برادرش سید علی 🔸۱۳۶۵؛ تسویه از گردان بهداری به دلیل توصیه اساتید دانشگاه به فرمانده گردان به اینکه سید محمد آینده درخشانی در رشته پزشکی خواهد داشت. 🔸۱۳۶۵؛ انتقال به گردان عمار لشکر در پی تسویه فرمانده گردان بهداری با این تفکر که کشور امروز به خون من بیشتر احتیاج دارد تا درس خواندنم. 🔸۱۳۶۵؛ (۱۸ فروردین) بازگشت از عملیات والفجر ۸ به پادگان دو کوهه. ۱۳۶۵؛ (۶ تیر) اعزام به همراه گردان به منطقه مهران. ۱۳۶۵؛ (۱۲ اسفند) شهادت در عملیات کربلای ۵ 🔸۱۳۶۶؛ تدفین با نماز آیت الله ضیاء آبادی و به خاک سپاری اش توسط هم سنگرش شهید پلارک. مزار: گلزار بهشت زهرا(سلام الله علیه) تهران، قطعه ۲۶ ردیف ۲۸ شماره ۲۱٫
نوشته هایش از جبهه شد کتاب « خط فکه ». نوشته هایش آنقدر شیرین بود که رهبر معظم انقلاب در حاشیه آن نوشت باید به زبان های زنده دنیا ترجمه شود. راستی ، شده است؟ کربلای پنج انتظار او را می کشید. رفته بود به کمک بچه هایی که محاصره شده بودند و خیلی هایشان هم زخمی. گفته بود می خواهم معنای ارباً اربا را بدانم. همینطور هم شد. این هم یک روایت از مادرش . به روایت مادر شهید محمد شکری به دبستان تشویق می رفت که بعداً اسمش به شهید فهمیده تغیر یافت. پدر ایشان کربلا که بودند کارخانه داشتند؛ اینجا که آمدیم دفتردار بودند. از صبح می رفت و شب برمی گشت. من در تمام سالهای درس خواندن فرزندانم به مدرسه سر می زدم و از درس خواندن آنها جویا می شدم. مدیر مدرسه آنها آقای اسکویی همیشه می گفت من از تنها مادری که راضی هستم ایشان است 4 تا از پسرهایش اینجا درس می خوانند. همیشه سرمی زنند و من از درس و رفتار او و فرزندانش راضی هستم. وقتی آمدیم ایران بچه ها زبان فارسی بلد نبودند. عربی فقط می توانستند حرف بزنند. دبیرستان آنها توی خیابان صاحب الزمان بود. وقتی رفتم کارنامهاش را بگیرم مدیر مدرسه چقدر از من تشکر کرد و گفت پسر خوبی تربیت کردید. چقدر از محمد تعریف کرد. از اخلاقش، از نمراتش و ... که من خودم خجالت کشیدم و گفتم نه این بچه ها خودشان خوبند. اخلاقی که خودم داشتم این بود که با بچه ها از شکیات نماز و احکام دینی و مسائل شرعی ... زیاد صحبت می کردم، می گفتم بخوانند و جمعه ها از آنها می پرسیدم. قبل از اینکه جنگ بشود این آیه از سوره انفال را برایشان می خواندم « یا ایها النبی حرض المومنین علی القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مئتین وان یکن منکم مئه یغلبوا الفا من الذین کفروا بانهم قوم لا یفقهون» (انفال 65) که اگر صدام حمله کرد نترسید اگر حمله شد قرآن گفته که شما پیروزید. یک شب با پدرش آمدیم منزل دیدیدم که بچه ها نیستند. گفتم حاجی بچه ها نیستند گفت هیچی نگو؛ خودت گفتی و بهشون درس دادی همه جبهه بودند. کوچکترین پسرم حسن بود که رفتم صحبت کردم که پدرش مریض است و من هم تنها هستم. از رفتن حسن جلوگیری کردم. همان سالی که امتحان می دادند قبول شدند. محمد دانشگاه تهران. رتبهاش در کنکور 6 شده بود.
از نمازش و تقوایش هم که بخواهم بگم خیلی خوب بود. ما می دیدیم این بچه شبها می رود بیرون با بیسیم نصف شب برمی گردد. نگرانش شده بودم. بدون اینکه ما بدانیم در گشت ثارالله شرکت می کرد. قبل از نماز صبح بیدارشان می کردم برای درس خواندن و صبحانه و آماده شدن برای رفتن به دانشگاه اتاق بچه ها پائین بود. اتاق ما بالا. می دیدم شبها توی برف و بارون توی حیاط برای نماز شب وضو می گیرد. نماز شبش ترک نمی شد. با همه بچه های محل دوست بود. با آنها طرح رفاقت میریخت. خانه هایشان می رفت و همه بچه های محل را اهل بسیج کرده بود. مسئول بسیج محل بود. همه افراد را خودش جمع می کرد. خیلی احترام به پدر و مادر می گذاشت. هر بار که من وارد اتاق می شدم جلو پایم بلند می شد. بهش می گفتم این کار را نکند می گفت دوست دارم. من هنوز در حیرتم او چهطور درس می خواند. من گونی گونی کتاب از کتابخانه محمد به جاهای مختلف فرستادم تعجبم چطور درس می خواند چطور این همه کتاب را خواند، چطور جبهه می رفت، چطور کتاب های دیگر می خواند. می گفت من دوست دارم پزشک بشوم و به این حاشیه نشینها و خانه به دوشها کمک کنم. می گفتم خوب شما که جبهه می روی اگر شهید شدی چطور می خواهی به آنها کمک کنی. می گفت مادرجان من می روم جلو اگر کسی زخمی شد بتوانم کمک کنم. به مجروحها کمک می کنم. می گفتم اگر این طور هست برو، خدا ازت راضی باشد. زیاد جبهه ماند. آخرین باری که آمده بود پایش گلوله خورده بود و مجروح بود. عمل جراحی نکرد. می گفت اگر عمل کنم نمی توانم توی حمله بعدی بجنگم. با همان پای زخمی رفت و شهید شد. 20 روزی بود که رفته بود و شهید شده بود و ما نفهمیده بودیم. جایی که محمد بوده را می زدند چند نفر دیگری که با او بودند به بیرون پرتاب می شوند و محمد در گودالی که ایجاد شده بود به عمق سه متری می افتد شهید وفایی آنوقت مجروح شده بود. وقتی می رسند کنار ایشان، شهید وفایی فقط نشان می ده محلی را که محمد شهید شده بود و می گوید محمد شکری شهید شد و خودش هم به شهادت می رسد. چند روز طول می کشد تا جسد محمد را از گودال دربیاورند. وقتی هم که بیرون می آوردند هم جسد پودر شده بوده و فقط قسمتی از سرش باقی مانده بود. وقتی جسد را آوردند جمعه بود. نگذاشتم تشییع کنند. گفتم مردم از نماز جمعه می آیند. شنبه همزمان با ولادت حضرت علی (ع) تشییع شد.