eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
ات آنقدر مشغول کار می شد که فراموش می کرد ناهار بخورد! شهید صالحی در جبهه طلبه باید این طوری باشد شب های پنج شنبه در منزلمان هیئت داشتیم و دعای توسل می خواندیم. گروهی از طلاب را پیدا کرده بود و هر هفته در این مراسم دور هم جمع می شدند. می گفت برای هیئت غذای خوب درست کن، این ها طلبه هستند و در طول هفته غذای خوب گیرشان نمی آید. برای رفتن به تهران از اتوبوس استفاده می کرد. حاضر نبود ماشین بگیرد. معتقد بود طلبه باید جوری زندگی کند که مردم به قشر آنها بدبین نشوند. می گفت وقتی پیاده می روم یا از وسایل شخصی عمومی استفاده می کنم، می توانم با مردم صحبت کنم و به سوالات شرعی شان پاسخ بدهم. خیلی به آقا مجتبی پیشنهاد پست و مقام می شد اما ایشان قبول نمی کردند. می خواستند بین مردم باشند. یک خانه برای سه خانواده! وقتی به قم آمدیم پدرم برای ما یک خانه گرفت که نرویم مستاجری. بعدها آن منزل را فروختیم و یک خانه بزرگتر ساختیم. وقتی خواستیم به منزل جدیدمان برویم آقا مجتبی گفت می خواهد منزل را بفروشد. گفت دو تا از دوستانش زن و بچه دار هستند و خانه ندارند و اوضاع مالی شان خیلی بد است. می خواست با پول آن خانه، برای آنها هم خانه بخرم. آن خانه را فروخت و با پولش برای دوستانش خانه خرید و با باقی مانده آن، برای خودمان یک خانه کوچکتر خرید. با این کار 3 خانواده صاحب خانه شدند. نامه ای که بوی شهادت می داد ایشان زیاد به جبهه می رفتند. دفعه آخری که می خواستند به جبهه بروند، در تهران بودند. قبل از رفتن، برای ما نامه نوشتند و از طریق مادرم به دست ما رساندند. برای ما خیلی عجیب بود. چرا که آقا مجتبی هیچ وقت نامه نمی نوشتند. وقتی نامه اش را خواندم خیلی دلشوره گرفتم و حالم منقلب شد. آنجا بود که به دلم افتاد باید خودم را برای شهادت ایشان آماده کنم. دختر بزرگم هم زد زیر گریه و گفت پدر هیچ وقت نامه نمی داد، نکنه می خواد شهید بشه. البته من از سال پیش آمادگی شهادت ایشان را داشتم. نحوه شهادت ایشان قرار بود روز 29 بهمن سال 62 ساعت 4 صبح به سمت کردستان حرکت کنند اما وقتی می خواستند راه بیفتند، می بینند که درب گاراژ باز نمی شود. هرچه تلاش می کنند موفق نمی شوند آن را باز کنند. راننده به آقا مجتبی می گوید بیایید از سفر امروز منصرف شویم و یک روز دیگر حرکت کنیم. ایشان قبول نمی کنند و می گویند هر طور که شده باید امروز حرکت کنیم. بالاخره با هر زحمتی بوده در را باز می کنند و ساعت 7/5 صبح حرکت می کنند. در بین راه در باختران توقف می کنند. در آنجا براداران سپاهی به آقا مجتبی می گویند 3 روز است که به بچه های خط مقدم ذخیره نرسیده، اگر می توانید سهمیه آنها را ببرید. ایشان هم بعد از مشورت با راننده قبول می کنند. اجناس را بار می زنند و حرکت می کنند. در طول مسیر، آقا مجتبی بین راننده و کمک راننده نشسته بودند اما وقتی برای بنزین زدن می ایستند، جایشان را با کمک راننده عوض می کنند و کنار پنجره می نشینند. در منطقه جوانرود کرمانشاه ماشین شان توسط عوامل ضد انقلاب مورد هدف تیراندازی قرار می گیرد. تیر اول به پهلوی آقا مجتبی می خورد و فریاد یا زهرا(س) سر می دهد. به فاصله کمی گلوله ای دیگری به پشت سرش اصابت می کند و به شهادت می رسد اما راننده و کمک راننده با اینکه مجروح شده بودند، زنده می مانند. منافقین بعد از بردن اجناس، ماشین را آتش می زنند و همین موقع نیروهای سپاه از راه می رسند. راننده و کمک راننده از ماشین خارج شوند و پیکر آقا مجتبی را هم از ماشین خارج می کنند. آقا مجتبی دفترچه ای داشتند که خیلی از مطالبشان را داخل آن می نوشتند که متاسفانه در آن واقعه به طور کامل سوخت. پیکر مطهر ایشان بعد از مراسم تشییع باشکوه مردم، در گلزار شهدای قم و در قطعه چهارم، ردیف 5 به خاک سپرده شد. ماجرای کرامت شهید بعد از شهادت بعد از شهادت آقا مجتبی، مراسم های متعددی از سوی ارگان ها و گروه های مختلف به منظور بزرگداشت ایشان برگزار شد. قرار بود در خوانسار هم مراسمی به همین منظور از سوی فرماندار آنجا برگزار شود. به همین خاطر ما را هم به این مراسم دعوت کرده بودند. دخترهای کوچکم به خاطر درس و مدرسه شان نتوانستند همراه ما به خوانسار بیایند و در قم ماندند. آن روز برای دخترهای من روز عجیبی بوده است. خودشان می گویند در آن روز همه اش احساس می کردند کسی آنها را دنبال می کند. حتی وقتی به گلزار شهدا و نانوایی رفته بودند این احساس را داشتند. دخترم زهرا کلاس اول راهنمایی بود. وقتی به مدرسه می رود، مدیرشان برنامه امتحانات ثلث دوم را بین دانش آموزان می کند و از بچه ها می خواهد که والدینشان آن را ملاحظه و امضا کنند. دخترانم هم با ناراحتی به خانه بر می گردند. بچه ها را به خواهرم سپرده بودم، به همین خاطر شب هم پیش آنها مانده بود. آن شب زهرا پدرش را در خواب می بیند. از او می پرسد بابا غذ
ا خوردی؟ پدرش می گوید نه بابا، غذا نخوردم. زهرا می گوید خوب من می روم برای شما غذا بیاورم. پدر می گوید نیازی نیست. برو آن برگه ات را بیاور. دخترم می گوید کدام برگه؟ پدرش می گوید همان برنامه ای که امروز مدیر مدرسه به شما داد. زهرا می رود برنامه امتحانی اش را بیاورد، اما هرچه دنبال خودکار آبی می گردد پیدا نمی کند. او می دانست که پدرش هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، به همین دلیل می گردد تا بالاخره خودکار آبی را پیدا می کند و به پدرش می دهد. بعد می رود به آشپزخانه تا برای پدرش غذا حاضر کند. وقتی برمی گردد پدرش را در اتاق پیدا نمی کند، نگران به سمت حیاط می دود و می بیند در حال رسیدگی به باغچه است. آقا مجتبی عاشق گل و گیاه بود. زهرا دوباره به آشپزخانه بر می گردد و وقتی غذای پدرش را برایش می برد، می بیند او دیگر در حیاط نیست. این بار هراسان و گریان به دنبال او می دود اما هرچه می گردد، پیدایش نمی کند. همین موقع از خواب می پرد. خاله اش برایش آب می برد و آرامش می کند. زهرا دوباره می خوابد. صبح که از خواب بیدار می شود توجهی به خواب شب گذشته اش نمی کند. موقع رفتن به مدرسه که با عجله وسایلش را آماده می کند، ناگهان چشمش به برنامه امتحانی اش می افتد که با خودکار قرمز امضا شده، برگه را به خواهرش نشان می دهد. خواب دیشب برایش تداعی می شود. با تعجب ماجرا را برای خواهرش تعریف می کند و تاکید می کند که به کسی نگوید. شهید صالحی در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود «اینجانب نظارت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود. آیت الله خزعلی از دوستان شهید بودند. ایشان از ما خواستند تا مدتی، موضوع را پیش کسی مطرح نکنیم. علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران هم پس از بررسی، اعلام کرد امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهری که با آن امضا شده، شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد. 👇👇👇📢📢📢 چرا شهید صالحی به این جایگاه رسید؟ یکی از دوستان آقا مجتبی یک مرتبه ایشان را در خواب می بینند و متوجه مقام بالایشان می شوند. از شهید صالحی می پرسند شما چگونه به این مقام رسیدی؟ ایشان سه مرتبه فرموده بودند: «اخلاص.» تا روز قیامت در شک بمانند مرحوم فلسفی از بنده خواسته بودند اگر شهید را در خواب دیدم از ایشان در مورد آینده جنگ بپرسم. وقتی شهید صالحی را در خواب دیدم پرسیدم اما از پاسخ دادن امتناع کردند. به ایشان گفتم: «از نامه زهرا بگو». پرسیدند: «شما هم شک داری؟!» گفتم: «نه والله، من شک نکردم ولی به مردم چه بگویم؟» فرمودند: «کسانی که شک کردند در حال شک باشند تا روز قیامت. نامه زهرا را من امضا کردم.» هم اکنون نسخه اصلی این نامه در موزه شهدای تهران نگهداری می شود.
برگه ای که شهید بعداز شهادتش امضاء👆👆کرده بود
🌹سلام و صلوات خداوند بر 🕊️ارواح شهدا ی اسلام ،ویژه شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها ❣️ سید مجتبی صالحی خوانساری❣️ 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨شما شجاعتر از مردم یمن پیدا نمیکنین! 🔸درگیر جنگ و زیر بمباران هوایی هستن اما همیشه راهپیمایی ها و‌مراسم هاشون پرشور تر و شلوغ تر از همیشه برگزار میشه! #یعنی: مقاومت @moghavematt
#شهدا گاهی از آن بالا نگاهی به ما اسیران دنیا کنید دیدنی شده حالِ خسته‌ ما و چشم هایِ پر از حسرتمان😢، #حسرتِ پر کشیدن🕊 تا آسمان #اللهم_الحقنی_بالشهدا
هدایت شده از آقا تنها نیست
امام خامنه ای: ✅ خاطره شهدا را باید درمقابل طوفان تبلیغات دشمن حفظ کرد. 🆔👇👇👇 @agha_tanha_nist
خون بر شمشیر پیروز است... خون کودکان و مردم مظلوم یمن دامان آل سعود را خواهد گرفت... #یمن_تنها_نیست @moghavematt