کمیل دائماً در رابطه با مصیبتهای اهل بیت برایم حرف میزد. بسیار درباره حضرت زهرا(س) صحبت میکرد و ارادت عجیبی به ایشان داشت. هر وقت در مورد حضرت زهرا حرف میزد نمیتوانست جلوی گریهاش را بگیرد. یک بار گفت : عزیزم من را به خودت بیشتر وابسته کن تا زمانی که میخواهم شهید بشوم و از تو و عشقمان دل ببرم، ثواب بیشتری کنیم و اینطور هم شد. کمیل، عاشق شهدا بود، هر وقت دلش می گرفت، به مزار شهداء می رفت و با آنان درد و دل می کرد، اگر یک بی حجابی را می دید، شدیداً ناراحت می شد و می گفت: «دوست دارم بهشون بگویم و أمر به معروف و نهی از منکر کنم و معتقد بود که این وظیفه همه است. کمیل به آیتالکرسی اعتقاد فراوانی داشت و همیشه بر زبانش جاری بود و این عادت ما شده بود. زمانی که با هم بیرون میرفتیم همیشه به من میگفت : آیتالکرسی را بخوان. یک روز به شوخی به او گفتم : «جان خیلی عزیز است» او در پاسخم گفت: «خانم جان! این را بدان که جان برای آدم خیلی عزیز است ولی من دوست ندارم به مرگ طبیعی، تصادف و بیماری از دنیا بروم، مرگ یک بچه شیعه باید با شهادت باشد، حیف که کلی زحمت در این دنیا بکشی ولی به مرگ طبیعی از دنیا بروی». او عادت داشت نماز را با غم و اندوه بخواند و سرش را کج بگیرد و حتّی در نماز از خوف الهی گریه می کرد، وقتی که به او می گفتیم: شما باید خوشحال باشی که نماز می خوانی و با خدا راز و نیاز می کنی! چرا اینجوری نماز می خوانی!؟ می گفت: «ببین؛ رهبرِ ما هم با مظلومیّت نماز می خواند» و می گفت: همسرم! بدان که نمازِ ما در برابر این همه نعمت هایی که خالق یکتا به ما ارزانی داشته است، حدّأقلِّ سپاسگزاری است و از اینکه نمی توانم آنگونه که شایسته خداوند است او را عبادت کنم خوف دارم.
حدود هفت ماه قبل شهادتش باهم ازدواج کردیم،۲۷ بهمن سال ۸۹، اولین روز عید بود که با کمیل به گلزار شهدای " سیدمیرزا " در نزدیکی مزار پدربزرگ مادری کمیل رفتیم. محوطه شیشه ای و جذابی در آن حوالی بود، که توجه من را به سمت خود جلب کرد، وقتی کمیل مشغول فاتحه خوانی برای مادربزرگش بود دستم را روی شیشه ها گذاشتم تا داخل آنجا را نگاه کنم، درهمین حین کمیل قدم زنان به کنار من رسید، گفتم: کمیل! اینجا چقدر قشنگه، اینجا کجاست!؟ به آرامی گفت: اینجا مزار شهداست... و وارد آنجا شد در میان آن همه مزارشهید یک قبر خالی نظرم را به خود جلب کرد. از خودم پرسیدم : چرا این مزار خالی ست!؟ قرار بود آن قبر خالی، مزار مادر"شهید ناصر باباجانیان" باشد.
چندماه بعد، حکمت وجود آن مزار خالی را دریافتم، همان جای خالی، مزار ابدی کمیل من شد و کمیل در همان جا آرام گرفت.
به همرزمانش گفته بود : «من سی و سومین شهید روستای بیشه سر هستم» آخرین سفارش او به اطرافیان، این بود که برای شهادتش دعا کنند، و به همه سفارش می کرد تا در قنوت نمازشان، دعای فرج بخوانند و شهادت او را از خدا بخواهند و گفته بود : هرکس در نمازش دعای فرج بخواند، دعایش مستجاب خواهد شد.
یک شب قبل از اینکه آقا کمیل شهید شود به من زنگ زده بود و داشتیم با هم صحبت می کردیم. به آقا کمیل گفتم یکشنبه میشود دو هفته، هر دو هفته یک بار مرخصی می آمدی، فردا میایی؟ کمیل بغض کرد چون می دانست من از هیچ چیزی خبر نداشتم. نمی دانستم به عملیات شمالغرب رفته، حین صحبت هایش صدای تیر می آمد، گفتم : کمیل چه خبره؟ گفت: بچه ها آمدند رزمایش...! کمیل گفت : قطع می کنم دوباره زنگ می زنم؛ بدجوری گریه شون گرفته بود. باز زنگ زد و گفت : معلوم نیست کی بیام. گفتم : سه شنبه چطور؟ گفتن: معلوم نیست. گفتم: پنجشنبه چطور؟ گفتن : پنجشنبه به احتمال خیلی زیاد میام!
کمیل راست گفت!
یکشنبه شهید شد
سه شنبه خبر شهادت ایشون رو آوردن
و پنجشنبه به بابل برگشت و پیکرشان را تشییع کردیم ...!
در سحرگاه ۱۳ شهریور سال ۹۰ در کردستان منطقه سردشت در ارتفاعات جاسوسان بچههای یگان صابرین با گروهک منافق پژاک درگیر میشوند. همرزم و دوست کمیل، شهید محرابی پناه تیرمیخورد. وقتی کمیل برای کمک و عقب کشیدن دوستش میرود، خمپارهای در کنار این دو اصابت میکند و هردوی آنها آسمانی میشوند. این دو شهید با هم عقد اخوت بسته بودند که در صورت شهادت یکی از آنها دیگری شفاعت کند که هر دو شهید شدند و شفیع هم.
سمت راست شهید صفری تبار - سمت چپ شهید محرابی پناه
گروهک پژاک نمیگذاشت بچهها جنازهها را برگردانند و با انداختن خمپاره از عقب بردن جنازهها جلوگیری میکردند. در نهایت پیکرها تبادل شدند. البته گروهک پژاک تسلیم شد و با خفت از خاک ایران بیرون رفت و کشته و تلفات زیادی داد.
💌آیت الله العظمی جوادی آملی:
🔻«شما قبرهای #شهدای_گمنام را رفتید دیدید؛ اگر یک دفعه فرصت کردید، آن الواح این شهدای گمنام را بخوانید، ببینید که ادبا بر این لوحها چه چیزی نوشتند، شعری از فؤاد کرمانی معروف است که:
گر بشکافند هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمه دوست دوست
ولی وقتی انقلاب شد و شهدای گمنام آمدند، بر قبر و الواح این شهدای گمنام ، اینچنین نوشته شد: «آید از آن کشتگان زمزمه یا حسین»، اینها به خدا راست است، «آید از آن کشتگان زمزمه یا حسین». ما با اینها زنده هستیم، اینها را فراموش نکنیم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ