شهيد قربانخاني سفره خانهاي را در انتهاي محله يافتآباد راهاندازي كرده بود. وجود اين سفرهخانه كه خيلي جاها از آن با عنوان قهوهخانه ياد كردهاند در كنار خالكوبي روي دست مجيد، باعث شده تا شهيد قربانخاني را مجيد سوزوكي جبهههاي دفاع از حرم لقب بدهند. اما مريم تركاشوند مادر شهيد با اين موضوع موافق نيست و ميگويد: «برخي از همرزمان پسرم كه تنها مدت كوتاهي او را ميشناختند، در مصاحبههاي تلويزيوني از خالكوبي روي دست پسرم حرف زدهاند و سفرهخانهاش را قهوهخانه ميگويند. در حالي كه مجيد از 14 سالگي با بسيج ارتباط داشت. چفيه روي دوشش ميانداخت و در امور فرهنگي و اجتماعي شركت ميكرد.»
ماجراي خالكوبياش را ميپرسم و پاسخ ميدهد: «اين خالكوبي نهايتاً مربوط به پنج ماه قبل از شهادتش بود. اسم من را هم روي دستش خالكوبي كرده بود. وقتي ايراد گرفتم كه چرا اين كار را كردي؟ گفت دوستانم اصرار كردند و من هم جوگير شدم. بعد حتماً پاكش ميكنم. پسرم 25 سالش بود كه شهيد شد. بزرگ شده يك محله جنوب شهري كه نوسان زيادي را در دوران جواني تجربه ميكرد. آن خالكوبي هم يك احساس زودگذر بود. حالا افرادي كه تنها چند ماه او را ميشناختند خالكوبي و سفره خانهاش را ميبينند، اما روزهايي كه براي بيماران HIV داوطلبانه خدمت ميكرد را نديدهاند.
اما مجيد قربانخاني بسيجي پاي كاري بوده كه در مقطعي از عمرش داوطلبانه براي پيشگيري از بيماري HIV فعاليت ميكرده است. پدر شهيد ميگويد: «مجيد سينه سوخته بود. اينطور نبود كه فقط به فكر جواني و تفريحش باشد. در مرامش بود كه هركسي نياز به كمك داشت، اگر برايش مقدور بود كمكش ميكرد. در 14 سالگي رفت آموزش ديد تا به مردم در خصوص پيشگيري از بيماري ايدز مشاوره بدهد. در حد مربي كه شد، مرتب كرج ميرفت و به بيماران و خانوادههاي درگير با اين بيماري مشاوره ميداد.»
فتنه 88 يكي از آوردگاههايي بود كه مجيد قربانخاني بصيرتش را در آن نشان ميدهد. او كه بسيجي پايگاه مسلم بن عقيل و از اعضاي گردان امام علي(ع) بود، روزهاي فتنه به دل آتش فرو ميرود و با سرنترسي كه داشت، در آرام كردن اوضاع نقش مؤثري ايفا ميكند.
پدر شهيد بيان ميدارد: «آن روزها نميشد مجيد را در خانه پيدا كرد. همراه بسيجيها سوار موتور ميشد و به مركز شهر ميرفت. دلش ميسوخت كه چرا برخي از شرايط پيش آمده سوء استفاده ميكنند. از طرفي سر نترسي داشت و تمام قد در ميدان ايستاده بود. هر چقدر هم ميگفتيم مراقب خودت باش، گوشش بدهكار نبود. صبح از خانه ميزد بيرون و شب بر ميگشت.»
«شهيد مدافع حرم مرتضي كريمي با مجيد دوست بود. گويا در بسيج با هم آشنا شده بودند. يك بار مرتضي از مجيد ميخواهد به هيئت آنها برود. همان شد كه مجيد به كلي به هم ريخت.» پدر شهيد ماجراي عجيبي را از چگونگي تحول شهيد مجيد قربانخاني بيان ميكند اما آنچه ما آغاز تحول و عاقبت بخيري او ميدانيم، ريشه در باورهايي داشت كه سرشت آقا مجيد با آنها آميخته شده بود. نفس سليم مجيد مثل آتش زير خاكستري بود كه در انتظار يك تلنگر نشسته بود تا صفاي وجودش را بروز دهد.
مادر شهيد ميگويد: «مجيد خودش از اعضاي اصلي هيئت جوانان سيدالشهدا(ع) يافتآباد بود. دلش با اهلبيت بود و از بچگي به حضرت زينب(س) عشق و ارادت خاصي داشت. وقتي شهيد كريمي او را به هيئت ديگري دعوت ميكند، آنجا در مورد مدافعان حرم و مظلوميت اهل بيت در سوريه ميشنود و كاملاً دگرگون ميشود.»
پدر شهيد هم ميافزايد: «دوستانش ميگفتند آن شب مجيد آن قدر گريه ميكند كه از هوش ميرود، به هوش كه ميآيد ميگويد من باشم كسي نگاه چپ به حرم بيبي زينب(س) بيندازد. از آن لحظه به بعد اخلاق مجيد تغيير كرد. ساكت و آرام شده بود. خيلي اين در و آن در زد تا راهي سوريه شود. در تمام اين مراحل با شهيد مرتضي كريمي همراه يكديگر بودند. اتفاقاً با هم در يك منطقه و عمليات شهيد شدند.
كارهاي اعزام شهيد قربانخاني هنوز كامل نشده بود كه خواب حضرت زهرا(س) را ميبيند. مجيد خوابش را براي عمهاش تعريف ميكند. آن هم سرمزار شهيد فرامرزي از ديگر شهداي مدافع حرم محله يافتآباد. پدر شهيد ميگويد: «خواهرم بعدا تعريف كرد كه مجيد سرمزار شهيد فرامرزي به من گفت حضرت زهرا را در خواب ديدم. خانم به من گفت سوريه بيايي يك هفته بعد تو را پيش خودم ميبرم. بعد هم گفته بود 16 روز ديگر اگر جنازهام برگشت، من را كنار شهيد فرامرزي دفن ميكنند. هنوز جنازه پسرم برنگشته است.»
مادر شهيد ميگويد: «مجيد بدون خداحافظي رفته بود. ظهر زنگ زدم كه گفت پيش دوستانم هستم. اما شبش به خانه نيامد. گويا خانه يكي از دوستانش مانده بود. فردا شبش يعني شب 14 دي ماه هم به سوريه اعزام شده بود. شب اعزام چون دلش نيامده بود حرفهايش را به من بزند، پيامي از طريق تلگرام به خانم دايياش فرستاده و سفارش من را خيلي كرده بود. در آن پيام خانم دايياش گفته بود چه ميشد اگر داماد ميشدي، مجيد هم نوشته بود:
«داماد هم ميشوم عجله نكنيد. زياد مهمان ميآيد بيشتر از آنكه فكرش را بكنيد... اما به جاي گل قرمز و بوق زدن، رمان مشكي ميزنند. روي اعلاميهام هم ميزنند مجيد جان داماديت مبارك.» بعد مينويسد: «يا خانم زينب خودت برايم حلاليت بطلب. شب و روزم شده گريه، خواندن نماز و قرآن.اي خدا چه اتفاقي برايم افتاده؟ خودت كمكم كن.»
شهيد مجيد قربانخاني همانطور كه حضرت زهرا(س) در خواب به او گفته بود، تنها يك هفته بعد از اعزام به سوريه، 21 دي ماه 94 به همراه شهيدان مرتضي كريمي، مصطفي چگيني و آژند به شهادت ميرسد اما گويا شهيد حسين اميدواري هم خواب شهادت همگيشان را ديده بود. پدر شهيد از حضور چند روزه پسرش در سوريه ميگويد: «شهيد اميدواري قبل از اعزام خواب ميبيند كه در حرم حضرت زينب(س) مدافعان حرم صف كشيدهاند. حضرت رقيه(س) ميآيند و از بين صف چند نفر را نشان ميدهند و ميگويند شماها يك قدم جلو بياييد. جلو كه ميآيند به آنها نگاهي مياندازند و ميروند. شهيد اميدواري در همان خواب چهره پسرم را ديده بود. در هواپيما و موقع اعزام مجيد را ميبيند و ميشناسد. به هرحال در سوريه وقتي مجيد وضو ميگرفت، حسين اميدواري و ساير بچهها ميگويند مجيد اين خالكوبيها چيست. پسرم در جواب ميگويد: حضرت زينب(س) به زودي يا پاكش ميكند يا خاك.»
وصيتنامه شهيد مجيد قربانخاني
بسم رب الشهدا و الصديقين
سلام عرض ميكنم خدمت تمام مردم ايران. سلام ميكنم به رهبركبير انقلاب و سلام عرض ميكنم به خانواده عزيزم. اميدوارم بعد از شهادتم ناراحتي نداشته باشيد و از شما خواهش ميكنم بعد از مرگم خوشحال باشيد و گريه بر مصيبت اباعبدالله كنيد. سر پيكر بيجان من خوشحال باشيد كه در راه اسلام و شيعيان به شهادت رسيدم.
صحبتم با حضرت امام خامنهاي؛ آقا جان اگر صدبار دگر متولد شدم براي اسلام و مسلمين جان ميدهم و از رهبر انقلاب و بنياد شهدا و سپاه پاسداران و همين طور بسيج خواهشمند هستم كه بعد از به شهادت رسيدن من هواي خانوادهام را داشته باشيد.
و السلام عليكم و رحمهالله و بركاته
رقيه جان بر سينه ميزنم كه مبادا درون آن/ غير رقيه خانه كند عشق ديگري
﷽
#دعای_مکارم_الاخلاق
فراز سیزدهم
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست،
و به لطفت همه شرور را از من بگردان،
و مرا به نعمتت پرورش ده،
و به کرمت اصلاح کن،
و به احسانت مداوا فرما،
و در سایه رحمتت جاى ده،
و خلعت خشنودیت را به من بپوشان،
و چون کارها بر من دَرهم شود مرا به هدایت آمیزترین آنها،
و چون برنامه ها در نظرم مشتبه شود مرا به پاکیزه ترین آنها،
و در اختلاف آئین ها مرا به پسندیده ترین آنها رهنمون باش.
#ان_احسن_الحسن_الخلق_الحسن
♒️سوم اردیبهشت ماه 1366 گردان یا زهرا(سلام الله علیها) به فرماندهی محمدرضا تورجی زاده وارد عملیات شدند. رمز عملیات #یازهرا(سلام الله علیها) بود.
🔰محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...
⚡️صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.
یکی از دوستانش از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.
از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
😔محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) را در آغوش گرفتم...
#سالـروز_شهـادتت_گرامیباد