eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|🌿 🌸 🙂 شهدا با معرفتند!😌 نشان به آن نشانه که اول آنها دست رفاقت به سویت دراز کردند... هی رها کردی و به موازاتش باز دستت را گرفتند... شهدا با معرفتند!💞 نشان به آن نشانه که هربار سمت گناهی فقط نیم نگاهی کردی، خودی نشان دادند...☝️ شهدا با معرفتند!😇 نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی... بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا... شهدا با معرفتند! پا که در مقتلشان گذاشتی، قسمشان دادی به رفاقتشان...😍 یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری... شهدا رفیق بازند!😉 باور کن!!... .. ❤️ 🕊
واقعا دستتون درد نکنه جواب این همه زحمت های طلاب تو سیلاب این بود ما مظلومیم اما قوی مث مولامون امیرالمومنین(ع) سکوت در برابر ظالم خودش ظلم کردنه یا منتقم انتقم بحق فاطمه الزهرا(س) #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
تاریخ قلمت بکشند اگر ننویسی یاران خمینی برای دین زخم خوردند ودرد کشیدند... ولی جمعی کنار سفره آنان و به نام آنان فقط خوردنند و بردند و عربده کشیدند !!!! خون این شهیدان رسوایتان خواهد کرد
﷽ سلام علیکم در شانزدهمین روز از ☀️ #چله_مهدوی_حسنی ☀️ مهمان🌷 شهید عبدالمطلب اکبری🌷 هستیم . 👇👇👇 در این ۴۰ روز به نام نامی ☀️ حضرت بقیة الله عجل الله فرجه الشریف ☀️ و امام حسن مجتبی علیه السلام مهمان شهدایی هستیم که ❣️سرّی آشکار شده با امام زمان علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام دارند. در این ۴۰ روز مراقبت می کنیم بر ✅ دعای مکارم الاخلاق (حداقل روزی یک بند آن قرائت شود بطوریکه در طول این ۴۰ روز دوبار کل دعا خوانده شود) ✅ انجام اعمال ماه شعبان به ویژه صلوات شعبانیه #المستغاث_بک_یا_صاحب_الزمان اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمودند:‌ باید هر کس از شما شیعیان اعمالی انجام دهد که او را به ما نزدیک کند. و دوستی ما را نسبت به او  بیشتر کند. و از رفتاری که ما دوست نداریم و ما را ناراحت می کند دوری کند. (بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۷۶)
وقتی از مسیر اصفهان به شیراز حرکت و از آباده عبور کنیم، ‌به شهرستان کوچکی به نام «خرم بید» می‌رسیم. در حوالی این شهرستان روستای کوچکی است که اکنون نامش«شهید آباد» است. خانواده‌های ساکن این روستا زیاد نیستند اما وقتی به گلزار شهدای روستا سر بزنی تعجب خواهی کرد. آن ها چهل و سه شهید تقدیم انقلاب و اسلام کرده اند؛ شهدایی که هرکدام پرچمی برای سرافرازی و سربلندی نظام هستند. از میان قبور شهدا وقتی عبورکنی به قبر سردار رشید اسلام، ‌شعبان علی اکبری،‌ خواهی رسید. در بالای مزار او قبر شهیدی است که اکنون زائرانی از مناطق دور و نزدیک دارد. آنجا مزار شهید عبدالمطلب اکبری است. عبدالمطلب به همه، من و شما نشان داده که هیچ چیز نمی‌تواند مانع رشد و کمال معنوی انسان شود. او از نعمت گویایی و شنوایی محروم بود. نه می شنید،‌ نه می توانست حرف بزند. مردم با شخصی با این ویژگی چگونه برخورد می کنند؟
این پسر هوش و استعداد فوق العاده داشت. با بچه‌های هم سن و سال خود مدرسه رفت. آن قدر نیز هوش بود که تا کلاس پنجم درس خواند. بعد به سراغ بنایی رفت. یک استاد کار ماهر در بنایی شد. تقریباً همه خانه‌های روستا یادگار اوست. هرکس احتیاج به تعمیر خانه داشت عبدالمطلب را خبر می‌کرد. در لوله کشی و کارهای خدماتی هم استاد بود. خلاصه یک آدم با استعداد و دوست داشتنی که از نعمت تکلم و شنوایی محروم بود. انقلاب که پیروز شد به بسیج پیوست. دوستی داشت که ارتباط آن‌ها مانند مرید و مراد بود. دوست او، شعبان علی اکبری، مسئولیت عقیدتی سپاه خرم بید را برعهده داشت. آن ها شب و روز با هم بودند. عبدالمطلب با کمک او راهی جبهه شد. قدرت بدنی او بالا بود. برای همین سخت‌ترین کارها را قبول می‌کرد. او آرپی جی زن شده بود. در کارش بسیار ماهر و استاد بود. خیلی دقیق هدف‌گیری می‌کرد.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
وقتی از مسیر اصفهان به شیراز حرکت و از آباده عبور کنیم، ‌به شهرستان کوچکی به نام «خرم بید» می‌رسیم.
دوستانش از عبدالمطلب چیزهای عجیبی می‌گفتند. یکی می‌گفت عجیب است؛ عبدالمطلب ناشنواست، اما وقتی خمپاره شلیک می‌شود او زودتر از همه خیز برمی‌دارد. دیگری می گفت بارها با هم توی خط بودیم عبدالمطلب بسیار به نماز اول وقت مقید بود.ما شنوایی داشتیم ساعت داشتیم اما او هیچ کدام را نداشت. اما هنگامی که موقع اذان می شد آرپی جی را کنار می گذاشت وآماده نماز می شد. هنوز این معما باقی مانده که اواز کجا هنگام اذان را تشخیص می داد. …اما این رزمنده شجاع و غریب زمانی که دوست عزیزش را از دست داد بسیار بی تاب شده بود. وقتی شعبا ن علی را به خاک می سپردند در کنار قبر نشسته بود واشک می ریخت.شعبان دروالفجر ۸ به شهادت رسید. عبدالمطلب در بالای مزارش نشست و روی زمین صورت یک قبر را ترسیم کرد،‌با زبان بی زبانی به همه گفت :‌اینجا قبر من است. برخی از افراد او رامسخره کردند؛ برخی به او خندیدند و… عبدالمطب در آخرین روزهای سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد. آن موقع بیست و دو ساله بود.بلافاصله به منطقه برگشت.درعملیات کربلای ۸ در شلمچه غوغا کرد .هر جا همه خسته می شدند اویک تنه در مقابل تانک های دشمن با شلیک آرپی جی قد علم می کرد. برادرش می گفت نوزدهم فروردین ۱۳۶۶ عبدالمطلب اکبری به وصال محبوب خود رسید.پیکر پاک این شهید ربه روستا اوردند.شهدا را به ردیف درروست دفن می کردند. حالا نوبت به جایی رسیده بود بالای مزار شعبان علی وقتی او را به خاک می سپردیم برخی با تعجب به همه نگاه می کرند خاطره ای به یادشان آمده بود. روزی که عبدالمطلب درست همین مکان را نشا نمی داد و می گفت:‌«من اینجا دفن خواهم شد.»
مدت ها گذشت ما هم مانندبسیاری از مردم ازعظمت وبزرگی شهدا غافل بودیم به کلام حضرت امام که قبور مطهر شهد ر تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم. برادر شهید ادامه داد: ‌مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود. چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود.سرطان بدخیم بود و مادر ما کهولت سن داشت. گفتند ایشان رااذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر … ما هم مادر را به خانه آوردیم .همه ناراحت بودیم .مادر توان راه رفتن نداشت.صبح روز بعددیدیم مادر از جا بلند شد!با شور ونشاط مشغول کارهای خانه شد،‌همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟ مادر می گفت دیشب عبدالمطلب به دیدنم آمد یک تکه نان تبرکی به من داد و گفت: «بخور» من هم خوردم.از صبح که بیدار شدم هیچ اثری از بیماری در وجودم نیست. مدارک رانزد پزشکان شیراز بردیم.آزمایشات مختلف انجام شد.یکی از پزشکان از خارج آمده بود وبه معجزه اعتقادی نداشت. همه یک چیز می گفتند این ماجرا چیزی شبیه معجزه است. هیچ خبری ازتوده سرطانی نیست. ودیگر مشکلی پیدا نکردشبیه این ماجرا بارها برای اهالی وحتی چند نفر ازاهالی مرودشت و…اتفاق افتاد.
اما ماجرای عجیب تر در رابطه با این شهید…. …ایشان نامه ای که بادست خط این شهید بود را نشان دادند. در آنجا نوشته بود:‌«یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند. یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم ومسخره ام کردند. یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند. یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم. اما مردم، حالا که ما رفتیم بدونید، ‌هر روز با آقام حرف می زدم. آقا به من گفتند:‌«تو شهید می شی. جای قبرم رو هم بهم نشون دادند. این را هم گفتم اما باور نکردید.»
می خوام چند جمله خطاب به امثال خودم بنویسم: آی اونایی که فکر می کنین هر کی فقیر شد ، ارزش رفاقت نداره آی اونایی که عارتون میشه با یه رفتگر و کارگر و … همکلام و همنشین بشین آی اونایی که ارزش رو توی شیک پوشی و موقعیت اجتماعی و پول و خوشکلی و … می دونین اگه تمام افتخارات عالم رو داشته باشی و امام زمانت بهت نگاه نکنه هیچی نداری کمی به خودمون بیاین نکنه همون رفتگر و همون فقیر و ندار محله و شهر بشه سنگ صبور مهدی فاطمه ، اما من و شما که ادعا داریم …. بگذریم! تو رو خدا بیایم معیار ارزشمندی آدما رو انسانیت قرار بدیم ، نه تیپ و شغل و پول … وقتی کنار فقیر و رفتگر و آدم ساده ای گذشتیم ، یه احتمال بدیم که شاید اون پیش خدا و امام زمان از ما عزیزتر باشه… اونوقت قشنگتر زندگی می کنیم…