شهید عبدالمهدی مغفوری
در سال 1335 در کرمان به دنیا آمد. پدرش روضه خوان بود ومخارج زندگی را ازپشت دار قالی بافی فراهم می کرد. او در سایه چنین خانواده ای رشد کرد. عبدالمهدی در رشته برق فوق دیپلم گرفت، با پیروزی انقلاب اسلامی لباس سبز سپاه را بر تن پوشید و مدتی در کردستان سپس با آغاز جنگ تحمیلی درجبهه های جنگ خدمـت کرد.عملیات کربلای 4 آخرین عملیاتی بود که عطر نفسهای این پیرو حقیقی ائمه اطهار و امام راحـل را به جان خرید.عبدالمهدی مغفوری در جزیره ام الرصاص پاداش جهاد اصغر و اکبر خود را گرفت و ساکن کوچه پروانه ها شد.
کلاس پنجم به بعد، معلم اخلاق شد، نه نمازش ترک شد و نه روزه اش. واجبات که چی بگم ؟ با آن سن کم، مستحبات را انجام می داد. هر جا غیبت می شد تذکرمی داد اگر قبول می کردند که هیچ، اگرنه، آنجا را ترک می کرد ومی گفت: پیامبر(ص) فرمودند در مجلسی که غیبت باشد گوینده یک گناه انجام می دهد و شنونده هفت برابرآن.
می رفت بالای موتورو اذان می گفت
در دوران دبیرستان یک موتور گازی داشت. موقـع اذان هر جا که بـودمی رفت بالای موتورو اذان می گفت :اگر در خانه بود می رفت پشت بام ،همین عملش شور و شوق در بچه های محله انداخته بود. حتی موقعی که مشغول فوتبال بودیم، دست از بازی می کشید و اذان می گفت: بعضی وقتها هم، بچه ها همراهی می کردند و صحنۀ جالبی بوجود می آمد.
عبدالمهدی در روشن کردن اذهان بچه های پادگان نقش به سزایی داشت
خدمت سربازی اش در دوران ستم شاهی در لشکرک تهران و مقارن با دوران شکوفایی نهضت پاک حضرت امام خمینی (ره) بود.عبدالمهدی در روشن کردن اذهان بچه های پادگان نقش به سزایی داشت با شروع درگیری خیابانی به سربازان گفته بود که به طرف مردم شلیک نکنید. اگر هم فرمانده،شما را اجبار کرد شلیک هوایی انجام دهید.
حزب الهی بودن یعنی نظم و انظباط باطن و ظاهر
می گفت این غلط است که ما فکر کنیم نباید آراستگی ظاهر داشته باشیم، حزب الهی بودن یعنی نظم و انظباط باطن و ظاهر.کسی ندید که ایشان لباس سپاه را نامرتب به تن بپوشد.معمولاً با محاسن شانه کشیده و تمیز و لباس بسیار مرتب در جمع و اجتماع حضور پیدا می کرد.
آسایش را، با خدا بودن می دانست
خسته و کوفته می آمد و اراده می کرد که فقط بیست دقیقه بخوابد، سپس بلند می شد به عبــادت، نمــاز شب و منـاجـات. تازه آن لـحظه بود که مـا می فهمیدیم آرامش پیدا کرده، چون آسایش را، با خدا بودن می دانست.
عاملِ به عمل بود
هنگامی که سخنرانی می کرد ، برای هر جمله ای که می گفت آیه و حدیثی را شاهد می آورد. حرفهایش به عمق جان انسان نفوذ می کرد چون عاملِ به عمل بود.
در دوران انقلاب که هر کس دنبال خط بازی سیاسی خودش بود. ایشان تنها یک باورداشت، برایـش فرق نمی کرد که دیـگران چه مـی گویـند.مـی گفت: فقط خط امام، من مطیع محض امام هستم.
من با خدا معامله می کنم
عبدالمهدی حتی خواب و خوراکش را هم بر اسـاس تکلیــف انجـام می داد همه می دانستند که این بزرگوار در اشتیاق پیوستن به خطوط مقدم جبهه می سوزد، اما تا زمانیکه تکلیف کرده بودند که نرود، نمی رفت، در تمام این موارد هم خدا را می دید و می گفت : من با خدا معامله می کنم.
به جـدم زهـرا، این عبدالـمهدی حسابش باهـمه فرق می کند
مرحوم آسید کمال موسوی می گفت: من بین علمای زیادی زندگی کردم. کربلا، قم،مشهد،همه جا بودم.عمرم را با مراجع و علما سپری کردم، اما مثل عبدالمهدی ندیدم، حقاً که یکی از بزرگترین و مقبولترین بندگان خداست ...به جـدم زهـرا، این عبدالـمهدی حسابش باهـمه فرق می کند.
دررعایت بیت المال بسیار دقیق بود.هرگز از محل کارش تلفن شخصی نمی زد، اگر هم مجبورمی شد از تلفن محل کار استفادۀ شخصی بکند، چند برابر هزینۀ آنرا در قلکی که برای این مواقع درست کرده بود، واریز مـی کرد. استفادۀ از خودکار بیت المال برای نوشتن حتی یک شماره تلفن منع شرعی داشت و رعایت می کرد، یا برای رفت و آمد با وسیله نقیله بیت المال، حدی را برای خودش مشخص می کرد.
ما بی یاورو یتیم شدیم
بعد از شهادتش در مراسم گرامیداشت او ، شاهد حضورافرادی بودیم که حتی یکبار هم آنها را ندیده بودیم، افراد مستمندی که از دورافتاده ترین روستاها آمده بودند.بعضاًٌ می گفتند ما بی یاورو یتیم شدیم.چون این بزرگوار پنهانی به آنها کمک می کرد.
هیچ وقت ندیدم حاج عبدالمهدی مغفوری از ناهار خوری سپاه غذا بگیرد.موقع ناهار از باقیمانده غذای بچه ها که روی میز مانده بود استفاده می کرد. یادم است یک روز دیدم از داخل سطل آشپزخانه چیزی را بیرون می آورد، جلو رفتم ومتوجه شدم تعدادی سیب درختی سالم را دردستش گرفته است سپس رفت آنها را شست و به بچه ها گفت: هر کس سیب می خواهد بیاید بگیرد. ایشان با این برخورد شایسته یادآوری کرد این سیب دور ریخته شده ،قابل خوردن بوده و هرکس این کاررا کرده اسراف نموده است. کلاً به هرچه که از بیت المال بود حساسیت مکتبی نشان می داد.همین انسان شریف که در خیلی از موارد شرعی سخت گیری می کرد ،قلب مهربانی داشت که کانون خیر و برکت بود.
👇👇👇
غذایی که امشب خوردم روحم را مشوش کرده
به هر خانه ای نمی رفت مگراز حلال و حرام زندگی آنها مطلع می شد. یک شب به اصرار به خانه ای دعوت شدیم که نمی دانستیم حساب خمس و زکاتش را داده یا نه ؟ وقتی برگشتیم، دیدم حالش خوب نیست. تادیر وقت در کوچه قدم می زد. پرسیدم :« چی شده ؟»گفت: این غذایی که امشب خوردم روحم را مشوش کرده ،خیلی در عذابم آن شب تا سحر، درسجده بود و دعا می کرد.
*برخی از کرامات شهید بعد از شهادتش می گویند، اما شهید مغفوری قبل از شهادتش هم کراماتی داشت و دعایش در حق دیگران به اجابت می رسید.
*هنگامی که خداوند به او فرزندی عطا می کرد، او را مستقیم از بیمارستان به گلزار شهدا می برد و در طول مسیر برایش قران تلاوت می کرد و می گفت نمی خواهم اولین جملاتی که فرزندم می شنود، حرف های دنیایی باشد.
گاهی اوقات می گفتم :خدایا کی مصـطفی بزرگ می شود، دیپلــم می گیرد ودکترمی شود ؟می گفت: دعا نکنید دکتر بشود. اول دعا کنید بنده خوبی باشد و به خدا نزدیک بشود، بعد دعا کنید به درجات خدمت برسد.
*تکیه کلامش در خطاب کردن دیگران کلمه ی "مومن" بود. سلام مومن! ، چه خبر مومن...
از این شهید بزرگوار سه فرزند به نام های فاطمه، مریم و مصطفی به یادگار مانده است.
شهید در حین قرآن خواندن فقط جسمش در خانه بود. یک روز دخترم فاطمه در حین قرآن خواندن پدرش، هر چه از کول و کمر شهید بالا می رود و پدر را صدا می کند. شهید اصلاً متوجه نمی شد. اعتراض کردم درست است که قرآن می خوانید ولی جواب فرزندتان که این همه شما را صدا کرد را می دادید و ایشان گفت: من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم.
عبدالمهدی یک عارف بود. او نمازهای می خواند که من ساعت ها متحیر می ماندم. شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند و دائم الوضو بود. در یک عملیات که شیمیایی شده بود و تمام دو دستش پر ازآبله و زخمی بود، ایشان با پماد که زخم ها را چرب می کرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم می کشید که من وقتی سئوال می کردم دستان شما درد ندارد در پاسخ می گفت: هیچ دردی احساس نمی کنم. یعنی ایشان اصلاً در یک عالمی بود که درد زخم های دستانش را متوجه نمی شد.
شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید
آخرین باری که برادرم به جبهه می رفت شهید به من گفت: تا می توانی برادرت را ببین. از این سفر دیگر برنمی گردد و شهید می شود و همین طور هم شد.
دفعه آخری که شهید رفت و دیگه برنگشت. قبل از رفتن به من گفت: زهرا هر دفعه که جبهه رفتم شما رفتید زرند خانه مادرتون. این دفعه در خانه بمان، شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید. من حرف هایش را جدی نمی گرفتم. ولی ایشان داشتند وداع آخر را انجام می داند و من خانه مادر نرفتم تا اینکه خبر شهادت عبدالمهدی را آوردند.
مزار این شهید نازنین را مقام معظم رهبری طبق گفته ها ۵بار زیارت کردند
حتی گفته میشه حضرت آقا در سفر استانی خود به کرمان نیمه شب ها مزار شهید را زیارت میکردند
این قطعه خاک از هزاران کیلومتر و از شهرهای شمالی و غربی ایران زائر داشته و محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام علیکم ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌 👈 م
اگر بخواهیم ❣️ شهید عبدالمهدی مغفوری ❣️
را در یک جمله وصف نماییم
باید بگوییم:
او کسی بود که ☀️دعای مکارم الاخلاق ☀️ را به صورت عملی در زندگی اش پیاده کرده بود .