eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
11.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هک کردن شبکه عربستانی توسط انصار الله یمن وپخش سرود جنگی وحماسی! ال سعود اماده باش حیدر وحمزه ومالک اشتر دارد میاید...👏👏 فان حزب الله هم‌ الغالبون 🌷
(عج) 🍃از علامه حسن زاده پرسیدند: آدرس امام زمان (عج) کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟ ایشان فرمودند: آدرس حضرت در قرآن کریم آیه ۵۵ سوره قمر است...که می‌فرماید: "فی ‌مقعد صدق عند ملیک مقتدر" هر جا که صدق و درستی باشد،‌ هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد، هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، حضرت آنجا تشریف دارند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و پنجمین روز از چله ی چهاردهم مهمان سفره ی جوانمرد قصاب ❣️شهید عبدالحسین کیانی❣️ هستیم.
/ جوانمرد‌ترین قصاب! شهید عبدالحسین کیانی معروف به «مش عبدالحسین» ، زن و بچه‌هایش را، مغازه و دامداری‌اش را، خانه و کاشانه‌اش را‌‌ رها می‌کند و دل می‌زند به دریای فتح المبین و سهم‌اش از فتح المبین می‌‌شود ۱۲ گلوله و شناسنامه‌ای که در چهل و سومین بهار عمرش ممهور می‌‌شود به مهر: «به فیض شهادت نائل آمد»
همیشه با وضو می‌‌رود مغازه. هر‌گاه از او می‌‌پرسند: «مش عبدالحسین! چه خبر از وضع بازار؟ کسب و کار چطوره؟» او فقط و فقط یک جواب مشترک برای همه دارد: «الحمدلله… ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد…» سنگین‌تر از وزنه همیشه بیشتر از وزنه‌ای که توی کفه‌ ترازو گذاشته است، گوشت می‌‌دهد دست مشتری. همیشه کفه‌ گوشت به کفه آن‌ طرفی می‌چربد. ‌هیچ‌کس کفه‌های ترازوی مش عبدالحسین را مساوی ندیده است. همیشه سمت گوشت سنگین‌تر است
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
همیشه با وضو می‌‌رود مغازه. هر‌گاه از او می‌‌پرسند: «مش عبدالحسین! چه خبر از وضع بازار؟ کسب و کار چط
هیچ‌وقت کسی نمی‌‌بیند مش عبدالحسین پولی را که از مشتری‌هایش می‌‌گیرد، بشمارد. پول را که می‌گیرد، بدون اینکه حتی نگاهش کند، می‌اندازد توی دخل. این عادت همیشگی‌اش است. سنگ ترازو اگر مشتری مبلغ ناچیزی گوشت بخواهد، مش عبدالحسین دریغ نمی‌کند. می‌گوید: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازویی هست» و البته همه می‌دانند که او همیشه بیشتر از حق مشتری گوشت می‌گذارد توی ترازو. اصلاً گاهی اوقات که مشتری را می‌شناسد، نمی‌گذارد مشتری مبلغی را که گوشت می‌خواهد به زبان بیاورد. مقداری گوشت می‌پیچد توی کاغذ و می‌دهد دستش. وَأَمَّا السَّائِلَ… مشتری‌هایش را می‌شناسد. آنهایی که وضع مادی خوبی ندارند یا حدس می‌زند که نیازمند باشند یا اینکه عائله سنگینی دارند را دو برابر پولشان گوشت می‌دهد. اصلاً گوشت را نمی‌گذارد توی ترازو که طرف متوجه بشود داستان چیست. گاهی اوقات برای اینکه بقیه مشتری‌ها متوجه نشوند، وانمود می‌کند که پول گرفته است. گاهی هم پول را می‌گیرد و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به مشتری. گاهی هم پول را می‌گیرد و دستش را می‌برد سمت دخل و دوباره‌‌ همان پول را می‌‌دهد دست مشتری و می‌گوید: «بفرما. مابقی پولت را بگیر». می‌‌خواهد عزت نفس مشتری‌های نیازمندش را نشکند. مش ‌عبدالحسین سال‌های سال اینگونه رفتار کرده است.
همیشه به دوستانش می‌گوید « یه نفر بهم پول می‌ده تا گوسفند بکشم و بین فقرا تقسیم کنم. اگه کسی می‌شناختین که نیازمند باشه، بفرستین در مغازه‌ م». افراد زیادی به این ترتیب می‌روند درب مغازه و مش‌عبدالحسین به شیوه‌هایی که دیگر مشتری‌ها متوجه نشوند، گوشت می‌دهد به‌شان. این داستان ادامه دارد تا اینکه یکی از دوستانش گیر می‌‌دهد که مش عبدالحسین! این بنده خدا که می‌گویی، کیست؟ مش عبدالحسین، مدام طفره می‌رود. دوباره می‌پرسد: «خداییش خودت نیستی؟» مش عبدالحسین آرام جواب می‌‌دهد: «اگر بگم نه، دروغ گفتم. اگه بگم آره، ریا می‌شه. اما این موضوع تا زمانی که زنده‌ام پیشت امانت بمونه» و تا زمانی که مش عبدالحسین زنده بود، هیچ کس نفهمید آن شخص خیر، خود مش عبدالحسین است. دیگر بماند آن جهیزیه‌هایی را که شبانه و نا‌شناس می‌برد درب خانه دختران دم بخت.
یکی دوبار از جلوی مغازه رد می‌‌شود که مش عبدالحسین صدایش می‌‌زند و می‌گوید: «تو گوشت می‌خوای اما پول نداری و خدا به دلت انداخته که این مغازه نسیه هم گوشت می‌ده… مرد انگار که کسی حرف دلش را زده باشد، گره‌های پیشانی‌اش باز می‌‌شود و می‌گوید: «خدا خیرت بده. یه ماهه گوشت نخوردیم. میشه نیم کیلو گوشت بدی و این انگش‌تر عقیق رو هم بزاری گرو بمونه تا پولشو بدم؟» مش عبدالحسین بدون اینکه او را بشناسد، تکهٔ بزرگی گوشت می‌‌پیچد توی کاغذ و انگش‌تر را هم می‌گذارد توی دست مرد. «اینو بزار دستت، برا نماز ثواب داره. هر وقت داشتی، پولشو بده» مرد لبخند زنان گوشت را می‌گیرد و می‌رود. مش عبدالحسین زیر لب می‌گوید: «خدایا! امیدوارم که هیچ ‌وقت برا دادن پول گوشت نیاد، اینطوری گفتم فکر نکنه بهش صدقه دادم و خجالت بکشه» .
دو گاو را نشان می‌‌کند و به صاحب گاو‌ها می‌گوید: «این دوتا گاو رو بزار برام. فردا میام پولشونو می‌دم و می‌‌برم.» فردا می‌رود برای خرید گاو‌ها که می‌بیند آن محل موشک خورده است و گاو‌ها تلف شده‌اند. مش عبدالحسین می‌‌رود پیش صاحب گاو‌ها و یک بسته اسکناس می‌گیرد سمتش. «این هم پول گاو‌ها…». صاحب گاو‌ها متعجب می‌‌گوید: «مش عبدالحسین! گاو‌ها که از بین رفته‌اند» و مش -عبدالحسین می‌گوید: «گاو‌ها از همون دیروز که بهت گفتم بزارشون برام، دیگه مال من بودن. حالا اگه تو این فاصله این گاو‌ها، گوساله به دنیا می‌ آوردن، خب گوساله مال من بود دیگه. حالام که مردن، مال من بودن» پول گاو‌ها را تمام و کمال می‌دهد و صاحب گاو‌ها هرچه اصرار می‌کند که حداقل نصف پول را بگیرد، فایده‌ای ندارد و نگاه او که هنوز نتوانسته است آنچه را می‌بیند باورکند، مش عبدالحسین را بدرقه می‌کند
هر کدام از بچه‌ها که حاجی را می‌شناختند، می‌گفتند، شهید می‌شود.   ایشان به حمزه سیدالشهدا گردان معروف بود. روزی در پادگان دوکوهه بچه‌ها به او گفتند: شما که زن و چند فرزند داری، چگونه به جبهه آمده‌ای و چه احساسی داری؟ دلتنگ و نگران نیستی؟ گفت: من اصلا فکر نمی‌کنم که بچه دارم. فکر نمی‌کنم که در دنیا هیچ چیزی داشته باشم. او دل از دنیا بریده و زن و فرزندش را به خدا سپرده بود و اجر این وارستگی را در عملیات فتح‌المبین از خدا دریافت کرد. خبر شهادتش که در گردان پیچید، همه گفتند: او لایق شهادت بود.
وصیتنامه شهید عبدالحسین کیانی👇👇