دربارهی ماجرای این عکسها، گفت: سومین روز عملیات کربلای 5 بود. نیمهشب به پشت جادهی شلمچه - بصره رسیده بودیم. صبح گفتند محاصره شدهایم. بعد هم گلولهی تانک بود و دوشکا و تکتیراندازها که 400 - 300 نفر را وسط دشت دوره کرده بودند. تیر سیمینوف تفنگ مخصوص تکتیراندازها که دوربین دارد و لامصب بدجوری دقیق است، میخورد توی گونیهای سنگر. گودالهایی که توی آنها سنگر گرفته بودیم، به همهچیز شبیه بود الا سنگر! پشت خاکریز حکومت نظامی اعلام شد؛ جنب میخوردی، جنازهات میماند روی دست بقیه.
او افزود: هر چند لحظه یکبار، آتشی از دهنهی لولهی تانکی که از سمت چپ آمده بودند جلو، بیرون میزد و توی یک چشم برهم زدن، تکهای از خاکریز، همراه با آدمهایش میرفت هوا. یکبار که تانکهایشان از پشت آمدند جلو، دویدم رفتم پیش فرماندهمان. مشغول صحبت کردن با بیسیم بود. از یکی از پیکها پرسیدم: «کیها تا حالا تیر خوردهاند؟» گفت: «خیلیها. عباس حصیبی و دکتر توی سنگر بغلی افتادهاند».
دهقان ادامه داد: نشستهنشسته رفتم سمت سنگری که نشانم داده بود. دکتر، امدادگر دسته بود که به شوخی به او «دکتر» میگفتیم. چمباتمه افتاده بود توی گودالی سنگر. تیر خورده بود تو سرش. هنوز زنده بود و نفسهای کوتاهکوتاه میکشید. توی سنگر بغلی، عباس حصیبی (سمت چپ که دور سرش باندپیچی شده) و علی شاهآبادی یکی از سیمینوفچیهای دستهی ادوات افتاده بودند. دو تایی، توی سنگر، کنار هم نشسته بودند که یکی از همان تیرها میخورد توی سر حصیبی و رد میکند، میخورد توی سر شاهآبادی.
آنجا تا ظهر مقاومت کردیم و بعد عراقیها ریختند بر سرمان و عقبنشینی کردیم. در آن صبح تا ظهر، از یک گروهان 110 نفره فقط 29 نفر باقی ماندند.
او دربارهی عکسها نیز توضیح داد: رضا احمدی از بچههای ادوات گردان بود. قبل از عقبنشینی، یک قسمت دیگر خاکریز بود که بعد آمد اینجا. علی شاهآبادی یک دوربین معمولی داشت. این دو تا با هم دوست بودند. رضا احمدی دوربین را برداشت و چهار تا عکس از زوایای مختلف، از دوست شهیدش گرفت. بعد هم ساعت او را که در عکس میبینید، برداشت. حدود یک بعدازظهر عقبنشینی شروع شد. فقط زندهها توانستند برگردند عقب و عباس حصیبی و علی شاهآبادی جا ماندند.
دهقان در ادامه اظهار کرد: رضا احمدی در تهران، فیلم را برد فیلمیران در خیابان آزادی. آنموقع، فیلمها را یک هفتهای ظاهر میکردند و فیلمیران بهخاطر دستگاههای چاپ مدرنی که داشت، تنها جایی بود که عکسها را 24 ساعته چاپ میکرد. دوربین، عکسها و نگاتیو فیلمها و ساعت، تنها یادگارهایی بودند که رضا احمدی به خانوادهی علی شاهآبادی برگرداند.
وی دربارهی سرنوشت پیکر این دو شهید نیز گفت: سالها بعد، در تفحص شهدا، پیکر این دو شهید پیدا و به خاک سپرده شدند.
1_2161581.mp3
زمان:
حجم:
1.41M
کاش شهید بشیم😊💔
#استاد_پناهیان♡
#جهاد_مرگ_را_نزدیک_نمیکند ...
یک محاسبه عقلانی است #شهادت ...
#آدرس_امام_زمان_(عج)
🍃از علامه حسن زاده پرسیدند: آدرس امام زمان (عج) کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟ ایشان فرمودند:
آدرس حضرت در قرآن کریم آیه ۵۵ سوره قمر است...که میفرماید: "فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر" هر جا که صدق و درستی باشد، هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد، هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، حضرت آنجا تشریف دارند...
@darentezar14
سرداربصیر
🇮🇷فرمانده تیپ سیدالشهداء
🇮🇷شهید علیرضا موحد دانش
💠رهبرانقلاب:
‼️من به این توصیه امام که فرمود این وصیتنامه شهدا را بخوانید، خیلی عمل کردهام؛ ماها واقعا از این وصیتنامهها درس میگیریم! ۷۰/۶/۲۷
💠وصیت شهید:
‼️شهید عزادار نمیخواهد، رهرو میخواهد؛ آنانکه به ولایةفقیه اعتقاد ندارند بر من نَگِریند و بر جنازهام حاضر نشوند!
🚩مزار؛
🏳بهشتزهرا ق۲۴ ر۷۳ ش۲۵
علیرضا موحددانش نخستین فرزند خانواده «موحد» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. وی پس از اخذ دیپلم در سال 1355 وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی برق تحصیل کرد.
زمانی که مبارزات انقلابی مردم اوج گرفت،علیرضا نیز به جمع مبارزین پیوست و ادامه تحصیل را به آینده موکول کرد. با شکفتن شکوفههای جمهوری اسلامی ایران،او در کمیته انقلاب،اولین فعالیتهایش را در ایران اسلامی آغاز کرد و پس از آن در سال 1358 به سپاه پاسداران پیوست و حراست از بیت حضرت امام خمینی را به عهده گرفت.
حوادث کردستان و «عملیات بازی دراز» به عنوان آغاز سفر بیپایان علیرضا به صحنه پیکار با دشمنان اسلام و ایران بود. در «عملیات بازی دراز» که به عنوان جانشین عملیات حضور داشت، دستش را به پیشگاه حق تقدیم کرد و پس از شرکت در عملیاتهای «فتحالمبین» و «بیتالمقدس» به عنوان فرمانده «گردان حبیببن مظاهر» به لبنان سفر کرد و مدتی را در آنجا همپای برادران مسلمان به مبارزه با صهیونیست پرداخت.
عملیات والفجر دو بود و سیزدهم مرداد سال 62، علیرضا زخمی شده بود اما به هر سختی بود خود را به بیسیم عراقی رساند و با دندان، سیم آن را جوید تا ارتباطشان را با عقبه لشکر قطع کند.
بعثی ها که متوجه این امر شدند علی را به رگبار بسته و او را به شهادت رساندند.