با شما هستم اي مـسئولین!! اي کـسانی که بیشتر از همه شیطان در انتظارتان است و خداي نـاکرده نکنـد کـه در جلـد و پوسـت تان رخنه نماید. مبادا حکم ناحق بدهید! مبادا حق مظلومی را ضایع سازید! مبادا اشـک مـؤمنی را جاري سازید و یا مبادا قلبی را از خود برنجانیـد کـه رنجانیـدن خـدا در رنجانیـدن ایـن پابرهنه هاست و رضایت االله در رضایتشان، حقوقشان را ادا کنید از شرکت در مجالس پـوچ به خاطر خدا صرف نظر کنید و وقت تان را وقف محرومان نمایید، مسئولیت تان سنگین است بـا زیردستان با متانت با مردم خاضعانه و در برابر دشمن و شیطان پرصلابت و با ایمان باشید، واي اگر از دست کسی اشک مظلومی در نیمه شب از دیـدگان جـاري شـود و آن شـخص مسئول دنیوي باشد. خدایا به ما ایمانی عطا فرما تا در آخـرین لحظـات عمـر همچنـان پرصـلابت در برابـر دشمن مقاومت و سپس مردانه و با نیتی پاك و خاص درگاهت سفر آغاز کنیم. خدایا مگذار تا جامه ننگ و ذلّت سوءظن را بپوشیم و خداي ناکرده داراي ایـن صـفت رذیله بشویم زیرا در هر مکانی و در هر دلی سوءظن بیش شود، ایمان کم مـیشـود و اگـرسوءظن از در وارد شود، ایمان از دروازه فرار خواهد کرد. پس سعی کنیم نـسبت بـه همـه حسن ظن داشته باشیم. خدایا دوستی آل محمد و علی را از ما مگیر و ما را بـا دوسـتی خانـدان اهل نبوت و امامت از این دنیا ببر. مولا جان!! واقفی که من دنیا نمیخواهم، مال نمیخواهم، زندگی نمیخـواهم، شـهادت نمیخواهم، من فقط و فقط خودت را میخواهم و بس، یا حبیبی!! مادرم!! با شنیدن خبر شهادت من با گامهاي استوار قدم بردار، مبـادا کمـرت را خمیـده بگیري که از عملت دشمن شاد میگردد. شیون و زاري مکن، میدانم با سختی هاي فراوان مرا بزرگ کردي هم بـه جـاي پـدر و هم رسالت مادري را بر عهده داشتی، خدا اجر و سپاس این کارهایت را بدهد. خواهرانم!! مبادا شیون و زاري کنید که در گرماگرم عزاداري خداي نـاکرده چادرتـان از سرافتاده و تمامی اجرتان ضایع شود، در مراسم با مقنعه اسلامی شرکت نماییـد، فرزنـدانتان را صد در صد اسلامی بارآورید، به نمازهایتان ارزش قائل شوید و در برپایی آن بکوشید و فرزندانتان را نیز اینگونه بسازید تا توشۀ آخرتتان شوند. برادرانم!! سعی کنید در خط رهبر و امام و انقلاب، ادامه دهندة راه شهیدان باشید. در خاتمه از همۀ شما التماس بخشش دارم. مرا ببخشید و از همـه بـرایم طلـب عفـو و بخشش نمایید. العبد العاصی حمید حسابی مقدم
استاد فرهمند4_428830309589452324.mp3
زمان:
حجم:
6.93M
🌿دعای #روزمباهله
با صوت #استاد_فرهمند
#التماس_دعای_فرج
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
@rahbaram_seyed_ali
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
پدر شهید می گفت: میثم وصیت کرده بود تا پس از شهادتش انگشترش را به رهبری بدهند و انگشتر آقا را برای
میثم نظری» در سن ۲۷ سالگی به عنوان نیروی بسیجی داوطلب به همراه نیروهای یگان ویژه «فاتحین» تهران به سوریه اعزام شد. وی در راه دفاع از حریم اهل بین در دیماه سال ۹۴ به همراه ۱۲ نفر از همرزمانش در «خانطومان» حلب به شهادت رسید.
شهید نظری در سال ۸۸ نیز بارها در دفاع از کشور در مقابل اغتشاشگران در درگیریهای تهران حاضر شده بود.
مادر برایمان تعریف کرد که در این سه سال بارها مرا قسم می داد و التماس می کرد که با رفتنش موافقت کنم. هر بار که با مخالفت من و پدرش مواجه می شد، دلش می شکست و به من می گفت، مادر پس دیگر برای روضه غریبی و اسیری حضرت زینب(س) اشک نریز چون امروز هم یزیدی ها یک قدمی حرم اهل بیت اند و تو راضی نمی شوی پسرت از حریم زینب(س) دفاع کند. پدر و مادر میثم خاطرات زیادی از بازیگوشی و شیطنت های دوران کودکیاش برایمان گفتند از کشتی هایش با پدر گرفته تا شوخیطبعی هایش در خانه. درمیان تعریف ها، خنده ها و بغض ها جای هم را می گرفتند. غصه بزرگی در کنار شهادت میثم داشتند. غمی که بر قلب خانواده سنگینی می کرد و آن جاماندن پیکر میثم در سوریه بود.
روایتی از جاویدالاثر شهید میثم نظری از زبان حاج آقا پناهیان

آخ خدای من! جهاد خیلی قشنگ است، فقط سختیهایش را نبینید، زیباست! فوقالعاده است!
یکی از شهدای مدافع حرم که اوایل همین هفته مراسم شهادتش بود و بدنش را هم نیاوردند؛ چون بدنی نداشت که بیاورند. میگفتند: چیزی نبود که بیاوریم! بابایش میگفت: «در کار و کاسبی در خیابان جمهوری که تعمیرکار موبایل بود، بین همه مشهور به «حلالخوری» شده بود. یک قِران پول اضافی از کسی نمیگرفت. گفته بود که من میخواهم به سوریه بروم و یک مدت هم برای تمرین و آموزش میرفت؛ آموزشهای سخت! بابایش میگفت: خیلی دیروقت میآمد. من خوابیده بودم، میآمد میگفت: «بابا، بابا!» وقتی میدید که من خوابیدهام، مرا بوس میکرد و میرفت. و من گاهی که بیدار بودم، اخم میکردم که «چرا اینقدر دیروقت آمدهای؟ چرا اینموقع آمدهای؟!»
میگفت: وقتی خبر شهادتش را آوردند، در این چند شب اخیر، خیلی دلم گرفته بود. یک شب خیلی منتظر شدم، یعنی دیگر نمیآید؟ بعد میگفت: خدا شاهد است، یکدفعه چشمهایم را باز کردم و دیدم که توی اتاق است! لبخند میزد. و من بیدار بودم! او گفت: «بابا…» یک لبخندی به من زد، اصلاً غمش از دلم رفت. لذا این پدر شهید پیراهن سیاه نپوشیده بود و میگفت: «آن لبخند، کار خودش را کرد. الآن اینقدر خوشحال هستم…» آن لبخند کار خودش را کرد.
👇👇👇
خواب شہید مدافع حرم جاویدالاثر عباس آبیارے براے شہادت...🕊💔
شب ۱۹ دے ماه ۹٤ عباس درحال استراحت بود ڪہ در خواب #حضرتزینب را صدا میزد . دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را تعریف میڪند...
در خواب دیدم بانویے قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، عباس جان پسرم بیا ڪنارم ، من ک متوجہ نبودم با من هست پرسیدم با من هستید ⁉️ بانوے قد خمیده گفت بلہ عباس جان بیا سمت راستم پسرم ک نام "برادرم عباس" را دارے🌹. بعد شهید عباس آسمیہ را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم🌹 و بعد شهید رضا عباسے را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم "عمویم" هستے بیا کنارم🌹،شهید مرتضے ڪریمے را صدا ڪرد و فرموند هم اسم "پدرم" هستے بیا فرزندم🌺 ،میثم(شہید میثم نظرے) جان توام بیا ڪنارم پسرم و بعد با بانوے قدخمیده به داخل نور رفتیم...🕊🍃
دو روز بعد از خواب شہید جاویدالاثر عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤ ،در منطقه عملیاتی #خانطومان واقع در حلب هر پنج شہید بزرگوار در ڪنار هم شهیـد میشوند😭💔🕊