eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بصیـــــــــرت
خدایا برایم ننگ است که #شهادت همرزمانم را ببینم و به مرگ #طبیعی بمیرم.. #شهیـد_سیــدجمــال_قریشـی شهیدی که حضـرت آقـا با #شال_سیادت ایشان نماز خواندند #روحش_شاد #شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
هدایت شده از 🌷🌼بیتُ الشُّهدا🌼🌷
هدایت شده از 🌷🌼بیتُ الشُّهدا🌼🌷
...❤️🌸 ⭕️ ژن خانوادگی خوب که می‌گن یعنی چی؟ 🔹مصطفی بختی و مجتبی بختی دو تا داداش مشهدی بودند. یکی شون کارت اقامت جعلی به نام جواد رضایی واسه خودش درست کرد. یکی شونم اسم خودشو گذاشت بشیر زمانی. دو تا داداش میخواستن خودشونو افعانستانی جا بزنن که از کشور خارج شن برن سوریه تحت عنوان مجاهدان افغانستانی بجنگن . 🔹نسبت شون باهم رو پسرخاله معرفی کردند. از خودشون جالب‌تر مادرشون بود که الکی اومد نقش بازی کرد😅 گفت من افعانستانی‌ام. گفت مادر جواد و خاله بشیر هستم که بتونه بچه‌هاش رو بفرسته سوریه.🍂 🔺دوتا داداش رفتند تو یه درگیری سنگین تو تدمر تو یه سنگر تو بغل هم شهید شدند. ۲۲ تیر ۹۴ شهید شدند ولی بخاطر مجهول بودن هویت ۱۷ روز طول کشید تا پیکرهاشون پیدا شه و تشییع شون انجام شه. (۸ مرداد ۹۴) 🔹از دو تا داداش و مادرشون جالب‌تر دختر کوچولوشون بود که تو تشییع بلندگو رو گرفت گفت "کور خوندید اگر فکر کنید من ناراحتم. خون بابام خانواده ما رو زنده تر کرده تازه اون یکی عموم هم تو صف اعزامه به زودی میاد سر وقت تون." 🌺 🔺 خانوادگی به این میگن. کاسبی تو بازار ارز و دلالی و قاچاق و واردات و بساز فروشی با رانت پدر و داداش بازی تو این قوه و اون قوه که ژن نمی‌خواد اینچیزا رو هر دله دزدی بلده. ☺️✋ 🍃🌸 @oshagheshohada
💠بی نظیر بوتو نخست وزیر فقید پاکستان خطاب به امام خامنه ای ✅یک خواهش دارم و آن اینکه روز قیامت مرا شفاعت کنید. 🖊آتش به اختیاران🖊 ➯ eitaa.com/joinchat/2984968192Cb7a3b61c06
هدایت شده از یا زهرا «س»
وقتی پیکر #شهید_روح_الله_قربانی را آوردند، مادر شهید رسول #خلیلی میدانست روح الله مادر ندارد درخواست کرد تا #مزارشان نزدیک هم باشد تا برای هر دو گریه و #مادری کند. 📎مادرانه 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم اعمال مستحب امروز و چهاردهمین تلاوت مان به نیابت از 🌷 جانباز شهید «روبرت آودیسیان»🌷 تقدیم می کنیم به محضر پیامبر خاتم اسلام و ائمه ی معصومین علیهم السلام وحضرت مسیح پیامبر اجدادیش
شهید اودیسیان متولد 1345,اعزامی از ارتش جمهوری اسلامی, که در تاریخ 21 بهمن 64 در گیلان غرب, مجروح می شود . وی جانباز 70 درصد بود و از ناحیه کتف چپ, چشم چپ, گردن, آسیب شدید و مجروح شده بود, که در 6 مردادماه سال 92 مصادف با 19 رمضان به علت شدت جراحات در بیمارستان ساسان تهران به درجه رفیع شهادت نائل میشود. مادر شهید می گوید : از اینکه فرزندم شهید شده افتخار می کنم و هر زمان که برای دعا به کلیسا میروم برای همه مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران و پیروزی آنها دعا میکنم.
مادر جانباز شهید «روبرت آودیسیان» میگوید: ۲۷ سال پرستار پسرم بودم و فقط میخواستم سلامتی‌اش را به دست بیاورد؛ احساس میکردم بعد از شهادت او زنده نمیمانم، اما خداوند کمکم کرد. * چه شد که روبرت خواست به جبهه برود؟ باید میرفت سربازی. 18 ساله شده بود. گفت همه جوانها میروند من هم میخواهم بروم. اول خودش را معرفی کرده بود و بعد آمد و گفت: «میخواهم بروم جبهه» به او گفتم: «من چطور تحمل کنم دوری تو را؟» بعد پیش خودم گفتم که وظیفه‌اش است که برود و مخالفتی نکردم چون خیلی از جوانها میرفتند. بعد برای دلگرمی من میگفت: «من قوی ام، میروم جنگ و پدر عراقیها را درمیآورم». * بعد از شنیدن خبر مجروحیت روبرت، فکر میکردید او را زنده ببینید؟ وقتی اولین بار پسرم را دیدم، تمام صورت و بدنش باندپیچی بود و امید نداشتم زنده بماند؛ حتی او را نشناختم؛ پسرم ضربه مغزی شده بود؛ بعد از مدتی که باندهای روی صورتش را باز کردند، تا یک ماه ماسه هایی که از زیر پوستش بیرون میآمد را پاک میکردم. دقیقاً دو ماه شب و روز روی صندلی نشستم و مراقب روبرت بودم. در بیمارستان مصطفی خمینی که بودیم، مجروحان را به آنجا میآوردند؛ چشم، پا و دست نداشتند؛ با دیدن این مجروحان عذاب میکشیدم؛ وقتی مجروحان دیگر را میدیدم که وضعیتشان خیلی سختتر از روبرت بود، خدا را شکر میکردم. تمام بدن و حتی سینه، گردن و پاهای روبرت ترکش خورده بود؛ یک چشم او را تخلیه کرده بودند؛ آسیب ترکشها به تارهای صوتی باعث شده بود که او به آرامی صحبت کند. عصب دست روبرت هم آسیب دیده بود و بعد از چند سال درمان تقریباً خوب شد، اما توانایی نداشت که بتواند کاری با آن انجام دهد. بعد از مدتی که تقریباً حال پسرم بهتر شد، او را به آلمان اعزام کردند و برای او چشم مصنوعی گذاشتند؛ پسرم یک سال در آنجا ماند؛ در آلمان دوستان ارمنی پیدا کرده بود و او را کمک میکردند. بعد از یک سال نتوانست در آنجا طاقت بیاورد و به ایران بازگشت. * در طول 27 سال که پرستار فرزندتان بودید،خسته میشدید؟ نه، چون فقط سلامتی او برایم مهم بود. گاهی به من میگفت: «مامان ببخشید خیلی شما را اذیت میکنم» من هم میگفتم: «تو خوب باشی خوشحال شوی، خوشحالی من است، اذیت نمیشوم». گاهی وقت ها مرا میبوسید و میگفت: «خیلی زحمت مرا کشیدید». او برای مادرش احترام فوق‌العاده‌ای قائل بود و این اواخر نگران مادرش بود و میگفت: «بعد از من او را تنها نگذارید».
در شب ۱۰ دی ۹۶ که تهران شاهدتجمعات کوچک خیابانی و آشوب چند فتنه ‌گر بود،آیت ‌الله خامنه ‌ای در میان دودوغبار تهران به دیدار یک خانواده شهید رفت. محمدرضاباقری سردبیر برنامه تلویزیونی عصرانه،جزئیات این دیدار را در صفحه توییتر خود منتشر کرده است.☝