کسی چه میدانست که از #پلاسکو تا #بهشت تنها چند قدم فاصله در پیش است.
#دردْ اول از قاب تلویزیون به جانمان افتاد و با سوختن هر وجب از ساختمان #پلاسکو، اضطراب و آشوب دلمان بیشتر و بیشتر شد.
وقتی که قامت #آتشنشانان غیور در میان دود و آتش محو شد، بند بند وجودمان از هم گسست و در #آتش حسرت سوخت.
کسی چه میدانست که طلوع صبح پنجشنبه #سیامدیماه، آتش به جانش افتاده است و رنگ غروب دارد؟
غروبی که فراق #آتشنشانان غریب را بر سر مردمان این شهر آوار کرد .
#سومینسالگردشهدایپلاسکو
📢📢📢📢
یکی میگفت↓✨
_بچه ها!
نگید #حضرت_زهرا حرم نداره...
یِه بَرگِه بِگیرین روش بِنِویسین بِیت الزَهرا(س) بِزنین سَر دَر اُتاق یا خونَتون!
بگید #مادر من میخوام
ازاین به بعد اینجا #حرمت باشه
اونوقت هرکاری میکنید نیت کنید...
ظرف هم می شورید به نیت
ظرفای حرمش،هیئتش بشورید..
شما هم #حرم بسازید
دیگہ ناخودآگاه مراقب رفتارمونیم
مبادا تو حرم هر #حرفی ...
#گناهی...!
#حرم_بسازید_شما_هم
#اےواےمآدرم
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_سخنرانی
⚫️نقل خاطره ای از آیت الله مرعشی نجفی (ره)
🗣 #شیخ_عباس_صراف
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سی و دومین روز از چله نوزدهم
مهمان سفره شهید 🌷 مرتضی کریمی - شالی 🌷
هستیم .
#شهیدمرتضی_کریمی
تاریخ تولد : 1360/10/25
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : 1394/10/21
محل شهادت : خانطومان - سوریه
محل مزار شهید : جاویدالاثر
آقا مرتضی دوست داشتنی بوده؛ اهل گریه و مداحی، اهل خانواده، اهل شوخی و مزاح و سرکار گذاشتن و در نهایت اهل ایثار و رزم و جان فداکردن و شهادت.
هداوند با روایت خاطرهای از شهید «مرتضی کریمی» در سوریه گفت: مرتضی را در کنار نیروهای اسلامشهر یافتم. او با «امیر سیاوشی» به سوریه رفته بود. در منطقه بودیم که گفتند باید بروید خانطومان، گفتم ما تا به حال خان طومان نرفتهایم و از وضعیت آن منطقه خبر نداریم.وی افزود: مسلحین ما را به رگبار بستند و در عرض پنج دقیقه همه بچهها به زمین ریختند. درگیری خیلی سنگین شد. شب قبلش یک ساعت همه را جمع کردیم و چیزهایی که باید بگوییم را گفتیم. به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن. گفت: «این ریشها جان میدهد که با خون خضاب شود. من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم». گفتیم هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمیشود. پیش از عملیات به ما بازو بند ندادند. در عملیاتنیزمحاصره کامل و مهماتمان هم تمام شد. زینبیون و فاطمیون عقب کشیده بودند و به آنها گفته بودند هرکس که بازوبند نداشت را بزنید. از یک طرف مسلحین و از طرف دیگر خودیها ما را میزدندهداوند تصریح کرد مجروحین را گذاشتیم در ماشین که ناگهان صدایی آمد. گفتم: «چیشد؟» گفتند مرتضی پرید. دیدم کنار تویوتا سرش یکجا و تنش یکجای دیگر افتاده است. همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم.