هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مراقبت به ادعیه خاص ماه رمضان
✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز
✅ 2-نماز استغاثه به امام زمان عج
✅3- دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور
✅ 4- جزء خوانی هرروز از طرف شهید روز هدیه کنیم به تمام انبیا، صدیقین، وتمام حق وحق داران شهید روزمان
✅ 5 - خواندن حرز امام زین العابدین علیه السلام
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مراقبت به ادعیه خاص ماه رمضان ✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز ✅ 2-نماز استغاثه به امام
سلام علیکم
هفتمین روز از 💫 چله بیست و دوم 💫 مهمان سفره شهید 🌷 سید محمد هاتف 🌷هستیم.
شهیدسید محمد هاتف در 26 آذر ماه 1349درتهران به دنیا آمد .دانش آموز سوم راهنمایی بود که به عنوان بسیجی به جبهه رفت و در 11بهمن 65 با سمت آرپی جی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید...
نام پدرش سید علی و نام مادرش محترم بود او در یک خانواده ی پر جمعیت به دنیا آمد. سه برادر و پنج خواهر داشت سید محمد کوچکترین فرزند خانواده و نور دیده ی پدر بود .
بعد از خبر شهادتش پدرش نیز عمر طولانی ای نداشت و یک سال بعد به او پیوست .
یکی از همرزمانش میگفت دائم الذکر بود و همیشه توی سنگرشون نماز جماعت بر قرار بود خیلی غبطه میخوردم به حال و هواشون و دوست داشتم منم توی سنگر اونا باشم .نوربالا میزد و دل منو که برده بود ،خلاصه باهر ترفندی که بود بالاخره باهش رفیق شدم و حتی یه سحر باهاش عقد اخوت خوندم .
یادمه به پای سید محمد ترکش خورده بود ودرست نمیتونست راه بره ولی داوطلب برگردوندن شهدا از اون طرف خاکریز شد هر کاری کرد اجازه ندادم خوب یادمه برای اینکه منو قانع کنه حالش خوبه اسلحه ای رو که به عنوان عصا ازش استفاده میکرد انداخت اون طرف و به زحمت سعی میکرد صاف راه بره از شدت درد سرخ شده بود ولی سعی میکرد به روی خودش نیاره.
سر انجام بعد از 9ماه حضور در جبهه آن بزرگ مرد آسمانی در تاریخ 11بهمن65در سن 16سالگی در شلمچه به همراه همکلاسی اش شهید بوجاریان
به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از 10سال به وطن بازگشت.
روحش شاد و یاد و راهش گرامی باد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قسمتی از وصیت نامه شهید:
بنام آنكه جانم در دست اوست و بازگشتم به سوي اوست.
سلام بر شما اي شهيدان ، اي گلهاي باغ بهشت ، اي عاشقان پاك باخته و اي كبوتران آزادي پدر و مادرم ،بدانيد كه خط امام همان خط انبياء و اولياست اگر شما فرق بين امام و آمريكا و اعمالش را بررسي كنيد.
خواهيد ديد كه آنچه امام مي گويد قبلاً پيامبر گفته است علي (ع) و حسين (ع) هم گفته است و آنچه را كه صدام و آمريكا مي گويند و مي كنند نمرود ، شداد ، ضحاك و ديگر ظالمان نيز گفته اند و كرده اند پس حقيقت براي شما مشخص شده است هميشه زبان حقيقت باشيد و حقيقت را بگوئيد پروردگارا ، گناهانم فزون گشته و صراطم باريك، پروردگارا عمرم تمام شده و بدون توشه مانده ام، پروردگارا چهره ام سياهی است ، اينك اي خدا وقت آن رسيده كه اجازه دهي تا جان را فداي ارزشهاي انساني كنم تا اسلام پاينده و انسانها آزاد شوند و با خون خود لكه ننگين ظلم ، جور و فساد را از دامن انسانها بشويم تا ايثار خون و جانبازي رنگ و بوي تازه اي به زندگي محرومين بدهد و در اين راه هر پديده تلخي برايم نويدي از موفقيت است.
پروردگارا من تسليم هستم در مقابل حقانيت تو ، پروردگارا بپذير جان ناقابلي را كه به جز جان چيزي ندارم.
پروردگارا ، گفتي انفاق كن چيزي را كه از همه بيشتر دوست داري ، اكنون يك چيز برايم مانده كه بيشتر دوست دارم و آن جان ناقابل است پروردگارا ، اگر هديه ام را ، نپذيري ديگر معذور هستم چون چيزي ندارم .
اكنون سخني دارم كه بارها شنيده ايد و آن اين است كه بدانيم حضرت امام حسين (ع) كه بود و چه كرد و در اينجا خلاصه اي از آنچه در سرزمين خونين كربلا روي داد ميگويم (كرب ) دشت را معني مي دهد و (بلا) بمعناي فتنه است .
آنجائي كه در انتظار حسين (ع) است حسيني را كه حج را نيمه تمام گذاشته و مي داند ،مي روند به سرزميني كه فرزند شش ماهه اش در آن هدف تير دشمن قرار مي گيرد .
شهدا زنده اند🌹🌹🌹
🌿این یک قصه نیست🌿
دختری 16ساله بودم در خانواده ای کاملا معمولی. نماز و روزه میخواندند ولی موسیقی و عروسیهای آنچنانی هم میرفتند.اما من به لطف خدا گرایش خاصی به دعا ومناجات و عبادت داشتم.
تا اینکه با دوستانی آشنا شدم که من را باشهدا آشنا کردند و کتابی به نام یاد ایام نوشته ی حمید داوود آبادی را به من امانت دادند...
آن کتاب خاطرات آقای داوود آبادی در جبهه بود خیلی بی نظیر بود بایک صفحه بلند بلند میخندیدم و با صفحه ی بعد های های گریه میکردم خودم رو در کنار اونا احساس میکردم خاک جبهه رو لمس میکردم و با گرمای ایمان وجودشون زندگی میکردم .
اسم سید محمد هاتف توجه من را خاص به خودش جلب کرد نه از سنش اطلاعاتی داده شده بود نه از چهرش فقط خلق و خوش بود که من رو مجذوب خودش کرد . کتاب رو میخوندم تا دوباره به اسم اون برسم میخواستم ببینم کجاست، عاقبتش چی شد ؟میدونستم احتمالا شهید شده ولی چون خودمو اونجا حس میکردم نمیخواستم قبول کنم که عزیزم قراره شهید بشه یه جور سفر در زمان بود برگشته بودم به سال 1365 یه حال دیگه ای داشتم...
بالاخره رسیدم به اون قسمتی از کتاب که خیلی ازش میترسیدم و توان خوندنش رو نداشتم اون چند روز به خاطر گریه ها و خنده های بلند من که به واسطه ی خوندن کتاب بود پدر و مادرم حساس شده بودند و به من گله داشتند که اگر این حال من ادامه داشته دیگه اجازه ی خوندن کتاب رو به من نمیدن
عید نوروز بود پدر و مادرم رفته بودند عید دیدنی خونه ی همسایه ومن و دو برادرم خونه تنها بودیم وقتی رسیدم به قسمت شهادت عزیز دلم در اتاق تنها بودم نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم ولی زود بلند شدم که کسی منو نبینه زود رخت خوابم رو پهن کردم و کامل رفتم زیر پتو و تا وقتی بیدار بودم بیصدا گریه کردم آنقدر اشک ریختم که بالاخره خوابم برد دیدم که در شلمچه هستم زیرآفتاب داغ از دور محمد رو دیدم شهید یوسف محمدی و شهید مسعود کارگر که در کتاب اسمشون رو خونده بودم ولی بدون اینکه دیده باشمشون اونها رو میشناختم .
همشون روی یه تانک خراب عراقی نشسته بودند و پاهاشون آویزان بود محمد از تانک پرید پایین و به نشانه ی سلام برای من سری تکان داد من خیلی دور بودم دویدم که بهشون برسم ولی انگار در جا میزدم و در همون حال بودم که بیدار شدم از همه چیز جالب تر این بود که بعد از بیداری زانوانم به شدت درد میکرد ومن فهمیدم که وارد ماجرای شیرینی شدم که فقط خدا ومن و محمد از آن خبر داشتیم...
فردای آن روز خیلی به چهره ی محمد فکر کردم خیلی آشنا بود ...یادم اومد ماه رمضان سال 77قبل از اینکه کتاب رو بخونم از امام زمان (عج)بعد از کلی درد دل خواستم که اگر حرفهای من رو شنیده بیاد به خوابم شب قدر بود خانوادم اجازه ندادند برم مسجد تا جایی که میشد بیدار موندم و بعد خوابم برد در خواب دیدم پسر نوجوانی دستم رو گرفته و با خودش برد نزد آقا امام زمان(عج)...
همون بود خود خود محمد بود قبل از اینکه حتی اسمش رو بدونم اومده بود به خوابم یعنی اون قبل از من، منو میشناخت...
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شهدا زنده اند🌹🌹🌹 🌿این یک قصه نیست🌿 دختری 16ساله بودم در خانواده ای کاملا معمولی. نماز و روزه میخوا
لازم به ذکر است که شهید سید محمد هاتف، واسطه ازدواج بنده با برادر زاده شان شدند.