اسماعیل ۱۱ آذر سال ۹۴ برای اولین بار به سوریه اعزام شد. قبل از اعزام یک روز آمد خانه گفت: «بچه ها دارند میروند سوریه، من هم میخواهم بروم. میگویند رضایت خانم برای رفتن شرط است و اگر همسر راضی نباشد نمیتوانیم برویم. گفتم: «من هم راضی نیستم». گفت: «میدانم اما راضی میشوی. گفتم «نه من هیچ جوره راضی نمیشوم». با ناراحتی گفتم: «وضعیت کسانی که میروند را ببین». گفت «مگر آنها زن و بچه ندارند که می روند». با اعتراض گفتم: «هر وقت من از کاری ناراضی باشم تو مرا راضی میکنی». اسماعیل شروع کرد از غربت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) حرف زد. دیگر نتوانستم مخالفتم را ادامه بدهم. گفتم راضی هستم به رضای خدا. وقتی رفت ۲۹ آذر همان ماه به شهادت رسید.
شهید خانزاده :
بعد از شهادتش چند نفر از خانواده های بی بضاعت روستای ما آمدند و به من گفتند ایام ماه مبارک رمضان که
می شد، اسماعیل داخل کیسه های پلاستیکی مرغ و گوشت می گذاشت و نیمه های شب و قبل از سحر برای مان
می آورد و قسم مان می داد و میگفت:" تا وقتی که زنده هستم، به کسی نگویید."
فقط این نبود! تازه بعداز شهادتش متوجه شدیم که دو نفر را از کمیته امداد تحت تکفل خودش گرفته بود و ماهانه به حساب آن دو نفر مبلغی را واریز می کرد.
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وداع جانگداز خواهر شهید مدافـع حـرم اسماعیـل خانزاده😭😭😭
💔💔💔
وصيت شهيد مدافع حـــ☘ــرم اسماعیل خانزاده به دخترش :
اي دختر عزيزم💖
، جگر گوشه بابا💕 ، خيال نكن من بيخيال تو بودم😔 ، بدان كه بابا تو را بينهايت دوست داشت اما چه كنم كه بر من تكليف بود و احساس مسئوليت داشتم بابا لحظه اي از ياد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگي در ياد تو خواهم بود ولي اگر دوست داري بابا هم از تو راضي و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر ديني است و اگر روزي حافظ قرآن شدي به ياد من هم باش❤️ و براي شادي روح من قرآن تلاوت كن و همچون شب ها كه براي من آيه الكرسي مي خواندي بيا سر قبر بابا بخوان 💔
تنها خواسته ما از حاج قاسم
ما از طریق لشکر و مسئولانی که به خانهمان میآمدند درخواست دیدار با حضرت آقا و سردار سلیمانی را داشتیم. تنها خواسته ما همین بود. روزی که حاج قاسم آمد، رفتیم ملاقات، نرگس گفت «من یک خواهشی دارم». حاج قاسم گفت: «بگو». گفت «من از همه خواستهام مرا به دیدار آقا ببرند». سردار پرسید «از کی دوست داری بروی پیش حضرت آقا؟» نرگس گفت: «از بعد شهادت پدرم». حاج قاسم پرسید «چرا؟» گفت: حس میکنم با دیدن ایشان آرام میشوم. سردار گفت: «حتما این کار را میکنم. یک ماه و نیم بعد هم رفتیم دیدار آقا. وقتی دیدم نرگس با سردار آرام است، سعی کردم حرفی نزنم تا نرگس با حاج قاسم بیشتر حرف بزند و بیشتر آرام شود.»
🏴 اگر این روضهها نبود!
▫️ما اصلاً دین خود را از کجا یاد گرفتیم؟! اگر این روضهها و #امام_حسین (ع) و ... نبود ما اصلاً دین اسلام را از کجا یاد میگرفتیم؟! امام (ره) هم از روز اول گفت اين مراسم محرم و صفر را حفظ کنيد.
ما ساختهی اینها هستیم.
۹۷/۰۳/۳۱
#حسینیه_مجازی_مصباح_الهدی
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_زیارت_از_راه_دور_حجت.mp3
زمان:
حجم:
2.98M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
حکمت های حسینی (۳)
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باید_تمام_زندگیام_مثل_او_شود
#حضرت_رقیه
ویرانه ام پُر می شود از عطر گیسویت
با با کجا بودی...چرا خاکی شده مویت
پیدا نکردم جای سالم در سرت بابا
تا بوسه ای برچینم از مابِین ابرویت
#احسان_نرگسی_رضاپور
#صلوات 👉
🔹