شهید سیدمهدی اسلامیخواه سبزواری در تاریخ ۱ شهریورماه ۱۳۳۶ش در خانوادهای متدین و مذهبی چشم به جهان هستی گشود.
در اوایل عمر به امراض متعددی مبتلا شد؛ بهطوریکه چندینبار تا آستانه مرگ پیش رفت. او را نذر سیدالشهدا (ع) کردند و بدینواسطه از مرگ نجات یافت. دو ساله بود که با خانواده راهی کربلای معلی شد.
سیدمهدی، دوران تحصیلات ابتدایی را در تهران به پایان رساند و سپس در مدرسه علمیه حضرت حجت (عج) تهران و ۲ سال بعد در مدرسه علمیه چیذر به فراگیری معارف اسلامی مشغول شد. وی در مدرسه چیذر با شهید والامقام سیدعلی اندرزگو و نام امام خمینی (ره) آشنا شد.
سیدمهدی در شهرهای مختلفی چون اهواز و آبادان به تبلیغ احکام اسلامی پرداخت و در حین مبارزات انقلابیاش، با شخصیتهایی همچون عباسعلی ناطق نوری و شهید آیتالله مدنی آشنا شد. پس از مدتی توسط نیروهای ساواک شناسایی شد و اجباراً جهت ادامه تحصیل به شهر مقدس قم عزیمت نمود. در سال ۱۳۵۴ش در مدرسه آیتالله مرعشی (ره) حجره گرفت و در آنجا رسماً تبلیغ از امام (ره) و قیام ایشان کرد. وی مجدداً توسط نیروهای ساواک شناسایی شد و در حین فرار به یکی از باغهای محله نیروگاه پناه برد. با اوجگیری انقلاب، دست به تنویر افکار عمومی زد و در شهرهای مختلف به تبلیغ انقلاب و شناساندن ابعاد نهضت پرداخت و هربار با لباس مبدل از شهری به شهر دیگر میرفت. در سال ۱۳۵۶ش با چند تن دیگر از طلاب توسط نیروهای امنیتی شناسایی شد و راهی سبزوار گردید و پس از آرامتر شدن اوضاع، به قم مراجعت نمود. وی از اولین کسانی بود که اطلاعیه و عکس و رساله امام (ره) را به سبزوار آورد. بهدنبال پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، جزو محافظان امام (ره) برگزیده شد و جهت پاکسازی ارتش از وجود وی استفاده گردید. پس از چندی به دستور امام (ره) جهت تأسیس جهاد سازندگی به سبزوار عزیمت نمود و با چند تن از دوستان، این نهاد مقدس را تأسیس کرد
با شروع جنگ در چندین مرحله به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شد. در عملیات طریقالقدس وی را بهسبب پاتکهای سنگین عراق از رفتن به خط مقدم منع نمودند ولی او گفته بود که الان وظیفه من جلو رفتن و روحیه دادن است. سیدمهدی اسلامیخواه درحالیکه با لباس مقدس روحانیت عازم خط مقدم بود در تاریخ چهاردهم آذرماه سال ۱۳۶۰ هجری شمسی در سن بیست و چهار سالگی در بستان به مقام شامخ شهادت نائل آمد.
شهيد سيدمهدي اسلاميخواه
احترام و علاقه زيادي براي مادرش قايل بود. هيچ وقت جلوي ايشان پايش را دراز نميكرد و هميشه دو زانو و مؤدب مينشست و صحبت ميكرد. ايشان به عنوان طلبه در لشكر 16 زرهي قزوين مشغول تبليغ شد و در عمليات طريق القدس به شهادت رسيد. وقتي پيكر مطهرش را به روستاي «استير» سبزوار آوردند مادرش را براي وداع آخر با فرزندش به غسالخانه بردند. مادر تا چشمش به جسد سيدمهدي در تابوت افتاد با چشمان گريان ودلي شكسته گفت: پسرم تا ياد دارم تو هيچ وقت در مقابل من پايت را دراز نميكردي و تا من نمينشستم، نمينشستي! حالا چه شده من آمدهام و تو. با بيان اين جملات همه اقوام و آشنايان مشاهده كردند كه چشمان سيدمهدي براي چند لحظه باز شد و يك قطره اشك از آنها بر گونههايش سرازير شد.
فرازی از وصیتنامه شهید 👇
باقی ماندن وپایداری یک جامعه نیاز مبرمی به فداکاری واز جان گذشتگی دارد وجامعه ای که مردم آن بی تفاوت باشند واز حیثیت وشرف وانسانیت خویش دفاع ننمایند تجاوزگران برآنها مسلط شده ونکبت وبیچارگی را برای آنان به ارمغان خواهد آورد چنین جامعه ای نمی تواند شرافتمندانه وسربلند زندگی کند ولباس ذلت زیبنده ترین جامه آنان است
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
709.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلوات فاطمی امشب مان را به نیابت از
☀️ شهید سلیمانی☀️
هدیه می کنیم محضر نورانی
❣️ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها❣️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خدیجة الکبری
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
🔸نهمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹خداوندا! پاهایم سست است، رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذاردهام دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
#چهل_چراغ
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
📌 @maktabehajghassem | مکتب حاج قاسم