در آخرین صحبتهایش گفته بود: «حالا شبانهروز در بیمارستان میمانم که تحویل سال نو بتوانم کنار شما باشم.» ما همدلمان را به این وعده خوش کرده بودیم. نمیدانستیم روز ۲۸ اسفند شیرین زندگیمان برای همیشه از این دنیا میرود. با همه اینها ما چطور باید میفهمیدیم که خواهرمان دارد با مرگ دستوپنجه نرم میکند؟ وقتی به من اطلاع دادند که دکتر شیرین را به بیمارستان مسیح دانشوری انتقال دادهاند دیگر کار از کار گذشته بود. دکتر رفت و ما هنوز امید به بازگشتش داشتیم. او رفت و حسرت یکبار دیگر دیدنش را بر دلمان گذاشت. حتی حال رنجور او را ندیدم که رفتنش را باور کنیم. حالا فقط من مانده بودم که چطور با پدر و مادرم روبهرو شوم؟ چطور این خبر را به آنها برسانم؟» اینها را «علی روحانی راد» برادر دکتر شیرین در حالی میگوید که هزار بار بغض و اشک میدود وسط حرفهایش.
فهیمه از دیگر خواهرهای دکتر شیرین میگوید: «ما همیشه باید جواب سؤال همسایهها و غریبهترها را میدادیم که چرا خواهرتان باوجوداینکه پزشک است و شبانهروز کار میکند اینچنین سادهپوش و سادهزیست است؟ چرا ماشین ارزانی سوار میشود؟ چرا خانم دکتر شبیه به خانم دکترهای دیگر نیست؟ ما آنقدر با او رودربایستی داشتیم که هیچوقت از او سؤال نمیکردیم که چرا؟ راستش بعضی موقع ها سؤال غریبهها، سؤال ما هم بود.
هرازگاهی میشنیدیم که به دیگران کمک میکند. ارزاق میخرد و با کمک واسطهها، بین برخی از خانوادههای کمدرآمد توزیع میکند؛ اما هیچوقت به رویش نمیآوردیم. میدانستیم که اگر صلاح بداند خودش میگوید؛ اما حالا که خبر شهادتش روی بنر دیوار بیمارستان تاب میخورد تازه فهمیدیم خواهرمان دکتر شیرین روحانی راد را بیشتر اهالی شهر پاکدشت میشناسند. انگار از خودمان هم بهتر میشناسند.»
پولتوجیبی به بیمارش میداد
«کبری عربی» یکی از افراد معتمد یکی از محلههای پاکدشت، واسطه بین نیازمندان و خیران است. نسبت فامیلی دوری هم با شیرین روحانی راد دارد میگوید: «خانم دکتر به من سپرده بود اگر نیازمندی بیمار شد و هزینه درمان نداشت حتماً به او معرفی کنم. من هم به خیال اینکه حالا خانم دکتر فقط حق ویزیت را از آنها نمیگیرد تعداد زیادی از بیمارانی که مستحق بودند را به خانم دکتر معرفی میکردم؛ اما حالا که خبر شهادت دکتر در شهر پیچیده است همان نیازمندانی که خودم به او معرفی کردم یکییکی با من تماس میگیرند و پشتگوشی، گریه امانشان نمیدهد میگویند: «خانم دکتر هزینه داروهایشان، آزمایشگاه و تمام روند درمان آنها را حساب میکرده و دستآخر هم به برخی از آنها پولتوجیبی هم میداده. راستش من هم از این خدمات خانم دکتر بیخبر بودم. بعد از شهادتشان خیلی از فعالیتهای خیریه ایشان برملا شده است.»
🔹حاج قاسم میخواست سوار ماشین بشه که یکی از خانوم ها نوزادشو به سردار سلیمانی داد و ازش خواهش کرد تا به گوششون اذان بگه.
حاجی همین طور که داشت اذان می گفت دست شو جلو صورت نوزاد گرفت تا نور خورشید اذیتش نکنه
سردار حواسش به همه چی و همه کس بود.
#حاج_قاسم