eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ بعداز اذان صبح 👈 تلاوت سوره فجر از طرف شهید آنروز هدیه به روح مطهر امام خمینی (رحمت الله علیه ) و صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها ✅ بعداز اذان ظهر 👈خواندن دعای نور حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ✅ بعداز اذان مغرب👈 تلاوت سوره حجرات از طرف ائمه روز هدیه به امام زمان عج و روز جمعه از طرف بقیه الله الاعظم عج هدیه شود به به روح مطهر پیامبر ختمی مرتبه ✅ مناجات مسجد کوفه امیرالمؤمنین علیه السلام در هر ساعت از شبانه روزکه می توانید. # مراقبت _ عملی👇 ✅ تبیین بخش هایی از توحید مفضل
شهیدی که هم پرستار زائران اربعین بود و هم خادم امام رضا(ع)   امیرحسین جلالی‌نیا پسر ارشد شهید مدافع سلامت جواد جلالی‌نیا از پرستاران بیهوشی اتاق عمل بیمارستان شهید یحیی‌نژاد بابل، جوان دهه هفتادی است که قدم در جا پای پدر گذاشت و پرستار همان بیمارستان شد، سر صحبت با این جوان فداکار وقتی باز شد که همه از فداکاری‌ها و شوخ‌طبعی‌های پدرش برای‌مان گفت، خاطرات او و پدری که دیگر در کنارش نیست،  شنیدنی است... پدرم متولد سال ۱۳۴۷ در شهرستان بابل بود؛ تولد من در سال ۱۳۷۶ و برادرم متولد سال ۱۳۷۹ ثمره ازدواجش با مادرم بود.
جواد جلالی‌نیا کارشناس بیهوشی و مسئول روابط‌عمومی بیمارستان شهید یحیی‌نژاد که با علائم مشکوک به کرونا در بیمارستان محل کار خود بستری شده بود، یک‌شنبه ٢۵ اسفند ٩٨ جان خود را از دست داده بود.
*او شاد بودن و شاد کردن دیگران را دوست داشت  از بغض در صدای پسر آقای جلالی‌نیا می‌شد فهمید که حرف‌های‌مان او را به خاطرات سال‌های گذشته با پدر برده است، برای تلطیف فضا از او پرسیدیم؛ شنیده‌ایم آقای جلالی‌نیا بسیار شوخ طبع بوده و در شاد کردن افراد تبحر خاصی داشتند؟ پاسخ می‌دهد؛ بله، پدرم در هر بخشی با همه شوخی داشت و اطرافیانش را از ته دل می‌خنداند، با دیدن این عمل از بابا من هم به انجام این کار تشویق شدم، او شاد بودن را دوست داشت... 
در گذشته بابا فرمانده پایگاه بسیج بابل در محله "سیدجلال" بود همچنین دبیر مجمع خیران سلامت بابل هم بود، سر خلوت نداشت، در ایام مبارک رمضان در برنامه سی‌شب سی‌مسجد در کادر پزشکی ویزیت رایگان در سی‌مسجد حضور فعال داشت و پای ثابت کار بود، عضو هیأت امنای مسجد محله ما بود و هرگز انجام اینکارها را ترک نمی‌کرد. * دغدغه خدمت برای پیرترین تکیه کشور و توزیع غذای نذری/  علاقه به گره‌گشایی از کار دیگران  در ایام تاسوعا عاشورا در محله بغلی ما تکیه‌ای با نام "پیر الم" که در سطح کشوری شناخته است، وجود دارد و هر ساله از شهرهای مختلف مردم برای زیارت و ادای نذری به این تکیه هجوم می‌آورند، ما هم نذر شام داریم، پدرم در هنگام پذیرایی خارج از نوبت برای بسیاری از کسانی که سفارش کرده بودند غذا می‌گرفت، من می‌گفتم پدر پارتی بازی می‌کنی؟ ولی او  همش دغدغه داشت و می‌گفت هر کسی زنگ زد، امیدی داشت، در گرفتن نوبت برای درمان هم همین‌طور بود و روی کسی را زمین نمی‌انداخت، گره‌گشایی از کار دیگران را دوست داشت.
مدرک تکمیلی تحصیلی‌اش  پس از شهادتش به دست‌مان رسید    بابا به‌خاطر همزمانی با جنگ، تا مقطع کاردانی در رشته هوشبری تحصیل کرده بود، اما بعد از قبولی من برای مقطع کارشناسی پرستاری، کنکور داد و دانشگاه علوم پزشکی سمنان قبول شد و طی دوسال گذشته دائم از بابل تا سمنان در رفت و آمد بود تا بالاخره همزمان با فارغ‌التحصیلی من، بابا هم درسش تمام شد و تمام کارهای فارغ‌التحصیلی‌اش را  انجام داد و به بابل برگشت، البته یک هفته بعد از شهادتش، مدرکش از طرف دانشگاهش به دست‌مان رسید، " متأسفانه خودش نتوانست مدرکش را ببیند" ..
؛  پدرم از زمانی که مسیر کربلا برای پیاده‌روی اربعین هموار شد به همراه هیأت درمانی سجادیه بابل به عنوان پرستار راهی این سفر می‌شد، البته من هم همراهش می‌رفتم. *بیان خاطره ماجرای شکستگی پا در کربلا در حین زیارت از زبان شهید جلالی‌نیا  امیرحسین جلالی‌نیا می‌گوید؛ این قسمت را با همان لحن پدرم بیان می‌کنم از قول پدرم" «وقتی به ضریح حضرت ابوالفضل (ع) رسیدم پایم پیچ خورد و زائران روی پایم افتاد تا اینکه همان لحظه درد عجیبی حس کردم گفتم پایم شکست خواستم در حالی‌که کشان‌کشان از آن مکان به عقب می‌آمدم در راه  زائران سرم را می‌بوسیدند فکر می‌کردند شفا گرفتم!»  وقتی برگشتم بچه‌ها گفتند؛ پایت شکسته و نیاز به جراحی دارد، اصرار کردند که برگردم که توی کتم نمی‌رفت، گچ که گرفتند بنده خدایی تا پایم را دید گفت طبیبی را می‌شناسم که اگر به سراغش بروی قطعا جواب می‌گیری پرسیدم؛ کجاست؟ آدرس ضریح حضرت ابوالفضل (ع) را داد ...
 پدرم بیش از ۱۸ ماه جبهه بود و مجروحیت‌هایی هم داشت که البته هیچ جا ثبتش نکرده بود و من یادم است که مشکلاتی که بعدها از ناحیه گردن براش ایجاد شد، حاصل ترکش‌های دوران جنگ بود، محل خدمت و رزمش هم کردستان بود گاهی از خاطرات تلخ و شیرین آن دوران می‌گفت.