پيام او اين بود: بين من و خدايم تنها خونم فاصله است. بسم ربالشهداء و الصديقين اللهم الجعلني فيزمره الشهداء گزيدهاي از وصيت نامه شهيد سيد مهدي يحيوي خدايا ميدانم كه مرگ و زندگي به دست قادر و تواناي توست و هر چه را تو مصلحت باشد من خواهان همان هستم (رضاً برضاك) اما آرزوي من حقير اين است و از تو ميخواهم كه مرگ مرا از اين دنياي فاني با شهادت در مسيرت به انجام برساني. آري اگر قطعه قطعه شوم و دوباره زنده شوم دست از خدا و اسلام و انبياء و ائمه اطهار دست برنخواهم داشت. بگذار براي رضاي خدا در خون خود بغلطم خوني كه مرا به هدفم تنها فاصله است. بگذار اين هرچه زودتر صورت گيرد. بگذار بدانند اين دلبستگان به اين دنياي فاني اين سلاطيم ظلم و جور اين ظالينها و مغضوبين اين شياطين جاني و خيانت پيشگان پست، آري بدانند كه ماشيعه علي (ع) و از تبار حسينيم و كربلاها بپا خواهيم كرد و اين سخن را با ريختن خونمان و قطعه شدن بدنمان در روز عاشورايمان به اثبات خواهيم رساند ( كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا) و شاهد من شهداي عصرمان است، شهدايي كه براي رسيدن به لقاءالله ثانيه شماري ميكردند و هميشه براي اين تحول بزرگ و آزادي از اين زندان و اين عروج والاي معنوي آماده بودند. و از شما اي مادر و خواهر و برادر تقاضا ميكنم به اسلام و قرآن و ولايت اهميت و ارزش قائل شويد و بيش از هر چيز به فكر آنها باشيد. مبادا روح شهدا را بيازاريد كه خشم خدا شاملتان ميشود با دوستان خدا دوست و با دشمنانش دشمن باشيد. خود جدا كننده صفت حق و باطل باشيد، نه انسانهاي بيتفاوت. والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته سيد مهدي يحيوي
مدرسه ای در منطقه حصارک می باشد که معلم دینی آن روزهای سه شنبه بچه های کلاس را جهت خواندن زیارت عاشورا و از این قبیل برنامه ها به امام زاده محمد می آورد. از قضا یک روز که رفتم سر مزار مهدی، این خانم معلم را آنجا دیدم. ایشان قسم یاد می کرد که من این آقا(سید مهدی) را هیچ نمی شناختم. یک شب در خواب دیدم قبرشان باز است و صورت ایشان کاملا خیس شده به طوری که آب از محاسن شان می چکید و گوشه قبرشان نوشته بود قطعه ای از بهشت. این نوشته در گوشه راست قبر بود. هراسان از خواب بیدار شده و با خود گفتم فردا حتما باید این قبر را پیدا کنم. توضیح اینکه نام ایشان را به صورت ندایی شنیدم که ایشان سید مهدی یحیوی می باشند. فردای آن روز به تنهایی بدون اینکه بچه ها را ببرم به امام زاده محمد رفتم. همان طور که راه می رفتم و سنگ مزارها را می خواندم مزار شهید را پیدا کرده و زیارت عاشورا خواندم و به این شهید توسل پیدا کردم. در خانه مریضی داشتم. به خود گفتم این شهید محال است شفای مریضم را ندهد. همان جا توسلی پیدا کرده و شفای مریضم را گرفتم و از همان موقع به بعد شهید مرتبا به خوابم می آید. یادم می آید یک روز سه شنبه که بچه ها را برده بودم امام زاده، گویا بچه ها شیر آب را باز گذاشته بودند. شب سید مهدی به خواب من آمد و گفت: بروید امام زاده و شیر آب را ببندید چون بچه ها شیر آب را باز گذاشته اند. من صبح به امام زاده رفته و با مشاهده شیر باز آب آن را بستم. حالا هم سید مهدی بسیار به خوابم آمده و مرا در ارتباط با حجاب و ایمان شاگردانم نصیحت و راهنمایی میکند.
عید سال 79 جمعی از برادران سپاه که از دوستان و همرزمان سید مهدی بودند به منزل ما آمدند. یکی از آنها گفت من خاطره ای از سید مهدی دارم که تا به حال هیچ جا آن را عنوان نکرده ام، چون خود ایشان راضی نبودند تا زنده هستند آن را برای کسی نقل کنم. اما دیگر حالا می توانم بگویم .
ما پنج نفر بودیم و روی تپه ای که پایین آن دره مانند بود حرکت می کردیم . آقا سید مهدی هم زمزمه کنان راه می رفت. یک مرتبه دیدم حالش جور دیگری شد و از تپه به پایین سرازیر گردید. به او گفتیم، آقا مهدی کجا ؟ اینجا در معرض تیر مستقیم دشمن هستیم. گفت اشکالی ندارد،من الان می آیم،شما بروید. ده ، پانزده دقیقه ای طول کشید، بعد که آمد بالا به چشمانش نگریستیم دیدیم خیلی گریه کرده و رنگش پریده و چیزی در دستش است. پرسیدیم چی شده، کجا رفتی؟چیزی را که در دستش بود به من داد و گفت: بخوانید ببینید چیست. وقتی گرفتیم دیدیم قرآنی ست، بازش کردیم دیدیم نوشته از شما پنج نفر چهار نفرتان شهید می شوید و آن یک نفری که باقی می ماند باید رسالت شهدای دیگر را به دوش بگیرد و پیامشان را برساند. امضاء ،مهدی
این قرآن همیشه در سپاه روی میز کار او بود، منطقه هم که می رفت آن را با خود می برد. ایشان که شهید شد به فکر این قرآن افتادم. به سپاه رفتم و هر چه اتاق ایشان را گشتم از قرآن اثری پیدا نکردم . همه یادگاری هایش را گشتم اما قرآن را نیافتم. گویی مهدی زهرا (عج) با بردن سید مهدی، قرآن یادگاریش را نیز با خود برده بود .
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
زمان:
حجم:
15.11M
مولودے بسیـار شـاد☺️ دوزبانه فارسے و عربے❤️
تقدیم به شمـا☺️💐
عیـدتون مبااارڪــ 🌺🌸💐
@modafeaneharaam
﷽
سلام علیکم
بیست و سومین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سید محمد صادق دشتی❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
در روز ولادت با سعادت
☀️ پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم☀️
و
☀️ امام صادق علیه السلام☀️
سر سفره شهیدی مهمان هستیم که:
💐 ولادت او با 17 ربیع الاول سالروز ولادت حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) مصادف شد و به همین مناسبت نام او را محمد صادق گذاشتند.
💐جهادگر گمنامی که مانع لو رفتن عملیات «والفجر 8» شد.
💐سنگرساز بی سنگری که به گفته همرزمانش« به تنهائی یک جهاد بود.»
💐 و کسیکه در وصیتنامه اش نوشت :
خدایا ! دوست دارم در این دریای بی کران ایثار،
گمنام بجنگم
و گمنام بمانم .
💐و لحظه شهادت
دو زانویش را بر زمین گذاشت و دستهایش را به آسمان بلند نمود و فریاد زد:
" فزت ورب الکعبه"
❣️شهید سیدمحمدصادق دشتی❣️
فرمانده سنگرسازان بی سنگر
جهادگر خستگی ناپذیر
❣️شهید سیدمحمدصادق دشتی❣️
در سال 1342 در یکی از روستاهای اطراف فسا بنام دستجه متولد گردید. ولادت او با 17 ربیع الاول سالروز تولد حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) مصادف شد و به همین مناسبت نام او را محمد صادق گذاشتند.
صادق در عمر کوتاه خود شاهد حوادث تلخ و غم انگیزی بود او در سال 1351 در قیروکارزین شاهد زلزله سهمگینی بود که هزاران نفر را به کام خود کشید و در آن هنگامه مشاهده نمود که براستی در روز قیامت بجز خدا کسی فریاد رس نیست. چون همه برای نجات جان خود از زلزله فرار میکردند و به فریاد کمک افراد زیرآوار اعتنائی نمی کردند.
صادق از همان کوچکی چشمه جوشان ایمان بود .
بارها تعریف می نمود که پیامبر اکرم(ص) به خوابش آمده و بعد از احوال پرسی او را در آغوش گرفته و بوسیده است. صادق در دوران کودکی با وجود سن کم دارای شعوری بس بالا بود.