﷽
سلام علیکم
سی و نهمین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
شهید مدافع حرم🌹
❣️ شهید سید محمد حسین میر دوستی❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
نام و نام خانوادگی: سید محمدحسین میردوستی
تاریخ تولد: ۱۳ تیر ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴
وضعیت تأهل: متأهل
تعداد فرزندان: یک پسر
شهید سید محمدحسین میردوستی در تاریخ ۱۳/۴/۱۳۷۰ به دنیا آمد و در تاریخ ۱/۸/۱۳۹۴ همزمان با تاسوعای حسینی در هنگامه دفاع از حرم مطهر عمه سادات، حضرت زینب کبری (سلام ا... علیها) به فیض شهادت نائل آمد.
از این شهید والامقام «محمد یاسا» (متولد ۷/۷/۱۳۹۳) به یادگار مانده است.
شهید سید محمدحسین میردوستی متولد سال 1370 و چهارمین فرزند خانواده میردوستی بود. رزمندهای از یگان صابرین که داوطلبانه به سوریه رفت و در روز تاسوعا در حلب به شهادت رسید
* نام محمد را دوست داشت
روی اسمش خیلی حساس بود. صدایش میزدم محمد، میگفت بگو محمدحسین. محمدحسین که میگفتم میگفت بگویید آقا محمد حسین. به خاطر علاقهاش به اسم محمد بود که نام پسرش را هم محمد گذاشت. میگفت هرچندتا پسر هم که داشته باشم اسمشان را محمد میگذارم
لوازم تحریر می فروخت و برای خواهرش عروسک میخرید. خیلی کم پیش میآمد پول تو جیبی به او بدهیم. همیشه محمدحسین خودش پول داشت و دستش در جیب خودش بود. تا دبیرستان فروشندگی میکرد، حساب و کتاب خرج یک هفتهاش را داشت. حتی وقتی اگر میخواست چیزی برای خودش بخرد که پول کم داشت نمیگفت برای من فلان چیز را بخرید میگفت کمکم کنید خودم بخرم.
سربازی را به خاطر اینکه پدرش جانباز بود ده ماه بیشتر طول نکشید. بعد از سربازی در آزمون یگان ویژه صابرین شرکت کرد و قبول شد.
یگان صابرین با بخشهای دیگر سپاه فرق دارد. یگانی هست که ماموریتهای خطرناک دارد. محمد حسین در درگیری پیرانشهر و زاهدان که شهدای زیادی هم دادند حضور داشت. هر لحظه آمادگی رفتن پسرهایم را به سوریه داشتم. از پیرانشهر که آمد گفت میخواهم بروم سوریه. وقتی که اسم سوریه را آورد آدم ناآگاهی نبودم که از وضعیت آنجا خبر نداشته باشم. میدانستم اگر برود ممکن است برنگردد. با این وجود نه من نه پدرش مخالفتی نکردیم فقط انتظار رفتنش به این زودی را نداشتیم.
* آخرین جشن تولد
13 مهر جشن تولد یک سالگی محمد یاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت قرار است به ماموریت بروم و میخواهم جشن تولد محمد را را زودتر بگیرم، میترسم تا روز تولد نباشم. 25 روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت فکر میکنم این اولین و آخرین جشن تولد محمد یاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.
از آنجا که هم خودش هم برادرش مدام در ماموریت بودند و به این حرفها عادت داشتم اینبار هم حرفش را به شوخی گرفتم. گوشم از این صحبتها پر بود اما انگار خودش میدانست دیگر برنمیگردد. خیلی طول نکشید و 18 روز بعد به آرزویش یعنی شهادت رسید.
صبح تاسوعا وقتی به شهادت رسید ما در خانه بودیم. پسر خواهرم از طریق تلگرام باخبر شده بود. روز تعطیل از سمنان به سمت تهران راه میافتد و به خانواده میگوید فکر کنم محمد حسین زخمی شده است. برادرم و همه فامیل در سمنان و شاهرود از طریق تلگرام با خبر شدند. همان روز الهه تعریف کرد دیشب خواب دیدم محمد حسین شهید شده است. گفتم خب خوبه خواب زن برعکس میشه و محمد حسین زنده است!
** بدترین لحظه زندگی یک مادر
پای تلویزیون بودیم. حالا همه فامیل به من زنگ میزنند حالم را میپرسیدند. یکهو بلند شدم به همسرم گفتم چطور شده همه امروز به ما زنگ میزنند؟ با اینکه همیشه تماس میگرفتند ولی انگار این زنگها خاص بود. دلشوره به دلم افتاد. زنگ زدم به همسر برادرزادهام. پرسیدم شوهرت کجاست؟ گفت راه افتاده بیاید تهران. خودش از ماجرا خبر داشت. با صدای بلند پرسیدم چه اتفاقی افتاده که میخواهد بیاید تهران؟. شماره برادرزادهام را گرفتم. پرسیم کجایی گفت مسجد سمنان هستم. گفتم: برای چی داری میایی تهران؟ همسرم گوشی را گرفت گفت: به رضا بگو چی شده. تنها چیزی که گفت بیایید سپاه.
بدترین لحظه در زندگی یک مادر همین است. انتظار میکشیدم که کی پیکر محمد حسین میآید. جمعه شهید شد و پیکر تا پنجشنبه ماند. شهید امجد با محمد حسین شهید شد و سه شهید دیگر یگان صابرین هم جای دیگر شهید شدند. سه شهید را آوردند اما پیکر محمدحسین و امجد را نتوانستند برگردانند. حتی یک شهید هم برای برگرداندن این دو داده بودند. تا پنجشنبه هفته بعد و تشییع 9 روز طول کشید.
** پسرم از طرف خدا انتخاب شد
پسرم از طرف خدا انتخاب شد. راهی نرفته که بخواهم پشیمان شوم. دلتنگی دارم و سخت است اما فدای حضرت زینب(س). همیشه همه تعجب میکنند و میگویند که چقدر شما صبور هستید. نمیدانم این هم خواست خداست که فقط در خلوتم گریه میکنم و واقعا دلتنگ میشوم. گریهام از پشیمانی نیست میدانیم بهترین راه را رفته است. هدیهاش کردم به حضرت زینب(س) و باعث افتخارم است. با رفتن محمد حسین او را از دست ندادم بلکه تازه به دست آوردم.
انتظار شهادتش را داشتم وقتی حرف جنگ باشد انتظار هر چیزی را داریم. کسی شغل کارمندی را انتخاب میکند احتمال خطرش خیلی کم است اما پسر من نظامی بود. پسر بزرگم در همین درگیریها و آموزشها و مانورهای داخلی چشمش را از دست داد پس انتظارش را داشتم که اتفاقی بیافتد.
من و برادرم یک سال باهم تفاوت سنی داشتیم. هم برادرم و هم دوستم بود. فقط در حرف نمی گویم در واقعیت هم مثل دو دوست صمیمی بودیم. بعضی شب ها که دلمان میگرفت تا خود صبح درد و دل میکردیم. اگر اتفاقی میافتد به اولین کسی که میگفت من بودم. شب قبلی که شهید شد رفته بودم هیئت دعا کردم و از خدا خواستم برادرم و پسرخاله ام و همه دوستانشان را حفظ کند. شب خواب دیدم محمد حسین شهید شده و دارم سینه میزنم. صبح وقتی خواب را برای مادر تعریف کردم فکر کرد شاید خوابم برعکس باشد و تعبیرش این است که عمر محمد حسین طولانی است تا اینکه ظهر خبر رسید برادرم شهید شد.
** مثل همیشه به اولین کسی که خبر شهادتش را داد من بودم
به یکی از دوستانم می گفتم چون من و محمد حسین باهم صمیمی بودیم و هر اتفاقی می افتاد اول به من می گفت برای شهادتش هم اولین کسی که خبردار شد من بودم. مادر این خواب را برای یکی از دوستان محمد حسین تعریف کرده و گفته بود فکر می کردم عمر محمد حسین دراز می شود ولی شهید شد. دوست برادرم حرف قشنگی زد و گفته بود واقعا هم عمر محمد حسین بلند شده چون شهدا زنده هستند.
الان چیزی که از محمد حسین میخواهم این است که ایمانم را قوی کند. میدانم زنده است و ما چون به ایمانی که باید باشد نرسیده ایم نمی توانیم حسش کنیم دعا می کنم ازخدا بخواهد ایمانم را آنقدر قوی کند که بتوانم حسش کنم. یکشب خوابش را دیدم که می گفت من زنده ام. گفتم پس اون جنازه چی بود گفت او شبیه منه، من زندهام.
محمد حسین قبلا از همانجایی که امروز بدنش دفن شده عکس دارد. زمانی که برادرم شهید شد و مزارش را برای گذاشتن پیکر آماده میکردند مادر شهید زلفی میبیند در حال کندن دو قبر آن طرف تر از مزار پسرش هستند با اصرار میپرسد قبر چه کسی است؟ صاحبش سید است؟ می گویند بله. مادر شهید زلفی بعدا برای ما تعریف می کند که خواب پسرش را دیده که گفته مادر خیلی کار داریم قرار است یک شهید سید بیاورند.
وصیت نامه
به نام خداوند
با سلام و صلوات خدمت آقا امام زمان (عج ا... تعالی فرجه الشریف) که اگر لطف ایشان نبود بنده در این سنگر نبودم.
سلام همسرم؛
از تو میخواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد. و بعد از شهادتم به خاطر من گریه نکن؛ چون من در راه خدا شهید شدم. و به پسرم بگو که پدرت برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت.
ان شاا... بتوانم جبران کنم.
سلام به پدر و مادرم؛ سلام به شما که تا بزرگ شدنم زحمات بسیاری کشیدهاید.
پدرم ممنونم؛ بابت همهچیز ممنون. از اینکه به من آموختی پشتیبان ولایت باشم و همیشه من را در این راه تشویق میکردی.
مادرم ممنونم که همیشه به من لطف داشتی.
و از شما پدر و مادرم میخواهم بعد از من از همسرم و پسرم مراقبت کنید. آنها را بعد از خدا به شما سپردم.
از خواهران و برادرم میخواهم که در راه ولایت و پشتیبان آن باشند و حجاب خود را نگه دارند و مراقب همدیگر باشند و با هم باشید.
فرزندم، آقا محمد یاسا، پسرم؛
نمیدانم چه زمانی این نامه را میخوانی؟ از تو میخواهم در زندگیات پشتیبان ولایت باشی و مراقب فریب دشمن باشی. شرمنده که نتوانستم باشم؛ دوستت دارم پسرم. مراقب خودت باش. یا علی.
اگر شهادت بنده بهگونهای بود که در کما یا مرگ مغزی رفتم اعضای بدنم را اهدا کنید.
به امید اینکه اینگونه باشد.
سید محمدحسین میردوستی دوزین
۲۱/۷/۹۴